عاشقانه‌های قرآن - مجلس ششم و پایانی 

عاشقانه‌های قرآن - مجلس ششم و پایانی 

جواد انصاری

پژوهشگر

بدون عشق و محبت، انسان نمی‌تواند به سطح کمال، و فرشته بودن خویش دست یابد. 

 

محبّت، نردبان اسرارآمیزی است، که فرد را از عام خاکی به بهشت، 

از اشتباه به حقیقت، 

از تاریکی به روشنایی، 

از اندوه به سُرور، 

از بی‌قراری به صلح و آرامش، 

از جهالت به آگاهی 

و از فنا به جاودانگی می‌رساند..

 

با تشکر از عزیزانی که مجالس پیشین را پیگیری نموده و از طرق مختلف این بنده کوچک را مورد لطف و تشویق قرار داده‌اند، مجلس حاضر از مبحث «عاشقانه‌های قرآن» را به شوکتِ پیوستگی و شکوهِ دلبستگی به ربّ اولی الالباب، تخصیص می‌دهیم.

 

بهاء‌الدین ولد (پدر مولانا جلال‌الدین مولوی)، می‌گوید:

 

«من همه قرآن را تَتَبُّع کرده‌ام، حاصل معنی هر آیتی و هر قصه‌ای این یافتم که: 

... ای بنده، از غیر من بِبُر ... و ای به من پیوسته، پیوسته‌تر شو» . (معارف بهاءالدین ولد)

 

در ارزیابی عارفانه‌ی بهاء‌ ولد جان‌مایه و اصلی‌ترین مضمون قرآن این است که زندگی خود را با خدا گره بزنیم. به او بپیوندیم و نیّت و اعمال خود را به شیوه‌ای پیش ببریم، که در بیشترین تماس و نسبت با خداوند باشد. 

 

گویا سراسر قرآن یک فراخوان تکرار شونده است به پیوستن. پیوستن به خدا. پیوستنی که در واقع مستلزم گسستن‌ از دلبستگی‌های بسیار است:

 

 

- واذْکُرِ اسْمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلْ إِلَیْهِ تَبْتِیلًا (مُزَمِّل-۸).

 

(… و نام خدا را یاد کن و به کلی از غیر او علاقه ببر و به او پرداز).

 

گویا اصلی‌ترین حرف قرآن که هر بار به شیوه‌ای طرح می‌شود این است: 

 «به سوی من بیا ... به سوی من بیا و زندگی و مرگ خویش را در من معنا کن ...» 

 

 

- قلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ(انعام،۱۶۲).

 

( بگو در حقیقت نماز من و [سایر] عبادات من، و زندگى و مرگ من، براى خداوند، پروردگار جهانیان است).

 

سه بار در قرآن آمده است که:

 

- ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ (حج،۷۴)

(قدر خدا را چنانکه شایسته اوست، نشناختند).

 

 گلایه‌ای ست از طرف خداوند، گلایه‌ای توام با سرزنش، که می‌گوید چندان که سزاوار است، به کُنهِ وجود او پی نبرده‌ایم، انگار فرصت بزرگی را از دست داده‌ایم و خداوند می‌خواهد، ارتباط ما با او همچنان مستحکم باشد.

 

نیایش‌هایی که در قرآن از پیامبران نقل شده ‌است از این پیوستگی حکایت می‌کنند: از تماس نزدیک با خدا.

 

موسی که از مصر گریخته و بی‌سرپناه و آواره است نجوا می‌کند که:

 خدایا من در برابر تو سرتاسر احتیاج و بی‌نوایی‌ام:

  

 

- فقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ (قصص،۲۴).

 

و [موسی] گفت: پروردگارا من به هر خیرى که سویم بفرستى سخت نیازمندم.

گفته اند که سالار شهیدان نینوا حسین (ع) به‌هنگام ترک مدینه به سوی عراق، همین گونه خدا را به یاری طلبید.

 

زکریا با او راز می‌گوید و نیاز می‌بَرَد که مرا تنها مگذار:

 

- وزَکَرِیا إِذْ نَادَى رَبَّهُ رَبِّ لَا تَذَرْنِی فَرْدًا وَأَنْتَ خَیرُ الْوَارِثِینَ(انبیاء،۸۹).

 

(و زکریا را [یاد کن] هنگامى که پروردگار خود را خواند که: پروردگارا مرا تنها مگذار و تو بهترین ارث‌ برندگانى).

 

ایوب، آن هنگام که گرفتار سخت‌ترین مصائب می شود، او را می‌خواند و از اضطرار و درماندگی خود می‌گوید:

 

- وأَیوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِی الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ(انبیاء،۸۳).

 

(و ایوب را [یاد کن] هنگامى که پروردگارش را ندا داد که به من آسیب رسیده است و تویى مهربانترین مهربانان).

 

نیایش‌هایی که در قرآن آمده‌اند، شیرین و دلبرانه‌اند چرا که ما را در احوال مجذوب دوستان خدا، شریک می‌کنند. مولانا می‌گوید:

 

چو جانِ زارِ بلادیده با خدا گوید که: «جز تو هیچ ندارم»، چه خوش بُود به خدا

 

جوابش آید از آن‌سو که: «من ترا پس از این به هیچ‌کس نگذارم»، چه خوش بود به خدا...

 

مردان خدا، که قرآن راوی احوال آنان است، خدا را نزدیک می‌دیدند و حیات خود را در تماس با او معنا می‌کردند. 

 

قرآن خدا را «نزدیک» معرفی می‌کند و در پاسخ به آنان که درباره‌ی خدا می‌پرسند، خداوند خود می‌فرماید (نقل قول مستقیم!): «من نزدیکم». یعنی نیاز به واسطه و مُعرّف و رابط نیست، خودت مرا بخوان! با خودم صحبت کن!

 

 

- وإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ(بقره،۱۸۶).

 

(هرگاه بندگان من از تو درباره من بپرسند [بگو] من نزدیکم).

 

 

إنَّ رَبِّی قَرِیبٌ مُجِیبٌ(هود،۶۱).

 

پروردگارم نزدیک [و] اجابت‏‌کننده است.

 

نزدیک‌تر از جان ما به ماست چرا که جان ما پرتوی از اوست:

 

 

- ولَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ (ق، ۱۶).

 

 

 

و ما انسان را آفریده‏‌ایم و می‌دانیم که نفس او چه وسوسه‏‌اى به او می‌کند و ما از شاهرگ [او] به او نزدیکتریم.

 

حضرت سعدی چه خوش سروده: 

 

یار، نزدیکتر از من به من است

وین عجب‌تر که من از وِی دورم

چه کنم با که توان گفت که او

در کنار من و من مهجورم

 

وجود بی‌کرانه‌ی او همه‌ی کرانه‌های هستی را دربرگفته است و هیچ کجا خالی از او نیست

 

 

- ولِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ (بقره،۱۱۵).

 

و مشرق و مغرب از آن خداست. پس به هر سو رو کنید آنجا روى خداست.

 

مولانا می‌گفت:

ما ز خود، سوی که گردانیم سر

چون تویی از ما به ما نزدیک‌تر ... ؟

 

 

موسی و هارون وقتی به سوی فرعون می‌رفتند، از هراس خود با خدا سخن گفتند و پاسخ شنیدند:  

 

 

- قالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى (طه،۴۶)

[خداوند]گفت: اصلا مترسید من همراه شمایم، می‌شنوم و می‌بینم).

 

هر کجا که باشیم او با ماست. در هولناک‌ترین رنج‌ها نیز او در دل سوخته‌ی ما حضور دارد و به ما می‌نگرد. این تلقی برای کسانی که به آن دل می‌دهند و در باور خویش به عنایتش یقین دارند، می‌تواند بسیار تسلی‌بخش باشد:

 

 

- وهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنْتُمْ (حدید،۴).

 

در دل و اندیشه "مردان خدا" همواره چنین باور و یقینی نهُفته است که هر کجا باشید خدا با شماست ... .

 

آری ما از (برای) اوییم و سرانجام بسوی او باز خواهیم گشت. و این پیوستگی را گریزی نیست ... پس سزاست تا در درگاه رحمتش زانوی عبادت بر زمین نهاده و دست‌های توسل و توکل بسویش برداشته و به زبان عشق و ایمان بخوانیم:

 

«رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِیًا یُنَادِی لِلْإِیمَانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّکُمْ فَآمَنَّا ۚ رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرْ عَنَّا سَیِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ» 

 

(پروردگارا، ما صدای منادیی که خلق را به ایمان فرا می‌خواند که به پروردگارتان ایمان آورید، شنیدیم و ایمان آوردیم، پروردگارا، از گناهان ما درگذر و زشتی کردار ما بپوشان و هنگام جان سپردن ما را با نیکان و صالحان محشور گردان)

 

 

مجلس آخر، و آخر مجلس را به زینتِ غزل دلنشین فروغی بسطامی می‌آرایم و پیشاپیش نزدیک شدن به روز جشن تزکیه و عید سعید فطر را تبریک می‌گویم. 

برای همگان سلامتی، سعادت و اجابت حوائج از حضرت دوست مسئلت می‌نمایم.

 

 

مردان خدا پردهٔ پندار دریدند

یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند

 

هر دست که دادند از آن دست گرفتند

هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند

 

یک طایفه را بهر مکافات سرشتند

یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند

 

یک فرقه به عشرت در ِکاشانه گشادند

یک زُمره به حسرت سر انگشت گزیدند

 

جمعی به در پیر خرابات خرابند

قومی به بَرِ شیخ مناجات مُریدند

 

یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد

یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند

 

فریاد که در رهگذر آدم خاکی

بسی دانه فشاندند و بسی دام تنیدند

 

همّت طلب از باطن پیران سحرخیز

زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند

 

زِنهار مزن دست به دامان گروهی

کز حق ببریدند و به باطل گرویدند

 

چون خلق درآیند به بازار حقیقت

ترسم نفروشند متاعی که خریدند

 

کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است

کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند

مرغان نظربازِ سبک‌سیر فروغی

از دامگه خاک بر افلاک پریدند

 

با تشکر از توجه‌تان

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها