حمیدرضا جلاییپور: حرف مخالفان این است اصلاحات بیاصلاحات
مستقل آنلاین/ اما در نقد به گذشته، من از دهه اول شروع میکنم. البته این نقد من ممکن است از زمانپریشی یک مقدار رنج ببرد ولی نقد من معطوف به عبرتگیری برای آینده است. اول اینکه در دهه اول اشغال سفارت آمریکا از سوی دانشجویان خط امام برای دو تا سه روز قابل تحمل بود و نگهداری دیپلماتهای یک کشور برای بیش از یک سال یک ضربه اساسی و جبرانناپذیر به منافع ملی بود. دوم اینکه تداوم جنگ پس از آزادسازی خرمشهر قابل تأمل است.
مسئله سوم بازنگری قانون اساسی در سال 68 با عجله بود. در دوره آقای هاشمی واردکردن سپاه و وزارت اطلاعات به امور اقتصادی خطای بزرگی بود، اینکه آقای هاشمی تمرکز را بر توسعه اقتصادی دادند و سپهر فرهنگ و سیاست داخلی و خارجی را در حاشیه قرار دادند و کار به میکونوس رسید،
بر کسی پوشیده نیست که اصلاحطلبان در دو دهه اخیر از طیفی از جامعه سیاسی بودند که تاوان بسیاری برای تصمیمات سیاسی پرداختند. اما این طیف همواره خود را در نسبت با قدرت تعریف کرده، چشم به دولت داشته و میتوان گفت وجهِ غالب آنان نسبت سببی با قدرت دارند. حمیدرضا جلاییپور استاد دانشگاه و اصلاحطلبی است که همچنان از گفتمان اصلاحطلبی دفاع میکند و فراتر از آن، راه نجات کشور را پذیرش اصلاحات میداند.
به گزارش شرق، او معتقد است ما حداقل دو نوع اصلاحطلبی داریم، یکی همین اصلاحطلبانی که از خلل و فرج موجود استفاده میکنند و بهعنوان اعضای حلقه سوم و چهارم اصلاحطلبان در انتخابات شرکت میکنند و صندلیهایی را کسب میکنند و دیگری اصلاحطلبانی که هدفشان از حضور در صحنه سیاست فقط کسب صندلی نیست بلکه به پیشبرد دموکراسی در جامعه فکر میکنند و ناگزیر ممکن است بهجای صندلی سروکارشان به زندان هم بیفتد! با این اوصاف، وضعیت رخوتناک سیاسی نشان میدهد روز به روز اعتماد مردم به جناحهای سیاسی موجود کاهش پیدا کرده است. در این میانه پرسش اینجاست که چه کسانی در بیاعتمادی مردم نقش دارند و مشکلات معیشت مردم را چه کسانی باید رفع و رجوع کنند و جناحهای سیاسی و مجلس که بخش بزرگی از آن اصلاحطلبان است چه کار ویژهای انجام دادهاند.
سیاست به معنای رایج آن با اکثریت مردم سروکار دارد. از نظر دولتها اقلیت مردم در سیاست چندان تعیینکننده نیستند. از اینرو تصمیماتی که در حوزه سیاست گرفته میشود اغلب خیر عمومی را در نظر دارد. این رویکرد موجب شده گاه اقلیتهای جامعه احساس نابرابری کنند. ادراک این نابرابری توان مضاعفی به این گروه میدهد تا در پی احقاق حق خود باشند. تلاش اقلیت به لحاظ کیفی اثر عمیقی در سیاست دارد. در طول تاریخ هم اقلیت بوده که در تغییرات سیاسی نقش مهمی ایفا کرده است. اقلیتهایی که کمکم اکثریت شدهاند. با این وجود سیاست همواره اکثریت را مورد خطاب قرار میدهد که در شکل افراطیاش از آن بهعنوان رفتارهای پوپولیستی یاد میکنیم. بدیهی است منظورم از اقلیت، صرفا اقلیت قومی و دینی نیست. در اینجا این پرسش مطرح است که نقش اقلیت و اکثریت در رخدادهای سیاسی و اجتماعی چیست؟ دیگر آنکه تصمیمات بهنگام و نابهنگام چه تأثیری بر این طیفها دارد؟
امروزه در حکمرانی و سیاست هم اقلیت مهم است و هم اکثریت. در یک جامعه دموکراتیک نیرویی که در انتخابات شکست میخورد خودش یک پایه سیاست و حکمرانی است. چون این نیرو پس از شکست در انتخابات مجلس، یا احزاب یا در سایر نهادهای مدنی نقش «ناقد» دولت حاکم را بازی میکند و چه بسا این اقلیت شکستخورده بتواند در انتخابات بعدی پیروز شده و به اکثریت تبدیل شود. به بیان دیگر دموکراسی راهی است که شما از طریق آن از تعارضات جامعه (مثل تعارض اقلیت و اکثریت) استفاده مثبت در اداره جامعه میکنید.
حالا در ایران ما یک «مشکل غامض» داریم که در حال کهنه و بدتر شدن است. هستهای که پس از انقلاب در سیاست رسمی ایران شکل گرفته به رعایت «کامل» قواعد دموکراتیک در رقابت میان اقلیت و اکثریت اعتقادی ندارد ولی دوست دارد «به نام اکثریت و به نام مردم و دموکراسی» حکومت کند. به بیان دیگر آن بلوک قدرت خود عملا یک «اقلیت» است و بین 10 تا 15 درصد بین مردم پایگاه دارد ولی سعی میکند خود را با انجام «انتخابات با مشارکت محدود» بهعنوان نماینده همه مردم جا بیندازد. بنابراین در ایران بهطور واقعی یک اقلیت شکستخورده در انتخابات نیست بلکه اکثریتی است که به درستی در سیاست رسمی ایران نمایندگی نمیشود و همین نیرو است که جامعه ایران را به یک جامعه مطالباتی و جنبشی تبدیل کرده است.
این مشکل کهنه باعث شده ایران در توسعه همهجانبه و پایدار درجا بزند و به اهداف سند چشمانداز 20ساله نرسد.
حرفهایتان به طور کلی با توجه به شرایط کنونی کشور، خاصه قبل از برگزاری انتخابات مجلس سال 97 و انتخابات 1400 درست است. اما شما بهتر میدانید بالاخره حکومت در دوم خرداد 76 تصمیم بهنگامی گرفت و با تمام تعارضاتی که جناحهای مخالف با آقای خاتمی داشتند، دولت اصلاحات روی کار آمد. این تصمیم بهنگامی بود. گیرم که بعد از آن مخالفان چوب لای چرخ دولت گذاشتند و بسیار مانعتراشی کردند. اما نمیتوان انکار کرد که دولت هاشمی (سازندگی) هشت سال در رأس کار بود و دولت اصلاحات هم هشت سال دیگر و دولت روحانی نیز در انتهای هشتساله خود است. این دولتها در همین شراط با رأی مردم روی کار آمدهاند؛ آن هم نه رأی شکننده، بلکه با رأی قابل دفاع در داخل و خارج. به نظرم اگر نگاهی همهجانبه به مسائل سیاسی ایران نداشته باشیم، دچار ضعف تحلیل خواهیم شد. پاسخ شما در عین درستبودن، نکات مبهم و ناگفته بسیاری دارد. در هر صورت سابقه تاریخی شما بهعنوان یک فعال سیاسی اصلاحطلب، یک استاد دانشگاه عملگرا و مهمتر از همه یک روزنامهنگار، این انتظار را به وجود میآورد. شما حتما تئوری حذف و ادغام را میشناسید؛ کاری که اصلاحطلبان ناخواسته در کنار دستگاه دولت انجام دادهاند. اکثریت چگونه اقلیت میشود و اصلاحطلبان چه در قدرت و چه بیرون از قدرت چه نقشی در این اقلیتسازی داشتهاند؟
درست است. ولی ببینید کجای حرف شما میتواند درست باشد. اکثریت مردمی که شما میفرمایید در انتخابات هاشمی، خاتمی و روحانی تعیینکننده بودند، روی چه مقدار از قدرت نظام سیاسی مؤثر بودند؟ روی یکچهارم قدرت و تصمیمگیری مؤثر بودند. قدرت کجاست؟ قدرت در قوای نظامی، در قوای اطلاعاتی، در مؤسسات بزرگ تبلیغاتی و فرهنگی مثل صداوسیما و در هلدینگهای بزرگ اقتصادی و غیردولتی و قدرت در تعیین سیاست خارجی است. بنابراین بازی قانونمند اکثریت و اقلیت در جایی است که با رأی اکثریت مردم قدرت به نمایندگان اکثریت واگذار میشود تا چهار سال دیگر و انتخابات دیگر. شما دیدید برجام تا امضا شد هنوز جوهرش خشک نشده بود عدهای راه افتادند و سفارت عربستان را آتش زدند. برجام امضا شد و بعد گفتند ما با آمریکاییها کار اقتصادی نمیکنیم. سیاست خارجی آمریکاستیز که سیاست خارجی منتخبان مردم نبود.
آقای دکتر، نمیخواهم مته به خشخاش بگذارم، اما واقعا شما همه مشکلات را به مفهوم کلی به نهادهای رسمی کشور نسبت میدهید. بعد از گذشت نزدیک به دو دهه از دولت اصلاحات الان دیگر اینگونه قضاوت نزد مردم مقبولیت ندارد. اگر تصمیمات نابهنگامی گرفته شده کسانی که در برابر آن تصمیمات حتی سکوت کردهاند یا با مصلحتاندیشی سخن گفتهاند، به یک اندازه پاسخگو هستند. لطفا تصویری دقیق از وضعیت کنونی بدهید، تصویری هم از موقعیت اصولگرایان و اصلاحطلبان در سیاست. از اشتباهات استراتژیکشان بگویید. انتظار دارم از اشتباهات محوری دولت آقای هاشمی تا روحانی بگویید البته بدون برونفکنی.
درست میفرمایید. پدیدههای سیاسی-اجتماعی (در اینجا وضع کنونی کشور) پدیدههای تکعلتی نیستند. ولی علتی که در بالا اشاره کردم، یک علت اساسی برای توضیح نقاط ضعف کنونی است. نمیشود از کنار این علت گذشت و تحلیل سیاسی کرد. مردم و همان اکثریت که در 20 سال گذشته رأی دادند، از کجا ضدروحیه دریافت کردند؛ وقتی جریانی در برابر رأی مردم مقاومت کرد و نگذاشت مردم احساس موفقیت از رأیی که دادند کنند. حالا میفرمایید مردم این نظر و ارزیابی من را قبول نمیکنند. ولی این باعث نمیشود که ما در ارزیابی وضع موجود به علتهای اصلی اشاره نکنیم و بگوییم انشاءالله گربه بود. این یک وضعیت خود تخریبکنندگی را بهوجود آورده است و کشور از حیث توسعه درجا میزند و این عارضه باید درمان شود و یک تحلیلگر صادق نباید چون مردم دوست ندارند بشنوند، موضوع را لاپوشانی کند.
اما در نقد به گذشته، من از دهه اول شروع میکنم. البته این نقد من ممکن است از زمانپریشی یک مقدار رنج ببرد ولی نقد من معطوف به عبرتگیری برای آینده است. اول اینکه در دهه اول اشغال سفارت آمریکا از سوی دانشجویان خط امام برای دو تا سه روز قابل تحمل بود و نگهداری دیپلماتهای یک کشور برای بیش از یک سال یک ضربه اساسی و جبرانناپذیر به منافع ملی بود. دوم اینکه تداوم جنگ پس از آزادسازی خرمشهر قابل تأمل است. مسئله سوم بازنگری قانون اساسی در سال 68 با عجله بود. در دوره آقای هاشمی واردکردن سپاه و وزارت اطلاعات به امور اقتصادی خطای بزرگی بود، اینکه آقای هاشمی تمرکز را بر توسعه اقتصادی دادند و سپهر فرهنگ و سیاست داخلی و خارجی را در حاشیه قرار دادند و کار به میکونوس رسید،
یک خطای بزرگ بود. در دوره خاتمی در مجموع کارنامه اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی کشور خوب بود، اما شخص خاتمی سازماندهی سیاسی را دستکم گرفت و اینکه نیروهای حامی خاتمی در سال ۸۴ با چند کاندیدا وارد مبارزات انتخاباتی شدند و انتخابات را به احمدینژاد واگذار کردند، این خطا بود. در دوره روحانی دو خطای عمده رخ داد؛ اول اینکه او به «برجام» اکتفا کرد و در برابر خطی که سفارت عربستان را آتش میزد، عقب نشست. خطای دوم روحانی این بود که در دور دوم انتخابش با پایگاه 24 میلیون رأیش قطع ارتباط کرد و بهجای اینکه به معاون اولش برای هدایت اقتصادی قدرت بدهد از افراد معمولی استفاده کرد. به بیان دیگر روحانی به سرمایه اجتماعی انتخاباتیاش پشت کرد و ظریف اینکه این کار روحانی به چشم دولت موازی نیامد.
قصه اصولگرایان که قصه دیگری است. ما تقریبا 20 سال است که بهطور واقعی اصولگرا نداریم. اصولگرا یعنی نیروی ارزشی و نیروی متکی به مردم. اصولگرایان در 20 سال گذشته منقاد دولت موازی بودند. الان سالهاست که شخصیتهای برجسته و ریشهدار اصولگرایی مثل جناب ناطقنوری خانهنشین هستند و اصولگرایان دنبال زندگیشان هستند و روی سیاست ایران به نفع مردم اثر ندارند.
هشت سال دنبال احمدینژاد بودند تا او ایران را به شورای امنیت برد و دست ایران را برد زیر ساطور بند هفت. ایستادند و تماشا کردند تا احمدینژاد مردم را خسوخاشاک بنامد. مردم در سال ۹۲ کشور را از شرایط امنیتی دوره احمدینژاد بیرون آوردند و اصولگرایان مهمترین کارشان این بود که برجام را به سخره گرفتند و برای حملهکنندگان به سفارت انگلیس کف زدند. الان اصولگرایان نیرویی هستند که تقریبا کاری به ارزشهای انقلاب (خصوصا به ارزش آزادی) و وضعیت توسعه کشور ندارند، الان هم متأسفانه از خروج ایران از برجام حمایت میکنند.
اگر بپذیریم که اصلاحطلبان طیفهای متفاوتی هستند که گروهی از آنها در قدرتاند و گروهی دیگر بیرون از قدرت، میتوانیم بگوییم عدهای با قدرت نسبت سببی دارند. با این اوصاف دیدگاه اصلاحطلبان در مواجهه با انتخابات آتی اینگونه است: آنان که در قدرتاند، توصیه به شرکت در انتخابات و مشارکت حداکثری میکنند، برخی که بیرون قدرتاند و تعدادشان اندک است مشارکتنکردن را مطرح میکنند و باز در این میان کسانی همچون سعید حجاریان مشارکت مشروط را پیشنهاد میدهند و باز در این طیف بهزاد نبوی حامی ایده مشارکت حداکثری در انتخابات است. به نظر شما این آشوب دیدگاهها از کجا نشئت گرفته است و از آن چه بیرون خواهد آمد؟ تاریخ سیاسی اصلاحطلبان نشان داده در بزنگاهها به مصلحتاندیشی روی آوردهاند. شاید همین مصلحتاندیشی اصلاحطلبان را به این وضعیت رخوتناک دچار کرده است. به نظر شما مرز مصلحتاندیشی و پافشاری بر اصول کجاست؟
در پاسخ به سؤالتان سه نکته خدمتتان عرض میکنم. اول اینکه تقسیمبندی شما درباره اصلاحطلبان دقیق نیست. مثلا جناب بهزاد نبوی اصلاحطلب راسخی است که در قدرت نبوده و نیست اما مردم را به شرکت فعال در انتخابات اسفند ۱۳۹۸ دعوت میکند.
دوم اینکه در میان اصلاحجویان در ایران که نیرویی بزرگتر از نیروی اصلاحطلبان است و در میان نیروهای سیاسی جبهه اصلاحات «آشوب» نیست بلکه تفاوت در تحلیل از شرایط است. بر این اساس یعنی بر اساس تحلیل متفاوت از شرایط الان در میان اصلاحجویان سه گرایش هست. یک گرایش کسانی هستند که مشکلات کشور را ساختاری میدانند، تداوم نظارت استصوابی را راهگشا نمیدانند و شرکت بیقیدوشرط را در انتخابات با نظارت حداکثری به صلاح نمیدانند. ما باید طرف مطالبات اصلی مردم را بگیریم. به بیان دیگر این گرایش به مطالبات جمعیت بیش از 70 درصد منتقد کار دارد. گرایش دوم، گرایشی است که نگران وحشیگری ترامپ و «گروه B» برای تمامیت و امنیت کشور هستند و به همین دلیل مثل دوره اصلاحات به سیاست داخلی و خارجی ایران نقد وارد نمیکنند و بیشتر مقامات را به پیروی از دیپلماسی مبتنی بر منافع ملی و مذاکره برای حل بحرانها دعوت میکنند. آنها همه قوای کشور را در خدمت دیپلماسی میخواهند. گرایش سوم، گرایشی نستوه مانند همین بهزاد نبوی است که لزوما در برابر گرایش یک و دو نیست.
این گرایش اهل ناامیدی نیست، دنبال این است که با «ابتکار عمل و پشتکار» و با کمک جامعه مدنی و دولت، در کشور ایجاد وضعیت کند و برای مهمترین مسائل کشور فعال باشد؛ یکی مسئله سیاست خارجی است، دیگری مسائل عدالت اجتماعی و اقتصادی و دیگری انتخابات ۹۸ است یا مسائل دیگر. بنابراین برخلاف نظر شما، ما اینجا با «آشوب» روبهرو نیستیم؛ بلکه با تفاوت تحلیل روبهرو هستیم.
اما سوم اینکه فرمودید کار خردمندانه اصلاحات در ماههای پیشرو چیست؟ دو اقدام خردمندانه است؛ یکی اینکه باید فرصت انتخابات اسفند ۹۸ را جدی گرفت. انتخابات در ایران «بهار سیاسی» است. نهاد انتخابات محصول مشارکت و پیروزی مردم ایران در انقلاب اسلامی است. اگر تندروها میتوانستند نهاد انتخابات را محو کنند، این کار را میکردند. بنابراین در ماههای پیشرو باید به این «نهاد» و «بهار» توجه کرد و مسائل و راهحلها را با مردم در میان گذاشت. دوره انتخابات دوره زندهشدن حوزه عمومی است. دوم اینکه کار خردمندانه این است که اصلاحطلبان باید با هم بحث کنند و بهطور «اجماعی» درباره نحوه ورود به انتخابات تصمیم بگیرند. کار جمعی، اجماعی و بهروز درباره انتخابات اسفند ۹۸، کاری خردمندانه است و از الان نمیشود پیشبینی کرد؛ باید رصد کرد.
فکر میکنید امکان بازگشت سرمایههای اجتماعی وجود دارد؟ مهمتر از همه اگر بخواهیم تصویری از جامعه کنونی بدهیم، با چه مفاهیم و استعارههایی میتوان جامعه را تصویر کرد. راهبرد برونرفت از وضعیت کنونی که امر سیاسی بهندرت در آن اتفاق میافتد، چیست؟
در تحلیل وضع موجود جامعه ایران، من با کاربرد این واژهها و مفاهیم تحلیلی مخالفم؛ اینکه جامعه ایران «در حال فروپاشی» است؛ اینکه جامعه ایران در وضعی «عجیبوغریب و استثنائی» به سر میبرد؛ اینکه یک نظام سیاسی لب بام و «پوشالی» است. درحالیکه ایران مثل بقیه جوامع مدرن، با چالشهایی روبهرو است که من به سه مورد از آنها اشاره میکنم؛ یکی چالش سیاست خارجی است یا اینکه ایران در برابر فشار تحریم همهجانبه ترامپ و گروه B قرار گرفته است. به نظر من اگر سیاست خارجی دوره خاتمی ادامه پیدا میکرد، ما به اینجا نمیرسیدیم.
رویکرد اینکه قطعنامههای سازمان ملل کاغذپاره است و رویکرد تبلیغاتی محو کشورها و خروج رذیلانه و یکطرفه ترامپ از برجام، ما را به اینجا رسانده است. برای عبور از بحران، راهحل مسئله تأسی به دیپلماسی مبتنی بر منافع ملی از طریق مذاکره است. مشکل دوم، تداوم وضعیت رکود-تورمی در معیشت مردم است. علت بنیادی این وضع آن است که اقتصاد سیاسی ایران مرکانتیلیستی، حکومتی، خصولتی، غیرشفاف و غیرمالیاتی است. محیط کسبوکار رانتی و راه مراوده اقتصادی با جهان محدود است. مشکل سوم کشور، دوپارگی است که خود خنثیکننده است. صداوسیما وسیلهای در خدمت عرصه عمومی نقد و بررسی خیر عمومی نیست و ابزاری است در خدمت اقلیت. این سه مشکل باعث شده توسعه جامعه ایران کُند شود و حل مطالبات مردم روال منظمی نداشته باشد و ما با «جامعهای مطالباتی و جنبشی» روبهرو شویم.
برای اینکه در بحث جای ابهامی باقی نماند، روی دو پاسخ اخیر شما کمی بیشتر تأمل میکنم. تردیدی وجود ندارد که بهزاد نبوی اصلاحطلب راسخی است و سر پافشاری بر اصول خود، هزینههای بسیاری پرداخته است؛ اما اینکه بگویم ایشان در قدرت نبوده و نیست، به لحاظ تاریخی صحیح نیست. اگر درقدرتبودن را صرفا دردولتبودن بگیریم که البته منظور من این نیست، بهزاد نبوی وزیر صنایع سنگین دولت میرحسین موسوی بوده است؛ پس ایشان زمانی در قدرت بودهاند و وزارت یکی از پستهای ایشان بوده... اگر بگوییم الان در قدرت نیستند، این حرف هم درست نیست؛ بله ایشان الان هیچگونه سمت دولتی و رسمی ندارد، ولی حامی گفتمان اصلاحطلبیاند؛ جناحی که هم گفتمان آن در قدرت است و هم تأثیر بسیاری در قدرت دارد. همانگونه که صرفا بر قدرت بودن امتیاز محسوب نمیشود و افراد بسیاری هستند که بر قدرتاند تا به قدرت برسند، ازجمله اپوزیسیون خارج از ایران، درقدرتبودن نیز مذموم نیست. شما به آشوب نگاهی منفی دارید؛ اما ما میتوانیم با تحلیل نظرات و دیدگاههای سیاسیون، در منظومه آشوب به عمق تغییراتی که در جامعه و سیاست رخ داده است، پی ببریم. خود شما هم با استفاده از استعاره «اصلاحجویان» در این منظومه مداخله میکنید. این اصلاحجویان که بزرگتر از اصلاحطلبان هستند، چه فرقی با اصلاحطلبان دارند؟ این تفاوت کمّی است یا کیفی؟ ظاهری است یا مفهومی؟ شما معتقدید اصلاحجویان حول سه محور تعریف میشوند؛ انتقاد به نظارت استصوابی، دیوانهبازیهای ترامپ و جریان داخلی مقابل آن که به دیپلماسی باور ندارد. این موارد جای بحث دارد که از حوصله این گفتوگو خارج است. میگویید گرایش سوم، گرایشی «نستوه» است. منظورتان از «نستوه» و بهکارگیری این صفت در یک عمل سیاسی چیست؟ آیا منظورتان یادآوری پایبندی به اصول است و استفاده از توان آدمهایی مانند خاتمی، حجاریان، نبوی، تاجزاده و دیگرانی که هنوز پایگاهی در میان مردم دارند؟ به نظر شما آیا مردم باز به اصلاحجویان اعتماد خواهند کرد؟ شما میگویید جامعه ایران عجیبوغریب و استثنائی نیست و در اینجا هم به مسائلی اشاره میکنید که باز ارجاع بیرونی دارد. واقعا چه کسانی در بیاعتمادی مردم نقش دارند؟ نقش دولتها و جناحهای سیاسی در این میان چقدر است؟ مشکلات معیشت مردم را چه کسانی باید رفعورجوع کنند و جناحهای سیاسی به چه میزان مطالبات مردم را هم در حرف و هم در عمل جدی میگیرند و مجلس که بخش بزرگی از آن اصلاحطلبان هستند، چه کار ویژهای انجام داده است؟
در صحنه سیاسی پیداکردن مقصر کار سختی نیست. افراد و نهادهایی که بیشتر قدرت دارند، بیشتر مسئول و مقصر هستند. به عنوان نمونه مردم به رئیسجمهور رأی میدهند، او به دنبال توافق برجام میرود بعد هنوز جوهرش خشک نشده سفارت یک کشور خارجی آتش زده میشود و به جای انجام برجام اقتصادی برجام اصلی (خصوصا با اقدام نابخردانه خروج یکطرفه ترامپ از برجام) هم به دستانداز میافتد. یا مردم به نمایندگان مجلس رأی میدهند ولی مجلس در جریان خطیرترین امور کشور (که این روزها سیاست خارجی باشد) نیست و مصوبات مجلس با مانع روبهرو میشود. یا مردم به اعضای شورای شهر رأی میدهند ولی این شورا توانایی ندارد برای خیابانهای شهر نامگذاری کند. اینجا روشن است مسئولیت با چه کسانی است.
ممکن است شما سؤال کنید حالا که کار پیش نمیرود پس چرا اصلاحطلبان (مثل بهزاد نبوی) مردم را دوباره به شرکت در انتخابات دعوت میکنند؟ دو پاسخ دارد؛ یکی اینکه کشور در وضعیت ویژه و منطقه حساس خاورمیانه است. اگر مردم در انتخابات شرکت نکنند و روی همین قدرت انتخابی هم اثر نگذارند، وضع بدتر میشود. اگر مردم سال ۷۶ در انتخابات شرکت نمیکردند، معلوم نبود بعد از 11 سپتامبر بوش پسر چه غلطی علیه ایران میکرد. اگر مردم به روحانی رأی نمیدادند و روحانی از فرصت اوباما و توافق برجام استفاده نمیکرد، الان همچنان دست ایران زیر ساطور بند هفت شورای امنیت (با حضور فرد نامتعادلی مثل ترامپ) بود. اگر مردم به شورای پنجم رأی نمیدادند، شهرفروشی دوره گذشته ادامه و فسادها تداوم مییافت. دلیل دیگر اینکه همچنان برای تغییر امور کشور راهی که هم خشونتپرهیز باشد و هم ممکن باشد، مثل انتخابات نیست.
بعد شما به «اصلاحطلبی نستوه» اشاره کردید. ما حداقل دو نوع اصلاحطلبی داریم؛ یکی همین اصلاحطلبانی هستند که از خلل و فرج موجود استفاده میکنند و بهعنوان اعضای حلقه سوم و چهارم اصلاحطلبان در انتخابات شرکت میکنند. اینها اصلاحطلبانی هستند که صندلیهایی را کسب میکنند؛ البته صندلیهایی که از سوی دولت موازی از قدرت و اثربخشی آنها کاسته شده است. (که گفتم حضور این افراد بهتر از حضور تندروها در این صندلیها است). اما ما اصلاحطلبانی داریم که هدف اینها فقط کسب صندلی نیست هدف آنها پیشبرد سازوکار دموکراسی در شرایط تسلط دولت موازی بر مقدرات کشور است. من به اینها میگویم اصلاحجویان نستوه و دموکراتیک. اینها ممکن است بهجای صندلی سالها سروکارشان به زندان بیفتد.
برای اینکه شما به اهمیت کار اصلاحجویان نستوه پی ببرید، لازم است به این سؤال پاسخ دهیم که علل اصلی که اصلاحات خوب پیش نمیرود و مردم راضی نمیشوند، چیست؟ در اینجا دو علت ساختاری هست؛ یکی همان که گفتم. سیستم دوپاره است و در راه تغییر و اصلاح امور یک بخش در برابر بخش دیگر مقاومت میکند. دوم اصلاحات در نظامهایی خوب پیش میرود که همه مقامات با اصلاحات همراه باشند. اگر همه مقامات با اصلاحات همراهی نکنند، اصلاحات موفق نمیشود. حالا ببینید اصلاحجویی نستوه این است که به دو مانع مذکور توجه دارد ولی برخلاف تحولطلبان برای تغییر اوضاع دنبال انقلاب و تغییر رژیم نمیرود. بلکه اولا همچنان چراغ فعالیت مدنی و دموکراتیک و خشونتپرهیز را در جامعه مدنی زنده نگه میدارد. ثانیا از فرصتهای انتخاباتی استفاده میکند که تندروها همه ارکان نهادهای انتخاباتی را تسخیر نکنند و ثالثا اصلاحجویان مدافع مطالبات اقشار اجتماعی بیصدا در جامعه هستند و با ایستادگی مدنی امیدوارند روزی به این مانعتراشی پایان داده شود.
بنابراین با توجه به آنچه اشاره شد، به تعبیری میتوان گفت صحنه سیاسی کشور چالشی بین دو نیروی محوری است؛ یکی نیروی تندرو و یکی هم همین نیروی اصلاحجویی است، نیرویی که در کشور چه در دولت و چه در جامعه مدنی از «اصلاحات دائمی» دفاع میکند و بزنگاه بحث هم این است که تندروها حرفشان این است که اصلاحات بیاصلاحات! و ابایی هم ندارند که نیروهای اصلاحجو تحولطلب شوند ولی اصلاحجویان میگویند ما به راه انقلاب نمیرویم و بدون کرنش در برابر تندروها همچنان بر راه تغییر خشونتپرهیزانه و اصلاحی اصرار داریم، اگرچه این مسیر در دورهای که ایران با بحران ترامپ روبهروست، از لحاظ سیاسی زیاد رونق نداشته باشد ولی راه نجات کشور همچنان پیشبرد و پذیرش اصلاحات است.
ارسال نظر