بودن به از نبود شدن؟ از کجا معلوم!
دختر آبی با مردنش به ما نشان داد «مرگ اندیش» هم نباشی گاه برای زنده ماندن و زیستن جور دیگری مجبوری به مردن. فرقش با دیروز شاید در این باشد: نمیمیراند اما میمیرد.
سوسن شریعتی_پژوهشگر و فعال مدنی
دختر آبی مرده است و ما را به یاد همه آنهایی میاندازد که حاضر شده اند یا مجبور شدهاند-نسلهاست- برای باورهایشان یا به قصد اعتراض به ناممکنی بمیرند. سالها است که بر سر این موضوع دو به شک هستیم: ما مجبوریم بمیریم یا انتخاب میکنیم مردن را وقتی «همینه که هست»؛ در برابر ممنوع چه باید کرد؟
میتوان خود را زد به کوچه علی چپ. انگار نه انگار. پذیرفت و زندگی را مجموعهای دانست از فرصتها و تهدیدها. شد، شد؛ نشد هم که سپرد به تقدیر و خداوندی که عادل است؛ نفرین کرد و امیدوار بود به این که این نیز بگذرد.
میتوان راههای دور زدنش را پیدا کرد. چه ممنوعها که همینجور «دور-دور» زده شده و به ما احساس خوب آزادی داده است؛ با هیجان و البته کمی ترس، مقداری اسکیزوفرنی، اندکی نفاق …به هر حال کارمان راه افتاده است. گیرم شده باشیم موضوع تحلیل جامعه شناسان و روانشناسان: جامعه اسکیزوفرن، هیستریک…
میتوان رفت؛ هرجا که اینجا نیست؛ جای دیگری که آسمانش هم همین رنگ باشد زمینش جور دیگری است و میتوان طی الارض کرد جور دیگری.
میتوان دل یک دله کرد و زد به صحرا و تن داد به محتومیتی به نام مردن بی هیچ مماشاتی و عقلانیتی. از سر ذلهگی یا اینکه زندگی را همه عقیده بدانی و جهاد.
دختر آبی با مردنش به ما نشان داد «مرگ اندیش» هم نباشی گاه برای زنده ماندن و زیستن جور دیگری مجبوری به مردن. فرقش با دیروز شاید در این باشد: نمیمیراند اما میمیرد.
ارسال نظر