سیدامیر خرم کنشگر سیاسی به مستقل گفت:

محافظه‌کاری پاشنه‌آشیل اصلاح‌طلبی

عرصه سیاست، عرصه بده بِستان است و برای یک نیروی ملی، بده بستانی با محوریت منافع ملی. بنابر این هر نیروی سیاسی باید توجه داشته باشد در ازای آنچه از دست می‌دهد، چه به‌دست می‌آورد.

محافظه‌کاری پاشنه‌آشیل اصلاح‌طلبی

کارنامه تحریم انتخابات را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ در واقع بررسی این که اصلاح‌طلبان کدام انتخابات را در چهل سال گذشته تحریم کردند؟ (مجلس هفتم + مجلس نهم + مجلس یازدهم) و دستاورد آن‌ها چه بود؟

عرصه سیاست، عرصه بده بِستان است و برای یک نیروی ملی، بده بستانی با محوریت منافع ملی. بنابر این هر نیروی سیاسی باید توجه داشته باشد در ازای آنچه از دست می‌دهد، چه به‌دست می‌آورد. این قاعده برای نیروهای اپوزیسیون داخلی از جمله اصلاح‌طلبان نیز برقرار است. حضور در هر انتخاباتی (به‌دور از نتیجه آن) به معنای اعتبار بخشیدن به نظام سیاسی در عرصه داخلی و نیز صحنه بین المللی است و این امتیازی است که نیروهای اپوزیسیون به حکومت می‌دهند. لذا نیروهای اصلاح‌طلب باید جمع‌بندی کنند که در ازای آنچه به حکومت می‌دهند (حضور در انتخابات با وجود رد صلاحیت کاندیداهای اصلی و تضعیف پایگاه اجتماعی خود در میان مدت)، دستاورد آن‌ها چه بوده است. به عبارت دیگر آن داده چه ستانده‌ای را به‌دنبال داشته است. 

واقعیتی که امروزه بیش از گذشته عیان شده این است که نهادهای انتخابی کمترین نقشی در تصمیم‌سازی و تدوین نه تنها استراتژی‌ها که تاکتیک‌های سیاسی حکومت نیز ندارند. تا جایی که تصمیمات آن‌ها در راستای هسته قدرت باشد، از اختیار عمل و بسط ید برخوردارند. اما در جایی که نظرات آن‌ها (چه در دولت، چه در مجلس شورا و چه در شوراهای شهر و روستا) با نظرات نهادهای انتصابی و مرکز قدرت مغایر باشد، آنچه در نهایت مصوب و اجرا می‌گردد، نظرات و تصمیمات نهادهای انتصابی و غیرپاسخگو است. به دیگر سخن، اصلاح‌طلبان در طول سالیان گذشته و در ازای اعتبار بخشیدن به ساخت قدرت و کاستن از پایگاه اجتماعی خود (از جمله با حضور در انتخابات‌های متعدد)، نتوانسته‌اند هیچ دستاوردی داشته باشند تا تعادل یا بالانس میان داده و ستانده خود را در معرض قضاوت مردم قرار دهند. به همین دلیل نظر بنده آن است که شراکت در چنین معامله‌ای که از پیش، متضرر بودن در آن عیان است، منطقاً صحیح نیست.  

آیا اصلاح‌طلبان می‌توانند از نظر تشکیلاتی انتخابات را تحریم کنند؟

یکی از اشکالاتی که به نیروهای اصلاح‌طلب وارد است، این است که طی بیش از بیست سال گذشته که همواره در عرصه سیاسی کشور حضور داشته‌اند، نتوانسته‌اند میان مجموعه نیروهای اردوگاهی خود، انسجام برقرار کنند. تشکیل شورای سیاست‌گذاری اصلاح‌طلبان نیز به‌دلیل ساختار غیردموکراتیک آن نتوانست بر یکپارچگی این نیروها مددی برساند. محافظه‌کاری و منفعت جوییِ بخشی از این نیروها نیز مزیدی شده است بر علت عدم انسجام آن‌ها. 

تحریم، در واقع مقدمه‌ی خروج از حاکمیت است. پس آیا تجربه نهضت آزادی در خروج از حاکمیت موفق بود؟ منظور استعفای دولت موقت همچنین انتخابات دور دوم مجلس است که نهضت شرکت نکرد.

به عقیده من قیاس شرایط اول انقلاب با شرایط کنونی، مع الفارق است. اولاً در سال بعد از پیروزی انقلاب، مجموعه دولت موقت و نهضت آزادی، نه در ساخت قدرت پشتیبانی داشتند و نه در میان نیروهای سیاسی و نه در جامعه. فراموش نکنیم که طیف وسیعی از نیروهای سیاسی از جریان راست تا چپ مذهبی و حتی چپ مارکسیست مانند حزب توده، چریک‌های فدایی و مجاهدین خلق در مقابل دولت موقت قرار داشتند و از هیچ حربه‌ای برای ضربه زدن به دولت، فروگذار نمی‌کردند. مرحوم بازرگان و همراهانش در آن شرایط، تنها نیرویی بودند که بر آزادی نقد حکومت بجای سرکوب مخالفان، قانون‌مداری بجای هیاهو و اغتشاش، پایان شورش بر علیه عقلانیت تحت لوای انقلابی‌گری و رعایت منافع ملی در سیاست‌گذاری‌های کلان ملی و بین المللی بجای ترویج اندیشه صدور انقلاب و تحریک کشورهای منطقه، تاکید می‌کردند. در صورتی که اصلاح‌طلبان در مقطعی هم مجلس را در اختیار داشتند، هم دولت را، هم اعتبار بین المللی را و هم پایگاه اجتماعی داخلی را. با این وجود به‌دلیل نداشتن استراتژی و محافظه‌کاری بیش از حد، نتوانستند در بهبود شرایط نقشی داشته باشند و اندک اندک پایگاه اجتماعی خود را از دست دادند و به همان میزان نیز از حضور در ساخت قدرت منع شدند. ثانیاً از نظر بنده همچنان که در نوشته‌های پیشین خود نیز آورده‌ام، اصلاح‌طلبی را می‌توان به دو دسته کلی تقسیم نمود. اصلاح‌طلبی جامعه محور و اصلاح‌طلبی قدرت محور. وظیفه و رسالت اصلاح‌طلبی جامعه محور، ایجاد گفتمان جدید یا بهبود و تقویت گفتمان تضعیف شده است. همچنان که وظیفه اصلاح‌طلبی قدرت محور نیز پیشبرد پروژه گذار بدون خشونت به دموکراسی با اتکاء به امکانات و بهره جستن از ابزارهایی است که حضور در ساخت قدرت در اختیار آن‌ها قرار می‌دهد. تفاوت مرحوم بازرگان و دوستان او در نهضت آزادی در آن مقطع با اصلاح‌طلبان از این زاویه نیز قابل تعمق است. چرا که مرحوم بازرگان پس از خروج از ساخت قدرت، با بهره بردن از شیوه اصلاح‌طلبی جامعه محور به ساخت گفتمان جدیدی همت گماشت که در سال ۱۳۷۶، جمعی از نیروهای سیاسی توانستند ذیل آن گفتمان در عرصه سیاست به درون حکومت وارد شوند. اما در طول بیش از بیست سال گذشته که از غلبه گفتمان اصلاح‌طلبی می‌گذرد، هیچ بخشی از نیروهای اصلاح‌طلب به ضرورت بهبود بخشی و تقویت هسته مرکزی این گفتمان (از طریق جذب دال‌های شناور و ارائه تعریفی جدید از دال‌های موجود)، پی نبرده‌اند و اصولاً رقابت خود با جریان محافظه‌کار را از جنس رقابت گفتمانی ندانسته‌اند تا در فکر اصلاح گفتمان خود برآیند. نتیجه امر نیز اکنون قابل مشاهده است که گفتمان اصلاح‌طلبی سلطه خود را از دست داده است و به همین دلیل نیز پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبان، بشدت تضعیف شده است. به عقیده بنده، تا زمانی که این نیروهای سیاسی، به ضرورت بهبودبخشی گفتمان خود پی نبرند و تلاش نکنند از این طریق، پایگاه اجتماعی خود را تقویت کنند، نقشی در تحولات سیاسی پیشِ رو نخواهند داشت. 

هانا آرنت در کتاب توتالیتاریسم خود، مهمترین وظیفه نیروهای سیاسی در مقابل دولت‌های توتالیتر را حفظ و تقویت حوزه عمومی معرفی می‌کند. حوزه عمومی عبارت از امکانی در زندگی جمعی انسان‌هاست که با تحقق آن، افراد جامعه می‌توانند از طریق یکدیگر به سخن آیند و با مفاهمه به امر عمومی توجه کنند و آن را مورد بحث و گفتگو قرار دهند. در حوزه عمومی افراد در وضعیتی آزاد، دور از تحمیل‌ها و اجبارها، امر عمومی را مورد بحث و نظریات یکدیگر را مورد ارزیابی قرار می‌دهند و بدین وسیله امکان رسیدن به یک توافق جمعی واقعی را به حداکثر می‌رسانند. از کتابخانه‌های عمومی، کافه‌ها و قهوه‌خانه‌ها، روزنامه‌ها و نشریات، رادیو و تلویزیون، سینما، ویدئو، ماهواره‌ها، شبکه‌های اینترنت، کامپیوتر و…  به‌مثابه مهم‌ترین ابزارهای بازتولید و احیای حوزه عمومی نام برده می‌شود. اصلاح‌طلبان نیز می‌توانند با استفاده از این ابزارها به تقویت حوزه عمومی و نیز بهبود گفتمان خود بپردازند. چرا که صرفاً در حوزه عمومی است که نیروهای سیاسی می‌توانند به بازسازی گفتمانی خود مشغول شوند و قطعاً تا زمان بازسازی گفتمان اصلاح‌طلبی، امکان حضور موثر این نیروها در ساخت قدرت بلاموضوع خواهد بود.

آیا تحریم اصلاح طلبان به تضعیف نظام انتخاباتی منتهی شد؟ تجربه مجلس هفتم و ظهور نواصولگرایی و احمدی نژاد، تجربه مجلس نهم و تشدید تحریم‌ها، تجربه مجلس یازدهم و ظهور اصولگرایی و باقر قالیباف را چطور تحلیل می‌کنید؟

به عقیده بنده اینها تبعات همان بحث تضعیت گفتمان اصلاح‌طلبی است که در سوال پیشین بیان کردم. می‌توان این سوال را مطرح کرد که تفاوت میان یک مجلس محافظه‌کار که به‌دلیل حمایت‌های بیرونی، دارای قدرت محدودی (همسو با منویات و خواسته‌های هسته قدرت) است با مجلس اصلاح‌طلبی که کثیری از نمایندگان آن یا از هراس رد صلاحیت در دوره بعد و پس از حضور در مجلس در کسوت نماینده،  به محافظه‌کاری روی می‌آورند و یا امکان هرگونه تحرک در جهت بهبود شرایط سیاسی- اجتماعی و تصویب طرح‌هایی همسو با منافع ملی با وجود موانعی همچون شورای نگهبان و مجمع تشخیص مصلحت، از آن‌ها سلب می‌شود، در چیست. سخن بنده بیان این نکته است که تنها منبع قدرت اصلاح‌طلبان قدرت محور، غلبه گفتمانی و پایگاه اجتماعی مُنتج از آن است. اشتباه استراتژیک این نیروهای سیاسی نیز در عدم توجه به همین نکته بود و همین امر نیز باعث گردید بدون توجه به پشتوانه اجتماعی خود، به حضور در ساخت قدرت ادامه دهند و نتیجه امر نیز رد صلاحیت گسترده آن‌ها در انتخابات مجلس یازدهم و با احتمال زیاد، انتخابات ریاست جمهوری آتی خواهد بود. 

اساساً اصلاح‌طلبان در حال حاضر در وضعیتی هستند که با آن‌ها معامله شود؟

طبیعتاً حکومت هنگامی با نیروهای اپوزیسیون خود وارد معامله می‌شود که به ازای دادة خود( که سپردن بخشی از اجزای ساخت قدرت به آن‌ها است)، ستانده‌ای از سوی آن‌ها کسب کند. این ستانده در شرایط پیشین، کسب اعتبار در سطوح بین المللی و داخلی بود که با حضور نیروهای اصلاح‌طلب در انتخابات‌های گوناگون و انجام یک انتخابات رقابتی و ایجاد شور در میان مردم و حضور بیش از دو سوم واجدین شرایط در پای صندوق‌های رای، هم در چشم کشورهای دیگر، پایگاه اجتماعی خود را به رخ کشد و هم به نیروهای داخلیِ خود اعتماد به نفس دهد. در شرایط موجود، نیروهای اصلاح‌طلب به عنوان مهم‌ترین اپوزیسیون داخلی، داده‌ای برای ارائه به حکومت ندارند. به عبارت دیگر حضور یا عدم حضور آن‌ها، برای کثیری از مردم بلاموضوع است و به همین خاطر طبیعتاً حکومت نیز دلیلی برای معامله با آن‌ها نخواهد داشت.   

می‌دانیم که الان اصلاح‌طلبان بدنه اجتماعی خود را از دست داده‌اند. خب در چنین وضعیتی وقتی شما سرمایه‌ اجتماعی خود را از دست داده‌اید، چه سرمایه‌ دیگری برای معامله دارید؟ 

در شرایط موجود از نظر بنده اصلاح‌طلبان فاقد سرمایه اجتماعی قابل قبول هستند. به عبارت دیگر اصلاح‌طلبان امروز در وضعیتی نیستند که بتوانند در یک شرایط نسبتاً برابر با حکومت وارد معامله شوند. به همین خاطر نیز توصیه بنده این است که خروج از ساخت قدرت را فرصتی تلقی کنند تا بتوانند با رویکرد اصلاح‌طلبیِ جامعه محور، هم به آسیب شناسی گفتمان اصلاح‌طلبی بپردازند و هم پایگاه اجتماعی خود را تقویت کنند تا بتوانند در آینده مجدداً با پشتوانه اجتماعی مستحکم و ذیل گفتمانی که قدرت سلطه دارد، به مقابله با جریان رقیب بپردازند. 

آیا در این وضعیت، اصلاح‌طلبان باید پیرو مردم شوند و مثلاً سراغ گزینه‌ تحریم بروند؟ خب در اینجا طبعاً اتخاذ سیاست تحریم که سیاست اصلاح‌طلبان نیست. زیرا آن‌ها به جای آنکه پیشرو باشند، پیرو شده‌اند. سوالم این است که فرق نیروی سیاسی با مردم عادی در چیست؟ آیا غیر از این است که نیروی سیاسی یا نیروی حزبی اساساً وظیفه‌اش ناامید نشدن است؟ و وظیفه‌اش مگر این نیست که مثل مردم فکر نکند؟

مانند مردم اندیشیدن فی نفسه دارای اشکال نیست و اتفاقاً سخن بنده مبتنی بر امید است نه ناامیدی. مجدداً تکرار می‌کنم که عرصه سیاست ورزی محدود به ساخت قدرت نمی‌شود بلکه این حوزه عمومی است که در یک سطح وسیع‌تر محل مناسبی برای سیاست ورزی است. سخن بنده دال بر این نکته است که در شرایط موجود، خواسته یا ناخواسته، حکومت قصد دارد اصلاح‌طلبان را از ساخت قدرت اخراج کند، چرا که از نگاه آن‌ها اصلاح‌طلبان دیگر کارکردی برای حکومت ندارند. لذا در یک چنین شرایطی مناسب‌ترین کار این است که اصلاح‌طلبان این تهدید را به فرصتِ بازسازی گفتمانی و تقویت پایگاه اجتماعی خود تبدیل کنند. 

هر حکومتی اساساً نمی‌خواهد منتقدش وارد ساختار قدرت شود. خب منتقد یا فعال سیاسی باید بگوید خب حالا که شما نظارت استصوابی دارید و نظارت پنهان و پیدا یا تهدیدهای مختلف، پس من بی‌خیال می‌شوم و گزینه تحریم را انتخاب می‌کنم. بعد هم با جمله پر طمطراق این حکومت اصلاح‌پذیر نیست، بار را از دوش خودم بردارم.

هیچ حکومت اقتدارگرایی تمایلی به حضور نیروهای مخالف خود در ساختار قدرت ندارد. اما این هنر نیروهای سیاسی اپوزیسیون است که بتوانند به پشتوانه قدرت حاصل شده از پایگاه اجتماعی گسترده و نیز قدرت گفتمانی تسلط یافته، خود را به حکومت تحمیل کنند.

پیروزی جناب آقای خاتمی در خرداد ۱۳۷۶ و نیز پیروزی نامزدهای اصلاح‌طلب در مجلس ششم، نه بر حسب اتفاق که دقیقاً مبتنی بر همین قاعده جامعه شناسی سیاسی رخ داد و بنا به همین قاعده نیز از نظر بنده، در شرایط موجود اصلاح‌طلبان امکان پیروزی در رقابت با جریان رقیب خود را ندارند. 

چرا اینقدر سیاستمداران ما تغییرکرده و منفعت طلب شده‌اند و حاضر نیستند کار سیاسی کنند؟ در واقع از ۸۸ به بعد اغلب حاضر نیستند همچون گذشته در صحنه باشند. در واقع مسابقه برای نبودن است نه بودن.

بعد از وقایع سال هشتاد و هشت، هزینه کنشگری سیاسی تا حد زیادی افزایش یافته است و همین امر موجب شده است که بسیاری از سیاسیون به صراحتِ قبل موضع‌گیری نکنند. دلیل دیگر افزایش هزینة کنشگری سیاسی، تغییر ماهوی نظام سیاسی است که در مقاله‌ای در شماره ۱۳۱ نشریه ایران فردا، بدان پرداخته‌ام و ضرورتی در ذکر مجدد آن مطلب در اینجا نیست.  

 تاکید مجدد بنده به عنوان سخن آخر آن است که عدم حضور در ساخت قدرت الزاماً به معنای تعلیق امر سیاسی نیست. چرا که امر سیاسی در سپهر عمومی تعریف می‌شود نه الزاماً در ساختار حکومت و تهدید عدم حضور در این ساختار را می‌توان به فرصت مغتنمی مبدل ساخت برای نیروهای اصلاح‌طلب تا علاوه بر تقویت حوزه عمومی به آسیب شناسی گفتمانی خود نیز بپردازند تا در فرصتی دیگر بتوانند مجدداً با گفتمانی جدید و قدرتی برخواسته از پایگاه اجتماعی گسترده، وارد عرصه حکومت شوند.  

 

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها