روایت محمد آقازاده از فقدان عباس معروفی

آقازاده می‌گوید: من فکر می‌کنم اگر معروفی در ایران می‌ماند و حس غربت در او شکل نمی‌گرفت ما نویسنده خیلی بهتری با کتاب‌های بیشتری داشتیم که تجسم‌بخش دنیای ما باشد.

روایت محمد آقازاده از فقدان عباس معروفی

سرویس اجتماعی

عباس معروفی نیاز به معرفی معمول ندارد و همگان می‌دانند که او یکی از طلایی‌ترین نویسندگان پس از انقلاب بود که با سمفونی مردگان و سال بلوا تاثیر قابل توجه خود را بر ادبیات گذاشت. اما دخالت سیاست در ادبیات باعث شد فرصت زندگی در خاکی که معروفی را به ذوق نوشتن واداشته بود از او گرفته شود و آلمان پناهی سرد برای ۲۷ سال از زندگی او باشد.

ای کاش چرخ گردون به سمتی می‌چرخید که امروز نخواهیم از صفت مرحوم برای عباس معروفی استفاده کنیم؛ زیرا او در تمامی کتاب‌هایش جاری و زنده است و هیچگاه مرحوم عباس معرفی نخواهد شد.

به جهت آشنایی زیست ادبی- سیاسی عباس معروفی گفتگو کردیم با محمد آقازاده، روزنامه‌نگار و منتقد هنری که در ادامه مشروح آن را می‌خوانیم:

 آشنایی شما با مرحوم معروفی از کجا و چه زمان شکل گرفت؟

 

من در دهه شصت که ایشان در مرکز سرود و آهنگ‌های انقلابی به عنوان رئیس روابط عمومی فعالیت می‌کرد با ایشان در ارتباط بودم.

آن زمان افرادی که کار فرهنگی و هنری می‌کردند تعدادشان آنقدر کم بود که بطور طبیعی همدیگر را می‌شناختیم. من آن زمان روزنامه‌نگار بودم و کارم نقد فیلم و تئاتر و ارکسترها بود و خاطرم هست مرحوم غفاری که گوینده تلویزیون بود دوست مشترک من با معروفی بود.

آن زمان بیشتر گپ و گفت‌های ادبی داشتیم و درباره کتاب‌هایش صحبت می‌کرد اما اولین دیدارمان را به خاطر ندارم.

 در اوایل انقلاب موضع عباس معروفی نسبت به سیاست روز و بطور کلی انقلاب چه بود؟ در آن دوره معروفی را نزدیک به کدام جریان فکری- سیاسی تحلیل می‌کنید؟

 

 

 

 

من فکر می‌کنم اگر درست یادم باشد موضع همه مردم نسبت به انقلاب هم انتقادی هم طرفداری بود. ایشان هم در آن فضا زندگی می‌کرد و می‌خواست مثل همه ما در آن فضا کار کند. انتقاداتی هم داشت و فضای آن زمان هم فرق می‌کرد و جنگ شده بود، اما موضع مستقلی نسبت به انقلاب داشت و بیشتر علاقه‌مند به این استقلال بود و پر از شور و نیرو بود تا بتواند کار متفاوتی انجام دهد. به همین خاطر مجله گردون را راه انداخت که مجله‌ای بود خیلی زود جای خود را پیدا کرد. آن زمان مخصوصا مجلات دیگر مثل آدینه هم منتشر می‌شد اما گردون هم جای خود را به خوبی پیدا کرد.

 روزنامه سازندگی از قول او نوشته است که سیاسی نیست آیا به واقع معروفی خود را از سیاست دور نگه می‌داشت؟

گفته است من سیاستمدار نیستم، سیاسی بودن با سیاستمدار بودن متفاوت است. در کشورهای جهان سوم و کشورهایی که در آن انقلاب شده است شما نمی‌توانید سیاسی نباشید و نسبت به آینده کشور حساس نباشید. آن چیزی که درون و بیرون جامعه می‌گذرد، بر سرنوشت همه تاثیر می‌گذارد شما نمی‌توانید مداخله نکنید و (جامعه) در اثر شما جاری نباشد. اما اینکه در یک گروه سیاسی باشید تا بتوانید قدرت را بدست بگیرید، خیلی از روشنفکران و هنرمندان ایران در آن دوره اینطور نبودند و کار مستقل می‌کردند و بعد از سال‌های دهه شصت بود که خود را نزدیک به جریانات سیاسی دیدند و موضع‌گیری کردند.

طبیعت روزنامه‌نگار و بطور کلی اهل قلم نگاه انتقادی به اطراف است و عباس معروفی هم از این تعریف خارج نیست.

بسیاری از نسل جوان که به ادبیات علاقه‌مند شده‌اند حتما نگاهی به کتاب‌های معروفی از جمله سمفونی مردگان داشته‌اند؛ معروفی چه جهان‌بینی و اندیشه‌ای را به نسل‌های بعد از خود تزریق کرد؟ و چرا تا این حد مورد استقبال نسل جوان قرار گرفت؟

تزریق اندیشه کلمه متعارفی در ادبیات نیست. معروفی مثل هر آدم دیگری متعلق به نسل انقلاب بود و نسبت به حوادث تند و تیز و رویدادهای فراوانی که در کشور اتفاق می‌افتاد، بخشی از روی آگاهی و بخشی نیز ناخودآگاه تحت تاثیر قرار می‌گرفت و از طریق کتاب‌هایش واکنش نشان می‌داد. نسل جوانی هم که با معروفی کتاب‌خوان شد دنیای مشترکی با ایشان پیدا می‌کرد دنیایی پر از رمز و راز و شکست و عشق و... .

او در این کتاب‌ها سعی می‌کرد برای نوشتن یک صحنه‌ی آن، زندگی کند. معروفی خیلی با جامعه زندگی می‌کرد و این زندگی را به تصرف در می‌آورد و بصورت آگاهانه و ناخودآگاه آن را در کتاب‌های خود جاری می‌کرد، البته باید کتاب‌های او را از نو بخوانیم. نسل جوان چرا سراغ یک کتاب می‌رود؟ چون باید با آن دنیای مشترک داشته باشد معروفی در زمانی برآمد که خیلی چیزها در حال شکل گیری بود مثلا زندگی آن روزهای ما در حال شکل‌گیری بود و او زندگی را تیزبینانه می‌دید.

 مهاجرت در زندگی معروفی فصل بغرنجی را شکل می‌دهد؛ بنظر شما مهاجرت به آلمان در ادبیات و شخصیت او چه تاثیر و تغییراتی ایجاد کرد؟

مهاجرت یک جور بی جا شدن است و تا بتوانید خود را پیدا کنید خیلی سخت است. اما برای یک رمان‌نویس که باید با جامعه درگیر شود دوری خیلی سخت است. او سعی می‌کرد آنچه از ایران با خود برده بود در رمان‌های خود استفاده کند. البته من اطلاع ندارم مهاجرت در شخصیت او چه تاثیری گذاشت آن زمان که معروفی رفت ارتباط با ایران هم سخت بود و من فقط از دور می‌شنیدم که کجاست و بعدا کتابفروشی بزرگی باز کرد. همیشه دوست داشتم فرصتی پیش بیاید تا به اروپا بروم و ایشان را ببینم اما این فرصت پیش نیامد.

او در آلمان سعی کرد کتاب‌های ایرانی چاپ کند و چند صد کتاب چاپ کرد و در شهری از آلمان این کار را کرد که مردم فارسی زبان کمی زندگی می‌کردند.

آن زمان که ایشان از ایران رفت مجبور شد در هتل کار کند، این شرایط سخت در او اثر کرده است. او با نسلی در خارج همراه شد که پیش از او مهاجرت کرده بودند و آنچه من می‌دانم آنجا مراودات فرهنگی به صورتیکه در ایران هست وجود ندارد و آنطور که من از دور و نزدیک می‌دانم معروفی خیلی در آلمان راحت نبود و نتوانست غربت را در دنیای خودش حل کند.

او مرد بدون اینکه آرزوی برگشت به ایران را برآورده کند. امیدوارم همه افرادی که این اشتیاق را دارند بتوانند به کشور خود برگردند.

در میان چهره‌های ادبیات معروفی بنظر می‌رسد او از فقدان‌های بسیاری رنج می‌برد. به واقع عباس معروفی از فقدان چه چیز در زندگی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود رنج می‌برد؟

جامعه‌ای که در حال گذر است و جامعه‌ای که هنوز هم بعد از ۴۳ سال در حال تکاپو است و آرام و قرار نگرفته و نتوانسته خود را پیدا کند، همه انسان‌های حاضر در آن، فقدان خیلی چیزها را حس می‌کنند؛ فقدان عدالت و فقدان اینکه آرامش و قرار. نداشتن اطمینان نسبت به آینده و ابهام نسبت به سرنوشت و همان اتفاقاتی که برای معروفی افتاد مجله‌اش تعطیل شد و با اصرار غلط برخی و برداشت اشتباه ناچار به مهاجرت شد. من فکر می‌کنم اگر در ایران می‌ماند و حس غربت در او شکل نمی‌گرفت ما نویسنده خیلی بهتری با کتاب‌های بیشتری داشتیم که تجسم‌بخش دنیای ما باشد.

 آخرین دیدارتان با معروفی چگونه گذشت؟

 

من آخرین بار عباس معروفی را قبل از مهاجرت در یک آرایشگاه دیدم که چشم‌های او را از پشت گرفتم که مقداری هم هول کرد و سلام و علیک کردیم و یک چایی خوردیم و آن روز هرگز فکر نمی‌کردم این آخرین دیدار ما باشد.

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها