افزایش شمار متقاضیان ویزا
این روزها که تب مهاجرت بالا رفته، خبرنگار همشهری سری به صفهای چند سفارتخانه پرمتقاضی برای مهاجرت زده و از کسانی که عطای رفتن را بر ماندن درخانه پدری ترجیح دادهاند به گفتوگو نشسته است.
هرکدام از صف ایستادههای جلوی سفارتخانههای خارجی در تهران، سودایی در سر دارند؛ عدهای برای اقامت، برخی برای کارکردن، تعدادی کمتر برای گردشگری و تجارت و عدهای هم برای ادامه تحصیل در دانشگاههای معتبر به فکرگرفتن ویزای یکی از کشورهای عمدتا اروپاییاند. در این میان، برخی هم هستند که برای تازهکردن دیدار با دوستان و اقوامی که در دیگر کشورها دارند بار سفری چند روزه بستهاند و هیچ کجا را بهتر از خاک کشور خود برای ماندن ترجیح نمیدهند. در این روزها که تب مهاجرت بالا رفته، همشهری سری به صفهای چند سفارتخانه پرمتقاضی برای مهاجرت زده و از کسانی که عطای رفتن را بر ماندن درخانه پدری ترجیح دادهاند به گفتوگو نشسته است.
در جست و جوی مکانی بهتر
خیابان بخارست؛ معمولاً پنجشنبهها مانند خیابانهای دیگر شهر آنقدرها هم که باید، خلوت نیست. با ورود به خیابان، جمعیتی فشرده و پرتعداد را میتوان از دور دید که خودروهای زیادی دور و اطرافشان هست. با نزدیکشدن به ساختمانی که جمعیت، مقابلش ایستادهاند و تابلویی که تعلق ساختمان را به جمهوری فدرال آلمان نشان میدهد، معلوم میشود که جمعیت حاضر برای دریافت ویزا و خدمات کنسولی آمدهاند. مراجعهکنندهها بیشتر جوانانی هستند که تک و توک بینشان افراد سالخورده هم دیده میشود. دختری جوان بین جمعیت با قدی که به مدد کفشهای پاشنهبلندش او را از دیگر حاضران متمایز کرده توجهم را جلب میکند. دختر کناری ایستاده و پکهای عمیقی به سیگار وینستونش میزند و با ولع دود آن را به کام میکشد و در همین حال، پاشنه چکمههای قهوهایاش را روی اندک برف باقیمانده از بارشهای چند روز گذشته، فرو میکند. شیطنت کودکانه دختر مدتی است بلای جان برفها که حالا به تکهای نازک از یخ تبدیل شدهاند شده و دختر جوان با اندک زوری که وارد میکند، یخها را میشکند و اینطور خودش را سر صبح جلوی ساختمان سفارت سرگرم کرده است. یخهای ریزریز شده جلوی پاهای سمیه حکایت از طولانیبودن زمان انتظار و بازی این دانشجوی فارغالتحصیل رشته اقتصاد دانشگاه تهران دارد. جلوی در سفارت آلمان مملو از افرادی است که برخیشان مانند او خودشان را مشغول کردهاند تا نوبت رسیدگی به تقاضایشان از طرف سفارت برسد و عدهای دیگر سر در گریبان این پا و آن پا میکنند. سمیه که از سرمای آزاردهنده اول صبح دستهایش را در کت بلندی که پوشیده پنهان کرده است، نوبتش جلوتر از چند نفر دیگر است. سر صحبت را با او باز میکنم و از اینکه از کی منتظر است تا نوبتش برسد میپرسم. میگوید: شانس آورده که زود از خانه بیرون زده است و با استفاده از خلوتی روزهای پنجشنبه خودش را به سفارت رسانده؛ «چند هفته است مدارکم رو برای گرفتن ویزا دادم سفارت. گفتن امروز بیام برای بررسی مدارکم به بخش تأیید مدارک. فکر میکردم ساعت کارشون ۶ و نیمه اما یه ساعت زودتر رسیدم و الان ۲ ساعته که منتظرم تا برم داخل». میپرسم چرا میخواهی ویزا بگیری؟ جوابش را سرراست و بدون حاشیه رفتن میدهد؛ «اینجا راحت نیستم. میرم جایی که هم پول در بیارم هم اینکه اگه شد درسمو ادامه بدم». دختر جوان قبل از اینکه مجال سوال بعدی را به من بدهد با سوالی که غافلگیرکننده است، میپرسد: «تو برا چی میخوای بری؟». کمی دست دست میکنم تا جواب قانعکنندهای پیدا کنم. میگویم: «منم میخوام برم اما دودلم و هنوز به نتیجه نرسیدم». سمیه که از نوبتش کمی فاصله گرفته درحالیکه بین جمعیت چشم میدواند تا بداند صف چقدر جلو رفته، میگوید: «پسر، اینکه فکرکردن نداره. برو اگه میتونی، نمون اینجا. اگه نگران پولشی برو اتریش یا بلژیک. ارزونتره از آلمانه. هم اروپاست هم ارزونتره و هم بهت اجازه کار میدن. مثل آلمان نیست. نترس بری ضرر نمیکنی». با خنده حرفش را اینطور ادامه میدهد: «اونجا زن هم میگیری، اقامتم بهت میدن. از این بهتر چی میخوای». و بعد بدون اینکه منتظر جوابم بماند خداحافظی میکند تا نوبتش از دست نرود.
دنیای ما کاغذی؛ دنیای دیگران تخصصی
برای اینکه بتوانم با دیگر افرادی که درصف هستند، سرحرف را باز کنم، داخل صف جلوی سفارت میروم. انتهای صف چند جوان که هرکدامشان کیفی در دست دارند و گعدهای به راه انداختهاند با هم حرف میزنند. کمی به حرفهایشان گوش میکنم، میفهمم که رضا درخواست ویزا داده است. ۳نفری هم که همراهش هستند فقط برای کنجکاوی و دیدن سفارت آمدهاند و کاردیگری ندارند. سعی میکنم سرحرف را با رضا باز کنم. متوجه میشوم رضا مکانیک است و درکارش تخصص دارد. با اینکه تخصصش پولساز است میگوید از اوضاع زندگیاش راضی نیست؛ «من دیپلم هم ندارم و همه زندگیمو کارکردم. از بچگی توتعمیرگاه بزرگ شدم. هرماشینی بگی بلدم تعمیر کنم. فقط کافیه صدای موتوررو بشنوم تا بهت بگم درد ماشین چیه. بیخود آچار دست نمیگیرم و مردم رو تلکه نمیکنم اما با اینکه تخصص دارم همه میگن باید مدرک داشته باشی که بتونی سری توسرها دربیاری». حرفهای رضا را همراهانش با سرتأیید و هرکدامشان از کارهای او تمجید میکنند. میپرسم مگر مشکلی برای کارکردنش پیش آمده است. دستی به موهای جوگندمیاش میکشد و میگوید: «پارسال بود که یکی از آشناها گفت که تو شرکتشون که زیرمجموعه وزارت نفته، یک آدم آچار بهدست حرفهای نیاز دارن و حقوق خوبی هم بهش میدن. بهم گفت با شناختی که از من داره حتما میتونم جذب بشم. رفتم شرکت و کلی آزمون عملی دادم و شدم نفر اول. بعد گفتن برو مدارک تحصیلی و این چیزها تو بردار بیار برای قرارداد. منم که مدرکی نداشتم بهشون داستانمو گفتم. گفتن قانونه و باید حداقل دیپلم داشته باشم تا جذبم کنن. به همین راحتی یکی دیگه رو جای من گذاشتن که اصلا کارشو مثل من بلد نبود». و بعد با حسرت حرفش را اینطور ادامه میدهد: «تو این کشور همه دنبال مدرک کاغذیان نه تخصص. تخصص اولویت دومه و مدرک تحصیلی اولویت اول همه. کجای دنیا رو دیدین که نیروی متخصصشو بیکار نگه داره و افراد با مدرک اما بیتخصص رو جذب اداره هاشون کنن». رضا اهل فضای مجازی است و ۲سال است که با یک ایرانی در حومه برلین آشنا شده است که او هم مکانیکی دارد. دوست رضا به او گفته ویزای سفر به آلمان را بگیرد تا او کارهای مربوط بهکار و اقامتش را انجام دهد: «یکی از دوستام برلین کار و زندگی میکنه. میگه تخصص، اونجا خیلی مهمه و کم از مدرک تحصیلی نیست. آدمای متخصص رو اونجا زود جذب میکنن. منم میخوام برم شانسمو امتحان کنم. شنیدم نیروی متخصص در اروپا خیلی کمه و اگر نیروی تخصصی کم باشه، از کشورهای دیگه نیرو جذب میکنن. مکانیکی هم یکی از این کارهاست». به رضا میگویم نمیترسد هزینهای که میکند هدر برود، میخندد و میگوید: «فدای سرت. اگه نشد خیلی ضرر نمیکنم و دوباره برمیگردم سر جای اولم».
میرم برا ادامه تحصیل
تحصیلکردهها عطش بیشتری برای مهاجرت به کشورهای اروپایی دارند؛ تحصیلکردههایی که نهتنها مشوقها از درون خانواده و حتی از بیرون کشور برای جذب و جلبشان به کشورهای اروپایی کم نیست. تحصیلکردههای دانشگاههای معتبر ایران، این روزها از مشتریان پرو پا قرص درخواست ویزا و اقامت در کشورهای اروپایی هستند. بسیاریشان براین اعتقادند که رفتن به کشوری دیگر، دریچهای تازه از علم را روی آنها باز میکند. مثالهای زیادی هم میزنند و از موفقیت دانشجویانی سخن به میان میآورند که با رفتنشان از ایران، سری میان سرها در آوردهاند. ماندانا، دانشجوی سال آخر رشته شیمی دانشگاه صنعتی شریف است که میگوید اساتیدش به او گفتهاند برای ادامه تحصیل به دانشگاههای معتبر کانادا یا آمریکا برود. او هم دنبال حرف استادش را گرفته و برای پرسوجو از این و آن دنبال بهترین انتخاب برای رفتن است. او برای سفری چند روزه به آلمان درخواست ویزا داده است، میگوید: «پسرخالهام آلمان است. قرار است چند روز پیش او بروم و با هم چند دانشگاه اروپا را بررسی کنیم و ببینم که شرایط ادامه تحصیل چطور است و ایرانیها را قبول میکنند یا نه؟» او نگران این است که تحریمهای آمریکا باعث شود، تحصیل او در کشورهای اروپایی با مشکل روبهرو شود؛ «راستش میترسم برم آمریکا و توی دانشگاههای آمریکایی درس بخونم. شنیدهام دانشجوهای ایرانی در آمریکا محدود شدن. برای همین کشورهای اروپایی روترجیح میدم تا برای رفتوآمد نه برای من و نه برای خانوادهام مشکلی پیش نیاد».
ترکیه برای سرمایهگذاری
سفارت آلمان تنها، سفارتخانهای نیست که مشتری زیاد دارد. جلوی برخی دیگر از سفارتخانهها هم شلوغ است. سفارت ترکیه یکی از همین مراکز دیپلماتیکی است که مسئولان این کشور، حساب ویژهای روی مهاجرت ایرانیان به آن باز کردهاند. زمان پاسخگویی نسبتا کوتاه در این سفارتخانه و گیر و گورهای اداری کمتر به نسبت کشورهای اروپایی دیگر، باعث شده جمعیت کمتری مقابل سفارت ترکیه حاضر باشند. مهدی ازجمله کسانی است که ویزایش را گرفته و برای تهیه بلیت هواپیما عجله دارد. او که تازه از سفارت بیرون آمده، سر و وضع مرتبی دارد و یک لکسوس سفید با مردی که سن و سالی از او گذشته آن سوی خیابان منتظر اوست. مهدی از گرفتن ویزایش خوشحال است و میگوید: «اولین باره که میخوام به یه کشور خارجی سفر کنم. پدرم ۳ تا خوونه تو ترکیه خریده و یکی از خونهها رو میخواد به اسمم بزنه. وقتی خونه رو گرفتم، اقامت ترکیه هم میگیرم و فکر نکنم دوباره برگردم ایران». میپرسم دلت برای ایران تنگ نمیشه، میگوید: «اولش سخته، بعدش درست میشه. اونجا، اونقدر چیزای جدید و بهتر میبینی که یادت میره ایران کجا بود؟ دنیای امروز دنیای مرزها وگیرکردن تو این حرفا نیس». صدای بوق ماشین آن سوی خیابان، مهدی را فرامیخواند. مهدی هم عذرخواهی میکند و سریع سمت ماشینی که منتظرش است میرود.
ارسال نظر