مهدی مطهرنیا استاد دانشگاه در گفتگو با مستقل:
دولتی که از رضایت عامه محروم باشد، اصلاً دولت نیست
مطهرنیا میگوید: هدف از ثبات و نفوذ و اقتدار استلزامهای لازم برای رساندن جامعه به حالتی است که مردم کمترین دغدغه ممکن را داشته باشند، نه خودِ اهداف! اقتدار و ثبات و ... لازم است و اساساً باید گفت، دولتی که از اینها محروم باشد اصلاً نمیتواند دولت باشد.
مهدی مطهرنیا در گفتگو با «مستقل» با اشاره به قرار گرفتن ایران در موقعیت انزوای بینالمللی اظهار داشت: تحرکات سیاسی که در دهه اخیر صورت پذیرفته، از تمرکز بر حکومت و نهادهای حکومتی، وارد مشروعیت زدایی از حاکمیت شده است. اگر سیاست را توانایی ساماندهی و سازماندهی قدرت و همچنین ساماندهی و سازماندهی اِعمال آن بدانیم، بر مفهوم قدرت استقرار دارد.
استاد دانشگاه آزاد در ادامه توضیح داد:
در واقع حاکمیت، عنصر ذهنیِ اعمال قدرت است. اینکه حاکمیت از آنِ خدا است یا از آن مردم است یا ترکیبی از این دو، این عنصر ذهنی را مشخص میکند. باید اذعان داشت که حکومت عنصر عینی اعمال قدرت است. عنصر عینی اعمال قدرت به این معنی که سازمان و نهادهای مستقر ناشی از حاکمیت و عاملیتهای موجود در آنها را زیر پرسش میبرد. امروز دیگر حکومت، یعنی نهادها و ارگانهای مختلف تحت پرسش جدی نیستند.
این تحلیلگر بینالملل میگوید:
در واقع پرسشها و چالشهای زیاد و جدیای بر روی ستون فقرات حاکمیت نشستهاند. وقتی حاکمیتها با این موضوع روبرو میشوند و توان پاسخگویی نداشته باشند، مشروعیت از بین میرود. با این توضیح که از بین رفتن مشروعیت، در صحنه داخلی، منطقهای و بینالمللی انزوا به صورت ماهیتی بروز کرده و میتواند عمقِ اثر پیدا کند. پس آنچه امروز ملموس است، چیزی جز این نیست که استقرار چالشها و بحرانها از مسئله حکومت بر روی حاکمیت است. فلذا میبینیم، مباحثی چون ارتباط دین و سیاست، یا فقدان کارآمدی برای عنصر حاکمیتی در جامعه گسترش پیدا کرده است و نوعی نوتطبیقگرایی بین ایرانِ کنونی و گذشته ایران و همچنین ایرانِ کنونی با حال و گذشتهِ کشورهای همردیف با ایران در بین افکار عمومی رخ داده است. این چالشها اکنون در سطح بینالمللی و منطقهای روی نهادها و سازمانهای بینالمللی سوار و دولتهای پیرامون در اقصی نقاط دنیا را تحت تاًثیر خود قرار میدهد که اصلاح این امر بجز بازگشت مشروعیت حاکمیتی، نمیتواند راهی داشته باشد.
این کارشناس آیندهپژوهی میگوید:
در واقع چاره فقط ارجاع به مشروعیت حاکمیتی است. یعنی باید این عنصر ذهنی اعمال قدرت دوباره احیا شود که این کار، کارِ سختی است. چون بسیاری از رخدادها، ساختارها و عاملیتها باید تغییر کنند و تغییر بزرگ توسط دولتی که خود را بر مصدر امور میبیند و بر این اساس خود را برتر از هر گفتمان دیگر در بازتعریف آن مشروعیت تحت گفتمان انقلابی تعریف میکند، باید انجام شود که هنوز نتوانسته به آن برسد.
مطهرنیا در پاسخ به این پرسش که «آیا حاکمیت و مردم تعریف متفاوتی از نقطه مطلوب دارند» توضیح داد:
مطلوب حاکمیت، ثبات سیاسی و نفوذ در منطقه است. با این توضیح که ثبات در سیاست و نفوذ منطقهای و هر امر دیگری زمانی مهم شده و ارزش پیدا میکند که بتواند ایجادکنندهِ زمینههای رسیدن به اهداف تعریف شدهای باشد که مردم خواهان آن هستند.
یعنی اگر این مهم محقق شود و با اقتدار و نفوذ منطقهای میتوانید به موفقیتهایی بیشتر در راستای افزایش رضایت عمومی برسید، میتوانید «ثبات»و «نفوذ» را مفید بدانید. در واقع این دو مقوله باید در خدمت برآورده شدن مطالبههای مردم در زمینههای مختلف باشد. اما اگر ثبات و نفوذ آرامش بخش و ایجادکننده توسعه ملی نباشند، چه ماهیتی دارد؟ چه کارکردی دارد؟ اصلاً چرا مهم است؟ اصلاً به چه دردی میخورد؟ اگر اقتدار در نفوذ منطقهای همزمان با این باشد که مردم در درون با آسایش، با آرامش، با آزادی کامل و رعایت عدالت و اعتدال زندگی نکنند، آن نفوذ منطقهای چه توجیهی دارد و با چه هدفی ایجاد می شود؟
این فعال سیاسی اصلاحطلب افزود:
پس باید گفت، هدف از ثبات و نفوذ و اقتدار استلزامهای لازم برای رساندن جامعه به حالتی است که مردم کمترین دغدغه ممکن را داشته باشند، نه خودِ اهداف! اقتدار و ثبات و ... لازم است و اساساً باید گفت، دولتی که از اینها محروم باشد اصلاً نمیتواند دولت باشد. اما باید بپذیریم، مفاهیم را در جای خود به کار ببریم و به نفع خود مصادره نکنیم. اهداف ملی تعریف شده ملت ها، در امنیت ملی و توسعه ملی همهجانبه است و اگر ثبات، اقتدار و نفوذ وجود نداشته باشد از چه ماهیت و اهمیتی برای کارکردی بودن برخوردار میشود؟
مهدی مطهرنیا در پایان گفت:
نفوذ منطقهای که هیچ، شما اگر نفوذ بینالمللی داشته باشید و ابرقدرت باشید، اما مردمانت آرامش نداشته باشند یا رنج بکشند یا از مقوله اقتصادی آزار ببینند، در مسائل اجتماعی نابسامانی را تحمل کنند، فناوریها و تکنولوژی، کهنه و غیرموثر باشند، در زیست بوم و اکوسیستم در وضعیت غیرقابل تحملی باشند و ارزشها و فرهنگ فرو ریخته باشد و نیروی انسانی به طور جدی به مهاجرت فکر کند، (اصلا دولت نیستی)
«ابرقدرت» بودن «هر کشوری» نه تنها مهم نیست، بلکه هیچ ارزشی ندارد و فقط به کارِ تبلیغ، آنهم تبلیغی بیاثر میآید.
ارسال نظر