پسرک شر شمالی و بازوبند پرسپولیس در پایتخت
شیث رضایی بخشی از تاریخ پرسپولیس را به خود اختصاص داده است؛ جایی میان شر بودن و تعصب!
برای هواداران پرسپولیس نام شیث رضایی یادآور خاطرات عجیبی است؛ پسرک شری که ساک به دوش اولین بار وارد اردوگاه تیم جوانان شد و توانست اولین پلان فوتبالی خود را در تیم جوانان ایران ثبت کند و از این حیث خاص شود چرا که هیچ سابقه بازی کردن فوتبال قبل از این از او وجود ندارد. شیث اما با همان خودخواهی و جاه طلبیاش دل حمید درخشان سرمربی وقت جوانان را برد و شماره ۱۳ را از آن خود کرد. در ادامه راهی سایپا شد تا زیر نظر مایلی کهن فوتبالش ارتقا یابد اما در چارچوب اخلاقی این مربی قرار نگرفت تا از مسیری عجیب سکه شانس او را به پرسپولیس وصل کند و مایلی کهن هم از خدا خواسته برای پایان همکاریاش به راحتی راضی به این انتقال شود.
داستانهای پرسپولیس و شیث رضایی زیاد است اما امروز قصه این اپیزود به نقل از امیرحسین خیرخواه در ادامه گزارش آرشیوی شخصیاش چیز دیگریست.
شیث رضایی را سال ۸۶ و از زمانی که به طور رسمی کارم رو با روابط عمومی باشگاه پرسپولیس به عنوان عکاس باشگاه آغاز کردم شناختم. آن روزهایی که همچنان به شکل سنتی شروع تمرین با دویدن گروهی دور زمین انجام میشد، در صف اول شیث رضایی جوان باتجربه سرخپوشان دوشادوش ملیپوشانی نظیر پژمان نوری، علیرضانیکبخت، عباس آقایی، محمد نصرتی، سپهر حیدری، حسین بادامکی، حسن رودباریان، مهدی واعظی میدوید. سربالا و همیشه سرحال بود به هنگام دویدن به دوربین خیره میشد، اینقدر نگاه میکرد تا صدای دکمه شاتر دوربین را بشنود و خیالش راحت شود که عکس گرم کردنش ثبت شده. او البته در تمام آیتمهای تمرین به همین شکل بود بازیکن باهوشی که هم تمرکز به تمرین داشت هم حواسش به حواشی آن بود. حتی در آخر تمرین برای اینکه مطمئن شود عکسش در سایت کار خواهد شد میپرسید:" خیرخواه داداش عکس هام خوب شده؟"
بازیکنی که تو مصاحبههای قدیمیش خوندم که در کودکی دوست داشته "مارادونا" صدایش بزنند! حالا اینکه با این هیکل تنومند و بازی در پست دفاعی چرا به این لقب علاقه داشت شاید به نیمچه تکنیکش ربط داشت که باعث شده بود مدتی هم در پرسپولیس دفاع راست بازی کند. امروز میخوام عکسهایی از بازی پرسپولیس-صبا در آذر ۸۹ ببینیم و اتفاقاتی که همچنان راز بزرگی رو تو خودش پنهون کرده.
یک بازی پرحرف و حدیث که با شکست تحقیرآمیز 4-1 پرسپولیس همراه شد و حواشی بزرگی در دل خودش داشت که مهمترین او قطعا بستن بازوبند به مچ! توسط شیث رضایی بود که حتی بعد از تذکر داور هم بالا نبرد. جایی که عادل فردوسیپور هم تو گزارشش با این جمله که بازوبند کاپیتانی پرسپولیس برای شیث گشاده اشاره کرده بود.
پرسپولیس حال و روز خوبی نداشت و در این بازی هم از همون لحظات اول قافیه رو به حریف باخت و گلها یکی پس از دیگری وارد دروازه این تیم میشد و دایی رو کنار نیمکت به کوه آتشفشان تبدیل کرده بود. نیمه اول و سه گل دریافتی و در ادامه هم حتی اخراج دقیقه 50 علیرضا میرشفعیان نیز نتوانست پرسپولیس را به بازی برگردونه و شهریار در یکی از عجیبترین بازیهای تاریخ مربیگری خودش از روی سکوها شاهد بیانیه خونی علیه خودش بود.
شیث در اواسط بازی اما با یک حرکت کاملا عجیب همه چیز را علیه خودش کرد تا نوک انتقادات پیشکسوتان و اهالی فوتبال به سمت اون نشونه بره. در اون بازی سپهر حیدری اما در دقایق پایانی موفق شد با جبران یکی از گلها تنها کمی از سنگینی باخت کم کنه و پایان بازی اما ماجراهای بزرگتری تو خودش داشت.
علی دایی بعد از بازی و در حالی که اطرافیانش و اخبار درون رختکن خبر از شک اون به برخی بازیکنان و کمکاری اونا داشت، از سمت خود استعفا داد. با این حال حبیب کاشانی برای ضمن دلجویی از سرمربی تیمش و موضع گرفتن نسبت به بیانیه خونی روی سکوها و این جمله که خط قرمز ما علی داییه ازش خواست تا برگرده. دایی برگشت اما در اولین تصمیم جنجالی خودش شیث رضایی رو اخراج کرد. هرچند سریال اخراجهای شیث از پرسپولیس زیاده و این تنها یه اپیزود از اون دورانه.
با گذشت چند سال اما مطمئنا هنوز ته ذهن هوادارا و فوتبالدوستا این باشه که تو اون بازی چه اتفاقاتی افتاد و پرسپولیس چطور توسط صبای قم به چهارمیخ کشیده شد. جایی که علی دایی بعد از شنیدن صحبتهای سهراب بختیاری زاده تو ترکیب تیم حریف که مدعی شده بود یکی از بازیکنای جوون پرسپولیس در جریان بازی گفته: "همون بهتر که داریم میبازیم. با این باخت علی دایی نابود میشه!"
برای من اما داستان این بازی بعد از گل سوم از شکل عکاسی برای سایت ثبت نتیجه خارج شد؛ مثل همیشه نگاهم به ستارههای بازی بود، بعد از خوردن گل دوم مطمئن شدم پرسپولیس این بازی رو نمیتونه برنده شه و به همین خاطر زوم کردم روی آه و حسرت بازیکنا و کادرفنی. جایی که سانتیمتر به سانتی متر بازوبند بعد از هر گل صبای قم از بازوی شیث پایینتر اومد و در نهایت به مچش رسید.
ارسال نظر