نگاهی به زندگی و فیلمهای استنلی کوبریک کارگردان شاخص آمریکایی
استنلی کوبریک در تاریخ سینما جایگاه مهم و ویژهای دارد، هم به دلیل فیلمهای بحثبرانگیزش، هم به دلیل تکنیک منحصربهفرد و خلاقهاش. مروری داریم بر زندگی و فیلمهای شاخص کارنامه سینمایی او.
سرویس فرهنگی مستقلآنلاین: او فرزند ارشد یک خانواده چهارنفری است. پدرش مردی تحصیلکرده و پزشکی حاذقی بود و علاقه زیادی به هنر داشت و به همین دلیل شرایط را برای ورود فرزندانش به دنیای هنر فراهم کرد. بیدلیل نبود که کوبریک جوان در همان دوران نوجوانی با موسیقی و عکاسی آشنا شد.
کودکی استنلی کوبریک
گرفتن یک هدیه از پدر مسیر زندگی استنلی باعث تغییری اساسی در مسیر زندگی کوبریک شد. استنلی در دوران دبیرستان به مناسبت روز تولدش یک دوربین گارفلکس از پدرش هدیه گرفت. این هدیه خیلی زود به رفیق او تبدیل شد و کوبریک در اوقات فراغتش مشغول گرفتن عکس شد. بعد از مدتی به این فکر افتاد که از عکسهایش کسب درآمد کند و آنها را در اختیار چند مجله و نشریه قرارداد و درنهایت با مجله لوک به توافق رسید و سالها بهعنوان عکاس و خبرنگار با این نشریه همکاری کرد.
آغاز فیلمسازی استنلی کوبریک
فعالیت استنلی کوبریک فیلمسازی با ساخت مستند آغاز شد. استعداد او در عکاسی باعث شد که دوستانش او را تشویق کنند که فیلم مستند بسازد. او در گام اول با هزینه شخصی فیلم «روز نبرد» را ساخت که اتفاقاً مورد استقبال منتقدین هم قرار گرفت. «هراس و هوس» اولین فیلم داستانی بلند کوبریک بود. این فیلم هرچند که به لحاظ تجاری موفق نشد اما با استقبال مخاطبان مواجه شد. بعدها که کوبریک کارگردان مشهوری بود در مصاحبهای آن را اثر یک تازهکار و باعث خجالت خواند و نگذاشت که در هیچجا بهعنوان یکی از آثار او نمایش داده شود.
دومین فیلم استنلی کوبریک
دومین فیلم کوبریک «بوسه قاتل» نام داشت این فیلم هم با سرمایه شخصی خود او ساخته شد. فیلم باوجوداینکه داستان تازهای نداشت، اما با گذشتن از مرز فیلمهای نوآر و استفادهی هوشمندانه از سه عنصر ِعکاسی، نور، سایه و نمایش حس خشونت و استیصال زندگی شهری، برای منتقدانی که فیلم را دیده بودند نوع تازهای از فیلم جنایی بود و ظهور استعدادی تازه در فیلمسازی را نوید میداد.
اولین فیلم حرفهای استنلی کوبریک
بعد از ساخت فیلم اول که با هزینه شخصی کوبریک ساخته شد او با «ب بیهریس» تهیهکننده جوان آشنا شد و این آشنایی دوستی عمیقی میان آنها ایجاد کرد. او با کمک بیهریس اولین فیلم خود با عوامل حرفهای را جلوی دوربین برد که «کشتن» نام داشت.
فیلم باوجود اینکه روایتی غیرخطی داشت اما با تحسین منتقدان مواجه شد. اولین فیلمی بود که کوبریک نسبت به آن افتخار کرد و در جایی چنین گفت: «کار با عنصر زمان باعث شد که قتل به چیزی بیش از یک فیلم جنایی بدل شود». در همان سال یکی از منتقدین مجله تایم کوبریک را همتراز با اورسن ولز قرارداد.
استنلی کوبریک در مسیر موفقیت
کوبریک در فیلم بعدیاش «راههای افتخار» که در سال 1956 ساخته شد تمام هنر خود در فیلمسازی را به کار برد. فیلم از فیلمنامهای درخشان و تراژیک برخوردار بود و به دستهای پشت پرده در سیاست و جنگ میپرداخت. کوبریک داستان فیلمنامه آن را با اقتباس از رمان همفری کاب نوشت. «راههای افتخار» اولین فیلم کوبریک است که با جسارت از سینمای پرحادثه گذر میکند و به سینمای اندیشه راه مییابد. بازیها درخشان، محکم و پر از جزییات بودند. تاکنون نیز هیچ فیلمی نتوانسته است از نظر تأثیرگذاری تصاویر جنگی با این فیلم برابری کند. کوبریک به سختیهای کار در یک کشور خارجی اهمیت نمیداد. بااینکه گروه بهزحمت انگلیسی صحبت میکردند او میگوید: «هیچگونه تردیدی دربارهی جنبهی فیلمسازی نداشتم. در ضمن بیشتر کارها را خودم انجام میدادم. آلمانیها آدمهای فنی فوقالعادهای بودند و کاملاً متوجه کار.» او ناچار بود به صد تا پلیس آلمانی که نقش پیادهنظام فرانسوی را بازی میکردند، مرتب یادآوری کند که قرار است آنها سربازان تازهکاری باشند، زیر آتشی وحشتناک که اصلاً به آن عادت ندارند. تا اینکه بالاخره آلمانیها دست از قهرمانبازی برداشتند. گودالهای انفجاری که آنها بیمحابا به داخل و خارجش میپریدند، با مادههای منفجرهای مینگذاری شده بودند که میتوانست سوختگیهای سختی وارد کنند. کوبریک میگوید: برای این صحنهها ما شش دوربین داشتیم که آنها را پشت سر هم روی یک خط آهن طویل قرار داده بودیم. میدان جنگ به پنج منطقهی «مردن» تقسیم شده بود، به هر سیاهیلشکر شمارهای از یک تا پنج داده و گفته شده بود در آن منطقه و اگر ممکن باشد نزدیک محل یک انفجار «بمیرد.» علاوه بر مهارتهای فنیای که کوبریک از خود درراههای افتخار نشان داده بود، در بازی گرفتن از هنرپیشگان نیز استادی و مهارت خود را به زیبایی آشکار کرد. بازیگران قتل، همگی بدون استثنا بهخوبی ایفای نقش کردند، تقریباً همهی آنها از میان بازیگران نیرومند و مطمئن هالیوود میآمدند؛ اما درراههای افتخار، ابعاد دیگری از بازی خود را نشان دادند. یکی شدن بازیها با شخصیت بازیگران، فیلمبرداری، تدوین و کارگردانی، همگی هوشمندی کوبریک را نشان میدهند. منتقدان عموماً همرأی بودند که کرک داگلاس از حد همیشگی خود فراتر رفته است و دلیل آن را کیفیت کارگردانی میدانستند.
استنلی کوبریک و فیلم اسپارتاکوس
در سال ۱۹۶۰، کوبریک کارگردانی فیلم پرهزینه و تاریخی اسپارتاکوس را بر عهده گرفت. این فیلم بیش از دوازده میلیون دلار هزینه داشت. پیشازاین بر کسی پوشیده نبود که کوبریک در حین کار آزادی عمل را میخواست و بههیچعنوان با دخالتها کنار نمیآمد؛ اما در طول ساخت این فیلم با دخالتهای بیجای کرک داگلاس که تهیهکنندگی این فیلم را بر عهده داشت مواجه گشت ظاهراً دخالتها او در این فیلم تا جایی پیش رفت که هیچگاه این فیلم را متعلق به خود ندانست. کوبریک میگوید: «ساختن صحنههای نخستین تعلیم جنگ تنبهتن گلادیاتورها لازم بود. شاید به این دلیل که صحنههایی پرحادثه بودند و به فیلمنامهای که از حیث گفتوگوپردازی و شخصیتپردازی ضعیف مینمود، ارتباطی نداشتند.» او به هر دو مورد انتقاد و تصور کرده بود که انتقادهایش پذیرفته میشوند. ولی پس از چند ماه متوجه میشود به پیشنهادهایش توجهی نشان داده نشده است. دو سال بعد، یعنی سال ۱۹۶۲، او به خود اجازه داد تا اشارهای نسبتاً طعنهآمیز از ناتوانی خود بکند؛ وقتیکه پیترسلرز در نقش «کویلتی» در لولیتا با لکنت میگوید: «من اسپارتاکوس هستم، مرا آزاد کنید.»
اولین فیلم کمدی استنلی کوبریک
دو سال بعد کوبریک با اقتباس از رمان ارزشمند و تحسینشده ولادیمیر ناباکوف با عنوان «لولیتا» فیلمنامهای با همین نام نوشت. فیلم داستان زندگی مردی است که عاشق دخترخوانده خود میشود. کوبریک باز هم در این فیلم نبوغ خود را در سینما به رخ همگان کشید. کوبریک در جایی بهصراحت گفته بود مخالف سرسخت فیلم ساختن از رمانهای مشهور و پرفروش است، بااینحال معلوم نیست که چرا لولیتا را انتخاب کرد. فیلم طنز تلخی دارد، چنانچه پائولین کیل، از منتقدان مطرح آمریکایی درباره این فیلم گفته: «لولیتا، انسان را در عین خنداندن به نفسنفس میاندازد». زمانیکه از کوبریک در مورد دلیل موفقیت لولیتا پرسیدند در جواب گفت: «کیفیت این رمان در درجه اول آن بستگی به سبک و شیوه نگارش ناباکوف دارد و سبک یکی از اصولی است که ارزش کتاب او را تعیین میکند.»
استنلی کوبریک و فیلم دکتر استرنجلاو
دکتر استرنجلاو فیلمی است که مظهر تازه انقلاب ادبی آمریکا به شمار میرود و در آن همهچیز از بمب هیدروژنی، مغزهای الکترونیکی، اعتقادات، فشارها، ضروریات بینالمللی، سیاستها و سیاستمداران روزگار به طنز و سخره گرفته شده است. اسامی هرکدام از قهرمانان فیلم طعنهای به شخصیت آنهاست. شاید این فیلم را بتوان فیلمی آنارشیستی دانست و شاید واقعاً نتیجه ناامیدی کارگردان از رفع خطرات عظیمی باشد که بشریت را تهدید میکند. نتیجهگیری طنزآمیز و مأیوسانه این فیلم آن است که بشر امروز باید همه پدیدههای موجود را قبول داشته باشد و حتی یاد بگیرد که در کنار بزرگترین دشمن خود یعنی بمب زندگی کند و آن را دوست داشته باشد. کوبریک در سال 1964 فیلم دکتر استرنج لاو را ساخت و فیلمنامه آن را مشترکا با پیتر جورج نوشت. این فیلم به لحاظ ساختار یک کمدی سیاه خوانده میشود. کوبریک در مورد این فیلم گفته است: «ما نمیتوانیم از توجه کردن به آدمها خودداری کنیم، زیرا حماقتها و ضعفها و تظاهرات اصلی و اساسی او را میشناسیم. من در دکتر استرنج لاو با عدم تعقل ذاتی انسان که او را به نابودی میکشاند سروکار داشتم. این عدم تعقل هماینک به همان شکل در ما باقی است و بایستی سرکوب شود.» استنلی کوبریک پس از ساختن فیلم «دکتر استرنج لاو» بود که توانست توجه منتقدان جدی سینما را به خود جلب کند. فیلم درباره یک ژنرال ارتش آمریکا است که جهان را به ورطه یک جنگ جهانی میکشاند. استیون اسپیلبرگ، کارگردان بزرگ سینمای آمریکا میگوید: «من از همان موقع که دکتر استرنج لاو را دیدم، پی به قدرت کوبریک بهعنوان یک کارگردان بردم.»
استنلی کوبریک و فیلم یک ادیسه فضایی
کوبریک 4 سال بعد در سال 1968 فیلم علمی تخیلی ادیسه فضایی را ساخت. فیلمنامه فیلم بر اساس داستان کوتاه نگهبان به قلم آرتور سی کلارک نوشته شده بود. در این فیلم نیز به قدرت کارگردانی کوبریک میتوان پی برد که با استفاده از نماهای طبیعی و بدون کاربرد هیچگونه جلوههای ویژه توانست این پروژه را به اتمام برساند و عقاید خود نسبت به چگونگی شدن جهان در سالهای بعد را اظهار کند. شاید کوبریک را در این شیوه هم صاحب سبک دانست زیرا تا قبل از این کار کمتر کارگردانی در مقام بیان و توصیف اینچنین کرات و زمین و استفاده از نماهای طبیعی در فیلم دیده شده باشد. این فیلم در مقام بیان واقعیات فلسفی جهان و همچنین پرده برداشتن از این اتفاقات است که بر همین حسب این فیلم کوبریک را نخستین فیلم نیچهای تاریخ سینما بیان کردند. این کار کوبریک هم بر کارنامه هنری وی صحه گذاشت و باعث شناخته شدن هرچه بیشتر او در سینما گشت. فیلم با مناظری از کره زمین در دوران قبل از به وجود آمدن انسان شروع میشود. گروهی از میمونهای اولیه به زندگی خود مشغولاند.
استنلی کوبریک و فیلم پرتقال کوکی
چهار سال بعد از ساخت فیلم پرتغال کوکی کوبریک مشغول به ساخت فیلم زیبای بری لیندون شد. فیلمهای که در مورد شخصیتها صحبت میکند و تمام گفته فیلم و البته کارگردان در مورد بیوگرافی شخصیت موردنظر است در تاریخ سینما بسیار ساخته شده است؛ که میتوان از موفقترین آن را بری لیندون دانست. فیلمنامه این فیلم را کوبریک با استفاده و برداشتی از رمان «سرگذشت بری لیندون» نوشته ویلیام میلپیس تاکرای، نوشت. فیلم به احوالات جوانی ایرلندی در قرن هجدهم اشاره دارد.
این فیلم هم یکی از آن فیلمهایی است که کوبریک در مقام کارگردان در انتخاب دقیق میزانسنها و نحوه نورپردازی و فیلمبرداری دست زد.کوبریک در صحنههای شب این فیلم و در نماهایی که در فضای بسته و اتاق گرفته شده بود از نورهای سر صحنه استفاده نمیکرد و در جاهایی از نور شمع بهره میجست زیرا میخواست فضای حاکم، فضای قرن هجدهم باشد ...با اتمام این فیلم باری دیگر منتقدین و تماشاگران به نبوغ فراوان کوبریک پی بردن فیلم بعدی کوبریک، پرتقال کوکی (۱۹۷۱)، بر اساس داستانی از آنتونی بورخس ساخته شد و علیرغم ظاهر بدبینانه فیلم او درنهایت دید خوشبینانه خود را به انسان نمایش داده است. در پایان این فیلم شخصیت اصلی هرچند در رؤیای خود، اراده خود را بازمییابد. درواقع کوبریک در این فیلم میخواهد بگوید کاهش دادن انسان به یک ماشین ساده قابل تحقق نیست. هنگامیکه در سال ۱۹۷۱ فیلم «پرتقال کوکی» ساخته شد، دیگر کسی شک نداشت که کوبریک حتی از حد سینماگران بسیار موفق هم بسیار فراتر رفته است. قدرت همهجانبه دانش و کنترل دولت بر همه ارکان زندگی افراد جامعه، بیانگر نقد سیاسی و اجتماعی کوبریک بود که در این فیلم بهخوبی تبلور یافته بود.
فیلم درخشش و اوج فیلمسازی استنلی کوبریک
درخشش فیلم بعدی کوبریک که وی را به اوج فیلمسازی و کارگردانی رساند. همانطور که در قبل گفتیم کارهای کوبریک از جمله کارهای شاخص و کلاسیک جهان است و گفتیم در بیشتر سبکها صاحب قلم و اندیشه است و بیشتر کارهای را که وی شروع کرد، کارگردانان نامی در همین دوره در حال ادامه آن هستند. فیلم درخشش یکی از آن عجایب سینمایی است که میتوان گفت: آلخاندرو آمنابار در فیلم دیگران و یا ام نایت شیامالان در فیلم حس ششم، میخواستند همین راهی را که کوبریک آغاز کرده بود، طی کنند. کوبریک در درخشش با یکی از فیلمنامه نویسان مطرح جهان با نام استیفن کینگ همکاری داشت در سال ۱۹۸۰، کوبریک اقتباسی از رمان رعبانگیز استیفن کینگ به نام درخشش، ارائه داد. فیلم ترسناک درخشش، درباره یک نویسنده است که به همراه همسر و فرزندش، در فصل زمستان به یک هتل کوهستانی بسیار مجلل میرود تا علاوه بر سرایداری این هتل به نوشتن رمانش بپردازد. حوادثی در هتل رخ میدهد و او را به یک جانی بدل میکند. کوبریک بهخوبی داستان کینگ را به تصویر کشید و بازی خوب جک نیکلسون در نقش نویسنده نیز در این موفقیت بیتأثیر نبود. او در سال ۱۹۸۷، فیلم بحثبرانگیز و درعینحال تحسینبرانگیز غلاف تمام فلزی را ساخت. غلاف تمام فلزی در ژانر جنگی ماجرایی تلخ و گزنده را در خلال جنگ ویتنام و در یک پایگاه آموزشی تکتیراندازان نیروی ارتش آمریکا و بعدازآن در میدانهای جنگ در ویتنام روایت میکرد. فیلم آشکارا انتقادی بود به تزریق روحیه وحشیگری و جنگطلبی به سربازان بیچاره آمریکایی و تبدیل کردن آنها به حیوانات دستآموز. فیلم غلاف تمام فلزی از نظر کارگردانی و ساختار، بسیار خوب پرداخت شده بود و صحنههای جنگی که کوبریک طراحی کرده بود بسیار تماشایی و هنرمندانه بودند.
استنلی کوبریک و چشمان کاملاً بسته
استنلی کوبریک در سال ۱۹۹۹ با دوازده سال فاصله از فیلم قبلیاش، فیلم بحثبرانگیز دیگری ساخت: چشمان کاملاً بسته. این فیلم که با بازی تام کروز و نیکول کیدمن ساخته شد اثری نقادانه و گزنده بود؛ اما این بار این انتقاد درباره سست بودن پایههای خانواده در زندگی امروز، خصوصاً زندگی آمریکایی بود و از همه مهمتر پنهان بودن لایههای خیانت در بافت این خانواده که هر لحظه با تلنگری ممکن است سر برآورد. کوبریک پیش از آنکه فیلمش به نمایش عمومی دربیاید در ۷ مارس ۱۹۹۹ درگذشت و پخش این فیلم مدت کوتاهی بعد از مرگش در آمریکا آغاز شد. فیلم انتقادات شدیدی را در پی داشت و اداره سانسور آمریکا بخشهایی از فیلم را حذف کرد.
از نکات جالبتوجه در این فیلم وجود رنگها و همچنین نقابها که در فیلم بهکاربرده شده است. رنگ قرمزی که در این فیلم نشان داده میشود نشان از تنزل و انحطاط است و باز هنگامیکه کوبریک از رنگ آبی در بخشی از سکانسها استفاده کرده نوعی آرامش و ثبوت را به بیننده القا میکند. در بحث نقاب اینچنین است که زمانی که فردی نقابی به چشمان خود میزند، هدف از این کارش شناخته نشدنش است و یک نوع هویت کاذب و موقتی است این امر در جایی صادق است که تام کروز در مراسمی شرکت میکند که تمام شرکتکنندگانش ماسک به چهره دارند که نشان از نبودن واقعیت در جامعه آمریکا که تمام این افراد با این حرکاتشان میخواهند از واقعیت بگریزند.
ارسال نظر