آینده اسلام سیاسی پس از سقوط افغانستان
صلاح الدین خدیو
روزنامهنگار
۱. جنبش جهانی اسلامی در هفتههای گذشته گرفتار یک بازی حاصل جمع صفر شد، در تونس جنبش النهضه با کودتا از قدرت خلع شد و در افغانستان طالبان با تفنگ قدرت را بدست گرفت.
یک پیروزی و یک شکست به طور همزمان در کارنامه اسلام گرایان، یکی در غرب و دیگری در شرق خاورمیانه، واجد دلالتهای پراهمیتی است. لیبرالترین خوانش اسلام سیاسی که در حزب النهضه تونس متجلی شده بود، از سوی سکولارهای کشور و حامیان محافظهکارشان در دول نفتی عرب خلیج فارس تحمل نشد، در مقابل یکی از قشری و رادیکالترین قرائتها از اسلام سیاسی، از راه قهر و غلبه آمریکا را وادار به عقب نشینی کرد و در کابل قدرت را بهدست گرفت.
فروپاشی آمال جنبش النهضه به مثابه یک تشکیلات پسااسلامگرا، آخرین امیدها را برای تلفیق اسلام و دمکراسی لیبرال در ساختارهای سیاسی اقتدارگرای حاکم بر منطقه را به باد داد. متقابلا بر سر کار آمدن مجدد طالبان و فروپاشی بیست سال دولتسازی بر اساس الگوی غرب، چشماندازی مبهم به روی الگوهای وارداتی توسعه سیاسی گشوده است.
۲. برای فهم این تناقضهای پیچیده، به سی سال قبل و پروبلماتیکی مشابه باز میگردیم! در دیماه سال ۷۰ احتمالا در نخستین انتخابات آزاد جهان عرب، جبهه نجات اسلامی الجزایر اکثریت کرسیهای پارلمان را کسب کرد. دو هفته بعد ارتش علیه نتایج انتخابات کودتا کرد و الجزایر وارد دورهای دهشتناک از ترور و سرکوب گردید.
چهار ماه پس از این حوادث مجاهدین افغان با ساقط کردن رژیم چپگرای افغانستان، وارد کابل شده و دولت موقت اسلامی افغانستان را تاسیس کردند. کوتاە مدتی پس از آن، الجزایر کودتازده و افغانستان فتح شده توسط مجاهدان اسلامگرا به صحنه هرج و مرج و جنگ همه علیه همه تبدیل شدند.
در ادامه افغانستان بهدست حاکمیت جبار و بدون رافت طالبان افتاد و به پناهگاه القاعده و سازمانهای افراطی بین المللی تبدیل شد و حاکمیت سازمان آزادیبخش الجزایر هم که ناجی استقلال این کشور بود، تا سالها در دست خونتاهای خونریز نظامی قرار گرفت.
این مقارن زمانی بود که حکومت اقلیم کردستان، شاکلههای اولیه خود را بنا مینهاد. یک خطیب شهیر اسلامگرای کُرد که اکنون در نروژ محبوس است، با اشاره به لزوم جایگزینی بدیل اسلامی برای احزاب ملی و سوسیالیست کرد آشکارا فریاد زد: ما کردستان را به الجزایر تبدیل نمیکنیم، بلکه به حول الهی، افغانستانی دیگر میسازیم!
گرچه این رویا هیچگاه تعبیر نشد، اما مقصود وی سلب مشروعیت از پارلمانتاریسم اسلامی و تکیه روی گزینههای جهاد و انقلاب بود.
امری که در پرتو حوادث افغانستان و الجزایر عملا به مانیفست نسل جدیدی از سازمانهای مسلح اسلامگرا و در راس آنها القاعده و طالبان و گروه مسلح اسلامی الجزایر و ...تبدیل شد.
در واقع پیروزی نظامی مجاهدان افغان و شکست اسلامگرایان الجزایری در نیل به قدرت علیرغم کامیابی در انتخابات، اعتبار صندوق رای را زائل و جنگ مقدس را به بدیل مناسب تبدیل کرد.
۳. تبعات منطقهای و بین المللی تحولات پیشگفته به تدریج به صورت تهدیدات صریح و آشکار علیه ثبات منطقه و امنیت جهانی خود را نمایان کرد. رژیمهای اقتدارگرای منطقه هم، با سنگر گرفتن پشت آن، پیش غربیها وانمود میکردند که لنگر ثبات و آرامش خاورمیانه و اروپا هستند و اگر غرب به بازی دمکراسی ادامه دهد، چیزی جز اپوزیسیون اسلامگرا از صندوقهای رای عایدش نخواهد شد. این توجیه مستمسکی برای ادامه دیکتاتوری و سرکوب سیاسی و ناکارآمدی مزمن آنها بود.
جنگهای عراق و افغانستان اما داو بازی را تغییر داد. بیثباتی ناشی از فروپاشی ساختارهای دولتی و ناگزیری غرب از تعامل با جریانات اسلامگرای نسبتا میانهروتر در فرآیند نوپای سیاسی، به تدریج این قناعت را ایجاد کرد که میتوان جریانات اسلامی را ذیل دو دسته میانهرو و تندرو طبقهبندی کرد و از رهگذر وارد کردن دسته اول در قدرت، راهی سنگلاخ به سوی توسعه و گذار دمکراتیک گشود.
تجربه دهه اول حزب عدالت و توسعه ترکیه هم به سود گشودن این چشمانداز عمل میکرد.
بهار عربی که آمد، آمریکای اوباما بیش از اسلاف خود به این راه حل امید بست. انقلاب مصر بدون قطع حمایت غرب از رژیم مبارک نمیتوانست بخت زیادی برای پیروزی داشته باشد. در هر دو کشور تونس و مصر غربیها مشوق روندهای دمکراتیکی شدند که قرار بود، اسلامگرایان میانهرو را در ساختارهای معیوب و اقتدارگرای سیاسی جذب و به بن بست تاریخی موجود پایان دهد.
مصر خیلی زود دچار موج ضدانقلابی شد که از ناکارآمدی اسلامگرایان و مداخله دولتهای ضدانقلاب امارات و عربستان و ساختار فاسد دولت پنهان برمیخاست. تجربه تونس در وضعیتی شکننده و پر از تردید، به عنوان آخرین و تنها امید بهار عربی باقی ماند که سرانجام چند هفته قبل طومار آنهم در هم پیچیده شد.
درست مانند سی سال قبل که اسلامگرایان پارلمانتاریست الجزایری از عرصه سیاسی اخراج شدند، باز در شاخ آفریقا یک مداخله غیردمکراتیک دیگر، همتایان تونسیشان را حذف کرد.
طرفه آنکه باز در کابل جهادگرایان موفق شدند و به ریش دمکراسیخواهان مسلمان خندیدند!
۴. پیش بینی آینده دشوار نیست، دستکم از این منظر که تضمین چندانی برای موفقیت افغانستان و تونس در مسیر جدیدشان وجود ندارد. سکولارها و اسلامگرایان بنیادگرا به کرات نشان دادهاند که حاکمان خوبی نیستند و صرفا هر بار حلقهای از زنجیره معیوبی میشوند که روزی باید بشکند.
میماند پلمیک میانهروها و تندروهای مسلمان که به نحوی غریب یادآور مجادلات نظری و فکری اوروکمونیستها و سوسیال دمکراتهای غربی با طرفداران مارکسیسم انقلابی و مشی چریکی در دهههای شصت و هفتاد میلادی است. این مباحث غالبا بینتیجه تنها زمانی به پایان رسید که کل پرونده چپ در اواخر دهه هشتاد برچیده شد و جهان وارد دوران نوینی گردید.
آیا مجادله مذکور هم سرنوشتی مشابه پیدا میکند و جنبشهای اسلامگرا سرانجام پویاییهای داخلی و خارجی خود را از دست میدهند؟
اگر اینگونه است، چگونه و از چه مسیری؟
آیا ممکن است تبعات منطقهای و جهانی پیروزی طالبان و الهام بخشی آن برای جنبشهای تندرو مسلح، غرب را به پذیرش آلترناتیو میانهروی اسلامی مشابه اوایل دهه ۱۰۱۰ متقاعد سازد؟
در این صورت یک بهار عربی دیگر آغاز و ژئوپولتیک منطقه دوباره دستخوش تغییر و رژیمهای استبدادی متحد غرب متزلزل میشوند.
در این صورت آیا محتمل است قدرتهای نوظهور مثل چین و روسیه به دلایل راهبردی و ژئوپولتیک و کشورهای محافظهکار عرب، از بیم "دمکراسی اسلامی" پشت رژیمهایی چون طالبان و دیگر کشورهای مستبد قرار گیرند تا روند دمکراتیزاسیون منطقهای و جهانی بیش از پیش مختل شود؟
اگر طالبان موفق شود ذیل نوعی "اجماع پکن" رژیمی باثبات و حاکمیتی فراگیر تاسیس و قسمی مشروعیت کارکردی کسب کند، آیا ستاره بخت اسلامگرایان میانهرو و مشخصا اخوانیها، بیش از پیش افول نخواهد کرد؟
سرنوشت این روزهای گلبدین حکمتیار که در دهه هشتاد میلادی سوگلی اخوان بین المللی بود، درس آموز است. کسی که در اوج خودش هیچ رقیب اسلامی را بر نمیتافت، اکنون به نقشی محقر در رژیم طالبان قانع شده است: امام جماعت مسجد سرخشتی کابل!
هر چند نمیتوان با قاطعیت به پیشداوری در این زمینه پرداخت، اما دستکم در کوتاه مدت ایده قدرت از لوله تفنگ میآید نه صندوق رای، برنده پلمیک قدیمی اسلامگرایی شده است. گویی باز دستی پنهان همه را به سه دهه قبل برگردانده است!
در درازمدت اما این چرخه معیوب لاجرم میشکند. بیش از یک قرن طول کشید تا در کشاکش ارتجاع و انقلاب، دستاوردهای انقلاب فرانسه در سراسر قاره اروپا فراگیر شود. ظاهرا خاورمیانه هم محکوم به تقدیری مشابه است.
ارسال نظر