نگاهی به زندگی و آثار عارف قزوینی شاعر تصنیف‌ساز وطن و آزادی

عارف قزوینی شاعر، ترانه‌سرا، موسیقیدان ایرانی است که شعر و موسیقی معاصر ایران بسیار مدیون اوست. بسیاری از تصانیف مشهور و محبوب قرن اخیر سروده و ساخته اوست. در مطلب پیش رو به مروری بر زندگی و آثار او خواهیم پرداخت.

عارف قزوینی 4

سرویس فرهنگی مستقل‌آنلاین: ابوالقاسم عارف قزوینی در سال ۱۲۵۹ در قزوین به دنیا آمد. پدرش «ملاهادی وکیل» نام داشت. او در قزوین بر اساس سنت آن دوران صرف و نحو عربی و فارسی را فراگرفت. خط شکسته و نستعلیق را بسیار خوب می‌نوشت. پس از مدتی به آموختن موسیقی در محضر میرزا صادق خرازی پرداخت. مدتی به اصرار پدرش در منبر میرزا حسن واعظ، یکی از وعاظ مشهور آن زمان قزوین، به خواندن نوحه پرداخت و عمامه به سر می‌بست اما این کار با روحیات عرف قزوینی جوان سازگار نبود و او پس از فوت پدر عمامه را برداشت و روضه‌خوانی را کنار گذاشت. ملأ هادی (پدر عارف) هم‌زمان با قتل ناصرالدین‌شاه درگذشت. او دو وصیت داشت: او را در کربلا دفن کنند و یک‌سوم اموالش را صرف روضه‌خوانی کنند. عارف به هیچ‌کدام عمل نکرد. حتی باغات پدر را اجاره داد تا در آن‌ها انگور برداشت کنند و شراب بسازند. نام شراب را هم گذاشت «شراب ثلث».

ماجرای عاشقانه عارف قزوینی در جوانی

عارف در ۱۷ سالگی عاشق دختری به نام «خانم‌بالا» شد و مخفیانه با او ازدواج کرد. (او تصنیف مشهور «دیدم صنمی» در وصف خانم‌بالا سروده است). پس از مدتی اینکه خانواده دختر از ماجرا باخبر شدند و پس از فشارهای زیاد عارف قزوینی به رشت سفر کرد و پس از بازگشت با وجود عشق بسیار به دختر او را طلاق داد و تا آخر عمر دیگر هرگز ازدواج نکرد.

عارف قزوینی 3

دوران جوانی و میان‌سالی عارف قزوینی

عارف در سال ۱۲۷۷ به تهران مهاجرت کرد و چون طبع لطیف و صدای گرمی داشت با شاهزادگان قاجار آشنا شد و به دربار مظفرالدین شاه راه یافت. شاه قاجار می‌خواست او را در ردیف فراش‌خلوت‌های دربارش بیاورد؛ اما عارف نپذیرفت و به قزوین بازگشت.

در سال ۱۲۸۲ زمزمه‌های انقلاب مشروطه آغاز شده بود. عارف 23 ساله نیز با اشعار آتشینی سرود و به خود به موفقیت انقلاب مشروطه کمک کرد. پس از بروز استبداد صغیر او در مطبوعات نوشته‌های انتقادی بر ضد استبداد منتشر می‌کرد.

چند ماه بعد، پس از پیشروی ارتش روسیه به‌سوی تهران در جریان جنگ جهانی اول، عارف به نمایندگان مجلس پیوست که به کرمانشاه رفتند و در آنجا دولتی به ریاست نظام‌السلطنه مافی تشکیل دادند. همان‌جا بود که در سال ۱۲۹۶ یکی از دوستانش به نام «عبدالرحیم خان» خودکشی کرد و این ماجرا بر عارف جوان تأثیری فراوان گذاشت و مشاعرش را مختل کرد. برای مداوا به بغداد رفت، سپس به استانبول. پس از مدتی با بهبود حالش در سال ۱۲۹۷ به تهران بازگشت و کنسرتی باشکوه ترتیب داد. عارف که به‌تدریج عقاید وطن‌پرستانه در او تقویت‌شده بود به سرودن اشعار و تصانیفی در ستایش وطن پرداخت.

پس از فتح تهران به دست ملی‌گرایان و افتتاح مجلس دوم، به یاد شهدای راه آزادی تصنیفی ساخت که در آن روزها سر زبان‌ مردم افتاد:

از خون جوانان وطن لاله دمیده/ از مماتم سرو قدان، سرو خمیده

در سایه گل، بلبل از این غصه خزیده / گل نیز چو من در غمشان جامعه دریده

چه کج‌رفتاری‌ای چرخ گردون، چه بدکرداری‌ ای چرخ گردون، سر کین داری ای چرخ، نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

خوابند وکیلان و خراب‌اند وزیران / بردند به سرقت همه سیم و زر ایران

ما را نگذارند به یک خانه ویران / یارب بستان داد فقیران ز امیران

چه کج‌رفتاری‌ای چرخ گردون، چه بدکرداری‌ای چرخ گردون، سر کین داری ای چرخ، نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

از اشک همه روی زمین زبر و زیر کن/ مشتی گرت از خاک وطن هست به سر کن

غیرت کن و اندیشه ایام بتر کن / اندر جلو تیر عدو، سینه سپر کن

چه کج‌رفتاری‌ای چرخ گردون، چه بدکرداری‌ای چرخ گردون، سر کین داری ای چرخ، نه دین داری، نه آیین داری ای چرخ

در هنگام مرگِ محمدتقی پسیان در سال ۱۳۰۰ عارف در خاک‌سپاری او شرکت نمود. هنگامی‌که خواستند سر پسیان را روی توپ بگذارند عارف فریاد برآورد:

این سر که نشان سرپرستی است / امروز رها ز قید هستی است

با دیده عبرتش ببینید / کاین عاقبت وطن‌پرستی است

عارف در سال ۱۳۰۵ به دعوت دوستی به بروجرد رفت تا شرح احوال دوره آزادی‌خواهی را بنویسد؛ اما از بروجرد شایع کردند او سگش را که مسموم شده بود در امامزاده‌ای دفن کرده است. با بالا گرفتن فشارها او از بروجرد خارج شد و به اراک پناه برد اما در اراک هم او را راحت نگذاشتند.

سپس بیماری‌اش شدت گرفت و به خاطر مشکل حنجره‌اش از خواندن بازماند و به خاطر تنگدستی امکان معالجه نیافت:

«آیا به که می‌شود گفت که سینه من گرفت و من استطاعت معالجه آن را نداشتم تا اینکه به‌کلی از بین رفت.»

سرانجام عارف در سال ۱۳۰۷ برای درمان، نزد دکتر بدیع به همدان رفت و برای همیشه ساکن همدان شد. او در چند سال آخر زندگی‌اش در بیماری، افسردگی و رنج بود و از همه به‌جز تعدادی از دوستان نزدیکش فاصله گرفت.

او که از هر سو مورد طعنه و دشمنی مردم بود این‌چنین گلایه می‌کند:

«آخر این چه بدبختی بود که دامن‌گیر من شده است. فرمانفرما با من بد، سلیمان میرزا بد، قوام‌السلطنه بد، تقی‌زاده هم بد، نصرت‌الدوله بد، ملک‌الشعرا بد، مرتجع و آزادی‌خواه هر دو دشمن، من از هر طرف هدف تیر کینه خواهی شده.»

قمرالملوک وزیری در سال 1310 برای اجرای کنسرتی به همدان رفت، شهری که عارف سال‌های پایان عمرش را می‌گذراند. او پیش از اجرا به دیدار عارف رفت و او را به اجرای خود دعوت کرد. روز اجرا نیز گلدانی را به عارف تقدیم کرد که به او هدیه داده بودند، «گلدان نقره‌ای به‌اندازۀ قامت خود قمر» (از کتاب چرخ بی آیین، صفحۀ 140). گویا مارش جمهوری، ساختۀ عارف، با صدای قمر ضبط شده بود. در زمان همین کنسرت قمر فهمید یکی از هوادارانش را به دلیل همراه داشتن این صفحه زندانی کرده‌اند. او اجرای کنسرت را به آزادی این مرد موکول کرد و شهربانی که یارای مقابله با کنسرت قمر و حضور عارف را در خود نمی‌دید، تن به خواستۀ او داد.

روحیات عارف قزوینی

البته بدبینی، سوءظن، واکنش‌های تند و پرخاشگرانه (که با روح حساس و هنرمندش عجین بود) نیز در انزوا و دوری او از مردم تأثیر زیادی داشت. درباره او می‌گفتند دوستی‌ها و دشمنی‌هایش گذرا و متزلزل است و موجبات انزوا و مردم‌گریزی او از یک‌سو و آزردگی و کدورت دوستانش از سوی دیگر را فراهم می‌آورد. عارف به صداقت کلام و صراحت لهجه مشهور بود و این موضوع در ساخته‌های او نیز به‌خوبی مشهود است و این صراحت گاه باعث دلخوری دوستان و نزدیکانش می‌شد.

عارف قزوینی 2

فعالیت هنری عارف قزوینی

اولین تصنیف عارف قزوینی در ۱۸ سالگی ساخته شد. موضوع تصانیف او یا عاشقانه بود یا درباره ایران و وطن. بیشتر آثارش الهام گرفته از حال‌وروز زمانه بود به همین دلیل به‌سرعت میان مردم کوچه و بازار محبوب می‌شدند.

او از جمله اولین اهالی موسیقی در ایران به شمار می‌آید که کنسرت و اجرای زنده برگزار کرد. او از مجلسی و درباری بودن فراری بود و اعتقاد داشت هنرش باید برای مردم و در خدمت مردم باشد. کنسرت‌های او به‌شدت مورد استقبال مردم قرار می‌گرفت.

 عارف معتقد بود که در تصنیف نباید تحریر وجود داشته باشد تا خواننده‌ای هم که توانایی اجرای تحریر ندارد از عهده خواندن آن برآید. این‌گونه بود که پای کسانی به موسیقی ایرانی باز شد که تصنیف‌خوانان درجه‌یکی از کار درآمدند اما چندان توانایی آواز نداشتند.

از عبدالله دوامی نقل شده است که هنگام خواندن یکی از تصنیف‌های ساخته عارف تحریر داده است و عارف به او عتاب کرده که چرا تحریر می‌دهد.

مرگ عارف قزوینی

عارف روزهای آخر عمرش را در خانه‌ای اجاره‌ای در دره مرادبیگ همدان با یک خدمتکار به‌صورت تبعیدی خودخواسته در فقر و انزوا زندگی کرد، درحالی‌که دارایی او سه سگ و دو دست لباس کهنه بود. اگرچه دوستان دور و نزدیکش هوای او را داشتند اما این موضوع به بدتر شدن حالش منجر می‌شد و او را شرمنده می‌ساخت.

عارف درباره روزهای آخر زندگی و تنهایی‌اش می‌گوید:

«حالا که هنگام زوال آفتاب عمر است و پایان روزگار به‌غفلت گذرانده زندگانی است؛ که تازه دانسته‌ام تنها دوستان من این دوتا سگ هستند که معنی وفا و محبت و دوستی را در آن‌ها دریافته‌ام.

سرانجام عارف در روز دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۱۲ پس از ۱۰ روز بیماری سخت درحالی‌که ۵۴ سال داشت درگذشت. او دم مرگ با کمک پرستار پیرش خود را به کنار پنجره کشاند تا آفتاب و آسمان میهنش را عاشقانه ببیند و او پس از دیدن آفتاب این شعر را زمزمه کرد:

ستایش مر آن ایزد تابناک / که پاک آمدم پاک رفتم به خاک

سپس به بستر بازگشت و جان سپرد. پیکر او را در آرامگاه بوعلی سینا به خاک سپردند.

عارف قزوینی

تصنیف‌های عارف قزوینی

  • از خون جوانان وطن لاله دمیده– آواز دشتی

  • دیدم صنمی، سرو قدی، روی چو ماهی – آواز افشاری – ۱۲۶۵

  • ای امان از فراقت امان – دستگاه شور – ۱۲۷۵ (هم‌زمان با ورود مشروطه خواهان به تهران)

  • نمی‌دانم چه در پیمانه کردی – آواز افشاری

  • نکنم اگر چاره دل هرجایی را – آواز افشاری – ۱۲۷۶

  • افتخار همه آفاقی و منظور منی – دستگاه سه‌گاه - (برای افتخارالسلطنه - دختر ناصرالدین‌شاه)

  • توای تاج، تاج سر خسروانی – آواز افشاری – ۱۲۷۷ - (برای تاج السلطنه - دختر ناصرالدین‌شاه)

  • هنگام می‌فصل گل و گشت چمن شد – آواز دشتی - (به مناسبت افتتاح دوره دوم مجلس شورای ملی ایران)

  • دل هوس سبزه و صحرا ندارد – آواز ابوعطا

  • نه قدرت که با وی نشینم، نا طاقت که جز وی ببینم – آواز افشاری

  • ننگ آن خانه که مهمان ز سر خوان برود – آواز دشتی – ۱۲۸۸ - (به مناسبت اخراج مورگان شوستر آمریکایی از ایران)

  • باد فرح‌بخش بهاری وزید – آواز بیات زند

  • بلبل شوریده فغان می‌کند – دستگاه ماهور – ۱۲۸۹

  • گریه را به مستی بهانه کردم – دستگاه شور – ۱۲۸۷

  • از کفم رها شد مهار دل –آواز افشاری – ۱۲۸۸

  • ترک چشمش ار فتنه کرد راست – آواز ابوعطا – ۱۲۹۴

  • چه شورها که من به پا ز شاهناز می‌کنم – دستگاه شور – ۱۲۹۵

  • بماندیم ما، مستقل شد ارمنستان – دستگاه سه‌گاه –۱۲۹۷

  • جان برخی آذربایجان باد – آواز دشتی – ۱۲۹۷ (برای آذربایجان - در جواب تفرقه‌افکنان پان‌ترکیسم)

  • شانه بر زلف پریشان زده‌ای، به‌به و به – آواز دشتی –۱۲۹۷

  • رحم ‌ای خدای دادگر کردی نکردی – آواز بیات زند – ۱۲۹۷

  • امروز ای فرشته رحمت بلا شدی – آواز افشاری – ۱۲۹۹

  • گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد – آواز دشتی – ۱۳۰۰ (به مناسبت مرگ کلنل محمد تقی‌خان پسیان)

  • تا رخت مقید نقاب است – آواز بیات اصفهان – ۱۳۰۱

  • ای دست حق پشت‌وپناهت بازآ – دستگاه شور – ۱۳۰۰ (برای سید ضیا)

  • گو به ساقی کز ایاغی ترکی و ماغی

  • چه آذرها به جان از عشق آذربایجان دارم – ۱۳۰۳ (به یاد ستارخان و باقر خان)

  • باد خزانی زد ناگهانی، کرد آنچه دانی – دستگاه شور - ۱۳۰۳

 

 

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها