روزنامه شرق:وقتی اصلاحطلبان درباره شکل حضور در انتخابات به وحدت نرسیدهاند،چگونه درباره رهبر اصلاحات به اجماع می رسند؟
مستقل آنلاین/موضع اخیر غلامحسین کرباسچی درباره رهبری اصلاحات اگرچه در وهله نخست انتقاد به سیدمحمد خاتمی تلقی شد و برخی چنین تحلیل کردند که او و شاید حزب کارگزاران بنای عبور از خاتمی و حتی اصلاحات را در سر دارند اما با کمی تدقیق مشخص بود که سخن کرباسچی ناظر به مصداق نیست و معطوف به جایگاه رهبری در اصلاحات است؛ چنانچه هم خود او و هم دیگر اعضای کارگزاران در گفتوگوهایی تکمیلی بر این مهم اشاره کردند.
البته طرح موضوع اخیر چندان جدید هم نیست؛ بهنحویکه شاید در گذشته مشخصا از جایگاه رهبری اصلاحات سخن به میان نمیآمد اما انتقادهایی مانند نبود مانیفست مشخص در این جبهه، حزبی عملنکردن احزاب اصلاحطلب، پاسخگو نبودن جبهه اصلاحات نسبت به عملکرد افرادی که در لیستهای انتخاباتی قرار میگیرند و بازتولید نکردن نیروی انسانی خود حکایت از نبود یک «رهبری» منسجم در این جریان دارد اما علت چنین فقدانی چیست؟ آیا به شخص محمد خاتمی بازمیگردد یا به مجموعه رویکردهای اصلاحطلبان در سالهای اخیر؟
آنچه در بازخوانی روند طیشده خاصه پس از رخدادهای سال 88 مشاهده میشود، این است که احزاب اصلاحطلب بیشتر معطوف به شخصیتهای اصلاحطلب و هدف این شخصیتها عموما ناظر به حضور در قدرت رسمی سیاسی شد؛ یعنی اگر رهبری اصلاحات محدود به شخصیت آقای خاتمی نباشد و او را بهعنوان رهبر رسمی اصلاحطلبان شناسایی نکنیم، باید یگانه رهبر واقعی اصلاحات را تمام اصلاحطلبان بدانیم زیرا در فقدان رهبری فردی، رهبری جمعی حکمفرما میشود؛ بنابراین اگر شرایط جبهه اصلاحات مناسب نیست به رویکرد کلی شخصیتهای سیاسی این جبهه بازمیگردد.
مضافا آنکه در شرایطی که محدودیتهای متعددی برای خاتمی وجود دارد، شاید وظیفه رهبری جمعی یعنی تمام احزاب اصلاحطلب بود که شرایط این جبهه را بهتر از وضع موجود میکردند؛ نه آنکه با طرح لیستگرایی در انتخابات و ارائه تحلیلهای بهدور از واقعیت از سرمایه اجتماعی خاتمی بهره ببرند و با واردکردن نیروهای درجهچندم به مجلس و شورای شهر سرمایه اجتماعی جبهه اصلاحات را به مخاطره بیندازند.
این روند آنقدر گسترش یافت تا آنکه اخیرا شخص خاتمی ازاینپس «تَکرارها» را اثربخش ندانست اما بازهم طیفی از اصلاحطلبان با فشار به او خواستار ادامه سناریوی قبلی شدند. غفلت از «جریانبودن» و میل به قدرت رسمی در میان برخی اصلاحطلبان اگرچه در اینسالها به لحاظ کمی اصلاحات را پیروز انتخابات کرد اما درعینحال کاهش اعتماد عمومی را به بار آورد؛ زیرا آنان که کمیت را جایگزین کیفیت کردند، توجه به کارکرد ضعیف نمایندگان غیرتشکیلاتی و کمسابقه نداشتند. این استراتژیهای نسبتا نادرست سراسر وظایف رهبری یک جبهه را به ذهن متبادر میکند، با این تفاوت که تصمیمگیرندگان و پیشنهاددهندگان بهمثابه یک رهبر جریان سیاسی مسئولیت تصمیمات خود را برعهده نگرفتند و احتمالا نمیگیرند و در ابعاد کلی خاتمی بهعنوان مسئول ناکارآمدیهای افراد منتسب به جبهه اصلاحات معرفی میشود.
از سوی دیگر اگر قرار به تعیین رهبر برای اصلاحات باشد، باید معلوم شود که «رهبر اصلاحات» در چه سازوکاری فعالیت خواهد کرد؟ یا به فرض آنکه تمام احزاب هم در تعیین رهبر جبهه اصلاحات نظر دهند، آیا رهبر اصلاحات در قبال آنها پاسخگو خواهد بود؟ یا اصلا او باید به احزابی پاسخگو باشد که در شرایط فعلی خود پاسخگوی عملکرد نمایندگانشان در مجلس نیستند؟ تمام این پرسشها نشان میدهد که اساسا بستری برای تعیین رهبر اصلاحات وجود ندارد؛ بهویژه آنکه وقتی اصلاحطلبان هنوز درباره شکل حضور در یک انتخابات به وحدت نرسیدهاند، چگونه میتوانند درباره جایگاه رهبری و شخص رهبر اصلاحات به اجماع برسند؟
علاوه بر این خاتمی در گفتمانسازی -چه در زمان دولت اصلاحات و چه بعدازآن- بیش از دیگر اصلاحطلبان مؤثر عمل کرده است(هرچند نباید در این عرصه از سعید حجاریان غافل شد) و اگر قرار باشد قائل به یک رهبر معنوی باشیم، بعید است به فرد دیگری جز خاتمی برسیم؛ از اینرو اگر خاتمی از لحاظ ساختاری رهبر اصلاحات نبوده است اما دستِکم از حیث گفتمانی این نقش را ایفا کرده است اما عملکرد شخصیتهای برجسته اصلاحات که یا محدودیتهای کمتری نسبت به خاتمی داشتهاند یا اصلا محدودیتی نداشتهاند و میتوانستند در حوزه اجرائی منشأ اثر باشند، چندان به چشم نمیخورد.
در مجموع اگرچه دغدغه کرباسچی درست است و نبود رهبری در جبهه اصلاحات فقدان مهمی است اما شاید اساسا زمینههای تعیین آن وجود ندارد. البته که جسارت کارگزاران در بیان این موضوع مفید است زیرا دستِکم پشت خاتمی پنهان نشده است تا مزایای هر فتحی به نامش نوشته شود و معایب هر تصمیمی بر دوش خاتمی باشد.
ارسال نظر