بت پرستی نکنیم!

برخلاف تمام ژست هایی که در مورد علاقه به علم و دانش و خیام و بوعلی سینا می گیریم، بیشتر ما علاقه ای به یاد گرفتن نداریم. دوست داریم دیگران فقط آنچه می دانیم را «تایید» کنند و بگویند که چقدر نظرمان درست است! دوست داریم دیگران در مورد آدم های مورد علاقه ما جز با تحسین و اغراق در تحسین چیزی نگویند. می خواهد این کَس پسر عمه مان باشد، خواننده مورد علاقه، بازیگر یا ورزشکار!

بت پرستی نکنیم!

 برخلاف تمام ژست هایی که در مورد علاقه به علم و دانش و خیام و بوعلی سینا می گیریم، بیشتر ما علاقه ای به یاد گرفتن نداریم. دوست داریم دیگران فقط آنچه می دانیم را «تایید» کنند و بگویند که چقدر نظرمان درست است! دوست داریم دیگران در مورد آدم های مورد علاقه ما جز با تحسین و اغراق در تحسین چیزی نگویند. می خواهد این کَس پسر عمه مان باشد، خواننده مورد علاقه، بازیگر یا ورزشکار!

 

 هر نظر مخالفی، دشمنی تعریف می شود. در سیاست و فوتبال این قضاوت ها تندتر است. اگر نقد کُنی می گویند «فلان فلان شده! جیره و مواجبت قطع شده و ناراحت اینی!»، اگر تایید کنی می گویند «فلان فلان شده! بگو چقد گرفتی ازش تعریف کنی»! خوشبختانه در مورد «فلان فلان شده اش» هر دو طرف توافق دارند!

 

 ما قرن هاست اعراب حجاز را به واسطه پرستش بت هایی از سنگ و خُرما نکوهش می کنیم اما خودمان بُت هایی از گوشت را می پرستیم. دقیقاً می پرستیم. میان دوست داشتن و پرستش تفاوت است. اما چطور بفهمیم؟

 

 وقتی کسی در نقد هنرمند، ورزشکار، نویسنده یا سیاستمدار محبوب ما حرفی می زند اگر به او گفتیم «خفه شو! فلان فلان شده! دهنت رو ببند! تو کی هستی؟! و ..» این یعنی پرستش! یعنی ما به مغزمان گفته ایم؛ شات آپ عزیزم!

 

 ممکن است افسانه باشد اما می گویند دولت کره‌ شمالی رسماَ اعلام کرده رهبر بزرگ مقعد ندارد! چون نیازی به دفع ندارد و هرچیزی می خورد کاملاً می سوزد! لابد کسانی هم هستند که باور می کنند و حاضرند به آن دسته که در مورد وجود مقعد در پائین تنه رهبر کبیر تردید وارد می کنند فحش بدهند و احتمالاً مجازاتش کنند!

 

این نوشته منتسب به ابراهیم یونسی را دوست دارم. می نویسد: روزی سگی داشت در چمن علف می خورد. سگ دیگری از کنار چمن گذشت. چون این منظره را دید تعجب کرد و ایستاد. آخر هرگز ندیده بود که سگ علف بخورد!

ایستاد و با تعجب گفت:

_ اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف می خوری؟

سگی که علف می خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: 

_ من سگ قاسم خان هستم!

 

سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت:

- سگ حسابی! تو که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی؛ حالا که علف می خوری دیگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش!

 

 آدم خودمان باشیم نه سگ قاسم خان و نه پرستنده فلان بُت گوشتی که مقعد هم دارد و دیر یا زود خاک می شود، خاکستر می شود!

 

گفته ام من، دردهـــا را بارها

خسته ام خسته از این تکرارها

من بــه در گفتم ولیکن بشنوند

نکته هـــا را مـو به مو دیوارها

 

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها