لئونارد کوهن؛ مردی که درباره زندگی زیاد میدانست
لئونارد کوهن شاعر، رماننویس، خواننده و ترانهسرای مشهور کانادایی است. او بیشترین شهرتش را بهخاطر آهنگهایش کسب کرد. درون مایه آثار او سیاست، انزوا، روابط میان فردی و اجتماعی است.
سرویس فرهنگی مستقلآنلاین: لئونارد کوهن همواره آدم بالغ هر جمعی بود. او هم البته زمانی جوان بوده، اما جهان دیگر هرگز چنان شاعر و نویسندهای چنان موفق از مونترال را به خود ندید. در سال 1967 لئونارد کوهن 33 ساله بود - که در دهه 60 چندان هم جوان بهحساب نمیآمد - هنگامیکه از عکس روی جلد آلبوم ترانههایش با پیراهن و کراوات خود به بینندگان مقابل غرفه فروشگاههای آلبوم موسیقی خیره نگاه میکرد. مرد چیزهایی راجع به زندگی میدانست و اگر از نزدیک گوش میدادید، ممکن است چیزی بیاموزید. صدا و کلماتش آن را تأیید میکردند.
لئونارد کوهن لنگری امن در دریای مواج زندگی
حقیقت این بود که کوهن هم مانند هرکسی احساس گمگشتگی میکرد. آنچه به آثار او جذابیتهای غیرمعمول میبخشید این نیست که او جوابها را میدانست بلکه هرگز از جستجو کردن دست نکشید. او دنبال نشانهها و سرنخها در اتاقخوابها، مناطق جنگی، در معابد یهودی و کنج عزلتهای بودائی، در اروپا، آفریقا، اسرائیل و کوبا گشت. سعی کرد با الکل و مواد مخدر پاسخشان دهد و یا آنها را با موسیقی درآمیزد؛ و هرگاه او توانست به در این فرآیند دردناک کمی خردمندی از جستجویش بیرون بکشد، آن را مانند یک سنگ قیمتی برش صیقل داد. شوخطبع درباره خود بود، اما بسیار جدی در مورد هنرش، او دوست داشت ترانههای خود را بهعنوان «تحقیقات» در مورد فوتوفن پنهان عشق، رابطه جنسی، جنگ، دین و مرگ توصیف کند: "حقایق زیبا و وحشتناک وجود" . ترانههای لئونارد کوهن لنگری امن است که داخل دریایی مواج و ناآرام پرتابشده است، دارای آنچنان وزنی است که میتواند زندگی شما را نجات دهد.
شعر لورکا زندگی لئونارد کوهن را تغییر داد
کوهن در سال 1934 متولد شد، مسنتر از الویس پریسلی، کمی جوانتر از فیلیپ راث. او کودکی دوستداشتنی بود: "بزرگترین پسر پیرترین پسر". یکی از پدربزرگهایش خاخام و محققی تالمودی بود و آن دیگری ناشر و نیکوکار. پدرش -که هنگامیکه او نه سال داشت درگذشت - لباسفروش بود. کوهن عاشق زبان کنیسه بود، جایی که «همهچیز مهم بود. معمولی نبودن همیشه مرا به خود جلب میکرد.» در 15 سالگی، فدریکو گارسیا لورکا و تسلای شعر را کشف کرد. او به یاد میآورد: "تنهایی از بین رفت، احساس میکردی که در جهانی پر از رنج، موجودی سرشار از رنج هستی، و درد قابلتحمل بود. نهتنها قابلتحمل، بلکه راهی بود که خورشید و ماه را بتوانی در آغوش بگیری. "
به گزارش مستقلآنلاین، لئونارد جوان اشعار ترانههای خودش را سرود، آوازهایی عامیانه خواند و در دانشگاه مک گیل به تحصیل پرداخت. وی در سال 1956 نخستین کتاب شعر خود را با عنوان "بیا با اسطورهشناسی مقایسه کنیم" منتشر کرد و آن را به پدرش اختصاص داد. او بعدها در سالگرد 50 سالگی انتشار این کتاب نوشت: "از آن زمان به بعد مضمحل شده است." در آن دوران برای اولین بار خشونت روانی افسردگی را تجربه کرد. چند دهه بعد، هنگامیکه بحران را پشت سر گذاشته بود آن را اینگونه توصیف کرد:
"پسزمینه کل زندگیام اضطراب و دلهره بود، احساسی داشتم مبنی بر اینکه هیچچیز بهخوبی پیش نمیرود ، لذتی در کار نیست و همه استراتژیهایم نابود میشوند".
کوهن کنجکاو و بیتاب، به نیویورک، لندن، اسرائیل، کوبا و سرانجام یونان رفت و در آنجا خانهای را در هایدرا خریداری کرد. شعرهای بیشتری نوشت و دو رمان که یکی از آنها توسط منتقدی چنین توصیف شد: شورشیترین کتابی که تاکنون در کانادا نوشتهشده. او سالها در مورد نوشتن آهنگهایش صحبت کرد و سرانجام از آن بهعنوان "یکراه حل به اقتصادی برای زندگی کردن بهعنوان یک نویسنده" یادکرد. او اولین ترانههای خود را به خواننده عامیانه به نام جودی کالینز فروخت. با نیکو و جیم موریسان ملاقات کرد. با جیمی هندریکس معاشرت کرد.
هنگامیکه در سال 1967 مدیر اجرایی کلمبیا رکوردز شنید که جان هاموند مدیر بخش هنرمندان کمپانی میخواهد با کوهن قرارداد همکاری امضا کند، به او گفت: "یک شاعر 32 ساله؟ عقلت را از دست دادهای؟ "اما هاموند که بیلی هالیدی، باب دیلن و آرتا فرانکلین را کشف کرده بود تسلیم نشد. در اولین جلسه ضبط آهنگهای لئونارد کوهن، وی با لحنی حاکی از تشویق فریاد زد: "مراقب باش، دیلن!"
شباهتها و تفاوتهای لئونارد کوهن و باب دیلن
به گزارش مستقل آنلاین، در آن زمان، باب دیلن شاعر برجسته راکاندرول بود. کوهن واقعاً شاعر بود، اما او اهل راکاندرول نبود. در عوض در رشته ادبیات، چانسون فرانسوی و آیین مقدس یهود به کار خود ادامه میداد که نوعی خویشتنداری از مد افتاده را تداعی میکرد. ازنظر دیلن، یک آهنگ مانند تودهای از گل رس نرم بود که باید قبل از اینکه سفت شود شکلش داد؛ اما ازنظر کوهن، تختهسنگی مرمر بود که با فداکاری و تلاش بسیار زیاد تراش داده میشود. کوهن هرگز دست از شعر گفتن نکشید و احترامش به کلمات را از دست نداد. شما میتوانید برخی انتخابهای غیرمعقول در زندگی هنری او بیابید، اما هرگز بیدقتی نخواهید یافت، یا یک اثر یکبارمصرف.
سالها بعد وی گفت که فقط یک توصیه برای آهنگسازان جوان دارد: "اگر شما بهاندازه کافی به یک آهنگ بچسبید، نتیجه خواهد داد؛ اما این زمان بهاندازه کافی، فراتر از مدتزمان معقول است. " وقتی احساس میکنید که یک ترانهسرا مدتی طولانی را صرف پیدا کردن کلمات مناسب کرده است، کمترین کاری که میتوانید انجام دهید این است که به آن توجه کنید.
ترانههای بعدی او - سوزان؛ خیلی طولانی، ماریان؛ سلام، این راهی برای خداحافظی نیست - او را به یک ماجراجوی روشنفکر بدل کرد که درجاهای تاریک به دنبال تابش نور بود. همانطور که بونو میگوید: "او سایههایی را در سیاهی پیدا میکند که مانند رنگ است." رابرت آلتمن آهنگهای کوهن را بسیار دوست میداشت و فیلم سینمایی خود را به نام McCabe & Mrs Miller را که در سال 1971 ساخته شد بر اساس این آهنگها ساخت.
کوهن یک چهره جذاب و غیرمعمول بود. درست از همان ابتدا او بهروشنی بیان کرد که عشق، معنویت و خشونت درهمتنیدهاند و از هیچچیز - برخلاف انتظاری که میرود - نتیجهای حاصل نمیشود، اما در همین مفهوم زرقوبرق خاصی وجود داشت. او روابط عاشقانه با زنان زیادی برقرار کرد ازجمله ژوئنها جوپلین و جونی میچل. زندگی پرهیجان کوهن باعث شد هرگز ازلحاظ دستمایه برای آثارش در مضیقه نباشد. او دراینباره گفت: "من تخیل بسیار ضعیفی دارم، بنابراین همیشه به خودم بهعنوان روزنامهنگاری نگاه میکنم که دقیقاً میتوانم از وسط گود زندگی گزارش دهم."
شکست بزرگترین منبع الهام لئونارد کوهن
در آهنگ "ایدههای قدیمی"، او درباره "راهنمایی برای زندگی کردن همراه با شکست"، آواز خوانده است. وی در سال 2007 به مارک الن به روزنامهنگار گفت: "هیچکس زندگیای ندارد که دقیقاً دوست داشته آن را داشته باشد، بخشی از زنجیره بزرگ بشری که واقعاً با شناخت شکست خوردن درگیر است. " برای کوهن، شکست خوردن انسان حقیقت کارها بود. منبع بهترین جوکها؛ دلیل ایجاد هنر؛ شکافی که از خلال آن نور میتابد.
کوهن هرگز در مورد اهمیت خودش صحبت نکرد. او اغلب میگفت که فقط از استعداد محدودی که به او دادهشده است استفاده میکند و امیدوار است که هر بینشی که از او حاصلشده است بتواند برای شنونده مفید باشد. ساخت آهنگ راه او برای مواجهه با دنیایی پر از حیرانی و از میان بردن تنهایی بود. در سال 1987، نویسنده جان وایلد از کوهن سؤال کرد که برای رسیدن به چه چیزهایی برنامهریزی کرده بود؟ کوهن خندید: "اصلاً من چطور وارد این مهمانی پرهمهمه شدم؟ نمیدانم! من دقیقاً اینجا چه میکنم؟ من سرنخی پیدا نکردهام"
منبع: The Guardian
ارسال نظر