انحطاط محتوم اصلاحطلبان
مستقل آنلاین، بابک ابراهیمی، استاد دانشگاه/
جریان اصلاحطلبان از آغاز به دلیل انحطاط درونی خود محکوم به شکست محتوم بود، انحطاطی که در بسیاری ابعاد این جریان وجود داشت و دارد. جریانی که به سرعت با رأی مردم و تساهل حکومت در دورهای به یک الیگارشی قدرت تبدیل شد، اینک هیأت راهبریاش دلیل شکست را نشانی دقیقی نمیدهد و ادعاهای بسیار دارد که جریان رقیب و یا ضعف رهبری اصلاحطلبان، مانع اصلاحات (بخوانید کامیابی مطلق این الیگارشی قدرت) شده است و با استفاده از اصطلاحات «انتخابی - انتصابی» سعی در تحلیلهایی دارند که بیشتر چنین مینماید که از خصلتهای ایدئولوژیک (ناظر بر انحراف از حقیقت و مهندسی افکار عمومی) برخوردار هستند تا نزدیکی به حقیقت. چون آشکار است که در جمهوری اسلامی ایران انتصابها هم توسط نهادهای انتخابی مردم هرچند با نظارت استصوابی- و در دورهای حتی بدون نظارت استصوابی - صورت گرفته است و همچنان تداوم دارد. پس چگونه است با یک روح واحد قانون اساسی، برخی نهادها انتخابی و برخی انتصابی خوانده میشوند؟! از این بازی واژگانی، مراد اصلی پروپاگاندای «سران اصلاحطلبان» («هیأت اصلی اصلاحطلبان اعم از سیاستمدار و نظریهپرداز و ...») محدودیت دورهٔ حضور خود در نهادهای قدرت کشور و یا دانشگاهها که کاربرد پایگاه سیاسی دارد، بوده است، اما تکرار کمثمر حضورشان در دورههای مختلف در این نهادها - که تاکنون هم کمابیش در تمام نهادهای کشور ادامه دارد - این ادعا را هم باطل مینماید.
اما چرا دلیل شکست اصلاحطلبان خود اصلاحطلبان هستند؟ به عبارت دیگر، راز شکست اصلاحطلبان در خودشان نهفته است و باید آن را در درون اصلاحطلبان جستجو کرد. نخست باید به مرز میان «اصلاحات» اصیل، با سودای «جریان اصلاحطلبان» به دقت نگریست و میان این دو اقلیم هویتی به شدت فرق گذاشت. اقلیم نخست، سرزمین حقیقت است و مراد تئوریسینهای جریان اصلاحطلبان، یک اقلیم قدرت. این هر دو پادشاه یا مدعی سلطنت (حقیقت و جریان اصلاحطلبان) در یک اقلیم برای یک هدف نمیگنجند و البته روشن است «حقیقت» ذاتأ پادشاه است و این جریان مدعی سلطنت؛ «استعاره»ای طبق آنچه نظریهپردازان جریان مذکور با عبارات «اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات»، برگرفته از اصطلاحات قرون وسطایی «پادشاه (قبلی) مرد، زنده باد پادشاه (جدید)» میگویند. اما یکسان انگاری اصلاحطلبان با اصلاحات اشتباه بنیادین این شعار کلیدی و محبوب اصلاحطلبان است که کلید ورود به کریدور قدرت است و همچنان تاج اصلاحات را شایستهٔ سر خود میبینند که توأمان در واقعیت و حقیقت از سرشان افتاده است.
تاج اصلاحات از آغاز هم به دلیل «تضادها و انحطاط درونی اصلاحطلبان» از سرشان افتادنی بود و این تعارضات درونی انحطاطزای اصلاحطلبان همچنان برقرار است، پس باید در گام آغازین اصلاحات در تئوریها و رویکرد خود اصلاحطلبان آغاز میشد. در لوای این شعارهای زیبا و فریبنده ظرفیتی نهفته است که باید به جای غلطیدن در هیجان، نگران بود. بسیار توضیحات و توجیهاتی چنین که «اصلاحات نیاز به قدرت دارد» از امتحان پسدادهها میشنویم که ظاهراً گزارهٔ درستی است اما عملکرد اصلاحطلبان در دوران قدرت نشان میدهد که این قدرت کمتر صرف اصلاحات و بیشتر صرف تقویت قدرت الیگارشیک اصلاحطلبان شده است؛ قدرتی به نام اصلاحات که نه در خدمت اصلاحات، بلکه در خدمت اصلاحطلبان بوده است.
شاید اینجاست که برخی اصلاحطلبان، به ویژه «عناصر وفادار به اصلاحات» در جریان اصلاحطلبان، به حقیقت تلخی اعتراف نمایند که اصولاً اصلاحطلبان تعریف واحد و برداشت درستی از اصلاحات نداشتهاند تا بتوانند مرزهای اصلاحات را در نسبت با خواستههای خود یا بالعکس روشن نمایند و در همان اقلیم در خدمت پادشاهی حقیقت با تاج اصلاحات درآیند و نه اینکه به دلیل تعارضات درونی و عدم انطباق با اصلاحات، تمردکنان برای خود اقلیم دیگری از قدرت برپا دارند. فرض ما برای توضیح این فرایند این است که دلیل امر آشفتگی حاصل بیتناسبی و عدم انسجام در دیسکورس و استراتژی و سایر ابعاد، دوری یا همان تمرد از حقیقت و بیمیلی به علم یا کمعلمی میتواند بوده باشد؛ زیرا از نگارندهٔ حقیقتگرا اگر پرسیده شود منظور از اصلاحات چیست، پاسخ روشنی دارد و آن پاسخ به روشنی اصلاح امور به قصد نزدیکی به حقیقت است یا آنچه در ادبیات اسلامی اصطلاحاً «قربة الی الله» خوانده میشود. هماکنون صدای اعتراض برخی بلند میشود که این تعریف، کلی است. اما در طی یادداشتهای مختلف توضیح دادهایم که نه، این آوارگی در ناکجاآباد و سرگشتگی در سیاست نیست، زیرا طبق توضیحات پیشین، منطق علم و معرفت علوم انسانی روشنکنندهٔ ابهامات است.
شگفتی ندارد که سران اصلاحطلبان امروزه نیز در تحلیلها و سوگیریها همچنان با همان مواضع، بنا به ماهیت سیاسی خود، باورهای پرچالش خود را تکرار مینمایند، بدین صورت که با تلاش برای انداختن طوق همهٔ تقصیرها بر گردن خاتمی سعی در تبرئهٔ خود با قربانی کردن رهبر اصلاحطلبان و فرار از مهلکهٔ حقیقت و پاسخگویی و اعتراف دارند که اصطلاح اخلاقی چنین رویکردی برای اخلاقمداران آشناست. از آن رو این راهبرد یا ترفند جای شگفتی ندارد که پروپاگاندای جریان مذکور در تولید ایدئولوژی به جای نظریههای حقیقتگرا و تحریف اذهان عموم از حقیقت نسبتاً موفق عمل کرده است و در جبههٔ مقابل، رسانههای مخالف به نقد علمی این جریان نپرداختهاند و در دام چیده شدهٔ ایدئولوژیک از سوی پروپاگاندا فروافتادهاند، در عین حال که پروپاگاندای اصلاحطلبان بیمحابا و بیپروا هر رسانهٔ منتقد اعم از اصولگرا و اپوزیسیون را زیرکانه تندرو خوانده است و خود را با قلب حقیقت، میانهرو جلوه داده است که این دوگانهٔ «میانهرو - تندرو» همانند دوگانهٔ «انتخابی- انتصابی» در ظاهر درست مینماید، اما در عمل همهٔ جریانها، عناصر تندرو و میانهرو دارند؛ همچنانکه به نظر میآید بخشی از اصلاحطلبان برای بقا در قدرت یا هر منظور دیگری منجمله اصلاحات یا قرار گرفتن در موقعیت برتر و … حاضرند با بخش مشابه در هر جریانی ائتلاف برقرار نمایند.
یکی از بنیادیترین خطاهای استراتژیک جریان اصلاحطلبان - که محصول همان «تعارضات و انحطاط درونی گفتمان» خودشان بود- تحولات الیگارشیک و انحراف از الزامات برای حضور روح در کالبد اصلاحات همانند جامعه مدنی، حزب، رسانه و دیگر ارکان دموکراسی و … بوده است. الیگارشی اصلاحطلبان ظاهراً حزب تشکیل داد و صاحب رسانه نیز شد، اما در عمل نه حزب که قبیلهٔ سیاسی بود که بوروکراسی آن نیز برای کاریابی و سپارشهای خاصگرایانه به کار گرفته میشدهاست. در چنین فضای غیرمدنی با ظاهر مدنی، برخی جوانان جذبشده در احزاب اصلاحطلبان، به تدریج با تحولات معرفتی ایجاد شده در فضای اصلاحطلبان از اصلاحات به قدرت متمایل میشدهاند و رسانه نیز عمدتاً نه یک رسانهٔ منتقد در خدمت دموکراسی جامعه، که به عنوان پروپاگاندای این الیگارشی به کار میرفتهاست. در اوج قدرت اصلاحطلبان، و در غفلت عناصر عقلانی جریان، تحلیلهای خردمندانه و نزدیک به حقیقت، کمکم از روزنامههای اصلاحات رخت بر بست و کار به ثناگویی و بتسازی از برخی چهرههای شاخص اصلاحات کشید که فیالواقع انسانهای معمولی و میان مایه بودند که از قضای روزگار به طور اتفاقی وارد سیاست شده بودند و چون طعم شیرینی قدرت را چشیده بودند، حاضر به ترک صحنه نبودند.
سخنان این افراد معمولی در راهبری اصلاحات، جای گزارههای علمی را در تحلیل مسائل سیاسی گرفت و هر از چند گاهی برای افزودن بر اعتبار حرف و جلوهٔ علمی دادن به مدعاها از اصطلاحات علوم سیاسی استفاده شد، در حالی که در عمل روح و معرفت انسانی از آن مفاهیم پریده بود. خوشبختانه تمام این موارد واقعی در آرشیو روزنامهها و سایر رسانهها موجود است و هر محققی سالها بعد نیز میتواند به تحقیق در فضای آن دوران بپردازد و کاستیها، خطاها و ضعفهای فاحش را دریابد. پروپاگاندا ممکن است در جامعهٔ کمحوصله و کمدقت، موقتأ موفق شود و خرسندی فراوان برای اصحاب ایدئولوژیک پروپاگاندا با ژست لیبرال بیاورد؛ لیک در محضر تاریخ سرانجام حقیقت نقاب از رخ برداشته در برابر آیندگان رو خواهد شد. بار شدن چند تحول ملی، منطقهای و بینالمللی بر روی هم، همانند پایان جنگ نسبتاً طولانی ایران و عراق، و فروپاشی امپراطوری عظیم مارکسیستی اتحاد جماهیر چپ شوروی با بیش از هفتاد سال عمر، نشان از تحولات بیشتری داشت.
الیگارشی اصلاحطلبان چپتبار با همه خطاهای معرفتی و ضعفهای راهبردی که پیش از تبدیل شدن به جریان اصلاحطلبان داشت با فروپاشی شوروی و شکست چپ شبهعلمبنیاد (و نه سوسیالیسم در معنای غیرایدئولوژیک) یک پارادایم شیفت اساسی در جریانش داد و به لیبرالیسم متمایل شد، بیآنکه رسوبات چپ را از درون خود بزداید، طوری که دیگر این تفکر «نه رومی و نه زنگی»؛ «نه دهقان، نه ترک و نه تازی» و «سخنها به کردار بازی» بود. یعنی کل این شیفت در پارادایم شد حرکت از شبه علم به شبه علم دیگر. یک قاعدهٔ کلی در جهان هستی وجود دارد و آن قاعده این است که شبه علم در جهان علم با روح حقیقت شکست میخورد، همچنانکه شبه علم مارکسیسم شکست خورد، شکستی که در همان اوایل قرن بیستم قابل پیشبینی بود. شاهد ماجرا کارل پوپر نوجوان عضو حزب مارکسیست اطریش در سن ۱۷ سالگی است که در سال ۱۹۱۹ شاهد تضادهای مارکسیسم و خونسردی سران حزب از کشته شدن اعضای حزب بود که به تحقق قطعی سوسیالیسم باور قطعی داشتند. او بر آن شد منطق اکتشاف علمی را کشف و فرموله نماید تا علاوه بر احراز هویت شبه علمی مارکسیسم، پیشبینی شکست هر شبه علمی را طبق قوانین نهفته در طبیعت و کشف شده با علم نماید. او بارها طی مصاحبههای متعدد در طول عمر طولانی خود از فروپاشی شوروی سخن به میان آورده بود و آنقدر زنده ماند تا این فروپاشی را در حدود ۹۰ سالگی به چشمان خود ببیند. فارغ از آنچه گذشت، نخست منطقی به نظر میآید که از سوی هیات راهبری اصلاحطلبان به این ابهامات و نقد علمی پاسخ داده شود و آنگاه در خصوص زمزمههایی که به عنوان ادامهٔ اصلاحات از سوی اصلاحطلبان مطرح میشود، باید تکرار کرد مادامی که انحطاط درونی و تضادهای گفتمانی در یک پارادایم روشن نگردد، سخن از به میان آوردن اصلاحات خطاست. از قضا و به صورت منطقی این «هیات اصلی اصلاحطلبان اعم از سیاستمدار و نظریهپرداز و ...» هستند که باید علاوه بر پاسخگویی و دست برداشتن از تکرار تحلیلهای دور از حقیقت که به سطح و نه عمق میپردازد که البته در برابر سؤالهای سطحی تکراری پرخطا، ناگزیر و چه بسا خرسند از کماطلاعی مصاحبهکنندگان ایراد میگردد، به حقیقت رجوع کنند. زیرا همهٔ ما یکایک باید به تنهایی در محضر خداوند و تاریخ پاسخگو باشیم.
ارسال نظر