دورهمی به صرف مافیا و بلوف

حالا مافیا دیگر اسم یک کارتل و گروه تبهکار در فیلم‌های آمریکایی و ایتالیایی نیست. این کلمه نقل محافل امروزی شده و جوان ها به بهانه آن دور هم جمع می‌شوند.

دورهمی به صرف مافیا و بلوف

تعارف و حتی اغراقی در کار نیست؛ مثل خیلی از جلوه‌های  زندگی که ریشه در فرهنگ و باورهایمان داشتند و در پس جنبه‌های زندگی مدرنیته به فراموشی سپرده شده‌اند، بازی‌های دسته‌جمعی سنتی هم جایگاه واقعی خودشان را از دست داده‌اند. چه کسی از خاطرش رفته است که سال‌ها پیش هر کوچه پر از هیاهوی کودکان بود؟ کوچه‌ها فضایی برای بروز هیجانات بچه‌ها بودند.

کوچه‌هایی که در ساعاتی از شبانه‌روز، صدای شادی و خنده بچه‌ها از آن بلند می‌شد و همه اهالی محل را با خودش همراه می‌کرد. حالا، اما اوضاع فرق کرده است. دیگر نه‌تن‌ها صدای خنده بچه‌ها به بلندی همیشه شنیده نمی‌شود که حتی جمع‌های خانوادگی هم دیگر محلی برای بازی‌های قدیمی و سنتی نیست؛ حالا هرچه هست، بلوف است و رودست زدن و مافیا که ماهیت آن‌ها، هیچ تعلق خاطری به ما و فرهنگ مان ندارند.

 دورهمی به صرف مافیا و بلوف

حالا فارغ از همه بازی‌های خاطره‌انگیز کودکی مثل بالابندی، خاله‌بازی، خروس‌جنگی، شاه و وزیر، عموزنجیرباف، لی‌لی، هفت‌سنگ و ده‌های بازی دیگر که جایشان را به بازی‌های کامپیوتری داده‌اند، بازی‌های دسته‌جمعی خانوادگی هم به چنین سرنوشتی دچار شده‌اند.   البته که تقصیری هم ندارند؛ انگار زندگی آپارتمان‌نشینی و نبود امنیت در خیابان‌ها و کوچه‌ها، سبک زندگی کودکان را به سمت و سویی دیگر برده است.

برای همین است که این روزها، دیگر کمتر کودکی است که بین دسته پلی‌استیشن و توپ فوتیال، دومی را انتخاب کند؛ به همان‌اندازه هم دیگر ورق و کاغذ‌هایی که همه افراد خانواده را به بهانه اسم‌فامیل دور هم جمع می‌کرد، خاطرخواه کمتری دارند تا پیشنهاد بازی مافیا که لازم است همه به هم دروغ بگویند تا بالاخره عده‌ای پیروز میدان باشند: «نسل به نسل هم که می‌گذرد، این جریان بدتر می‌شود، چرا که باز ما خاطره‌ای با اسم‌فامیل و بازی‌های این‌چنینی داشتیم، اما بچه‌ها ما که دیگر حتی مدل بازی کردن آن را هم یاد نخواهند گرفت؛ انگار که این بازی‌های قدیمی به سمت منسوخ شدن حرکت می‌کند.»

این را مهری موسوی، رواشناس و مشاور خانواده می‌گوید که معتقد است که اگر دست روی دست بگذاریم، هرچه زمان جلوتر می‌رود، همه دارایی‌های قدیمی‌مان را از دست می‌دهیم و مجبوریم که با علائق نسل جدید خو بگیریم: «علائقی که متاسفانه برگرفته از ریشه‌های غربی است و آموزش و ارزشی برای مفهوم خانواده در کشور ما ندارد.»

فرهنگی که فراگیرش می‌کنیم

همه‌چیز محدود به رسم و رسوم و غذا‌های محلی یک استان نیست؛ بلکه خیلی وقت است که بازی‌های محلی هم وارد این چرخه شده‌اند. همانقدر که هر شهر و دیاری، غذا‌های بومی و سنتی منطقه خودش را دارد، این موضوع درباره بازی‌های سنتی و ایرانی هم صدق می‌کند. بازی‌هایی که در هر منطقه و شهری، رنگ و بوی متفاوتی دارد. برخی از بازی‌ها به لحاظ اجتماعی، فرهنگی و مذهبی در اکثر نقاط ایران مشترک هستند و در عین‌حال، برخی از بازی‌ها به طور اختصاصی به فرهنگ و منش و حتی لهجه و گویش منطقه خاصی اختصاص دارد.

بازی‌هایی که برگزاری‌اش در دل جمع‌های خانوادگی، آنقدر به مذاق همه خوش می‌آمد که دل بچه‌ها و نوجوان‌های محفل را به فرهنگ محلی خودشان گرم می‌کرد. اما دیگر مثل روز‌های گذشته نیست؛ کمتر عضو کوچکی از خانواده است که تمایلی به شنیدن خاطره‌های قدیمی، دیدن لباس‌های محلی و تعصب به خرج دادن بر روی تکه‌کلام‌ها و رسم و آیین محلی‌شان دارد. انگار که دیگر جذابیت فرهنگ‌های هر شهر و روستا، توان مقابله با فرهنگ همه‌گیری مانند مافیا را از دست داده است.

 بلوف زدن به جای اسم فامیل

همین که سر و کله یکی از اعضای خانواده با تعدادی کاغذ و خودکار و زیردستی پیدا می‌شد، یعنی بساط اسم فامیل به راه است. اسم‌فامیلی که نهایتش جنگ‌جهانی به راه می‌افتاد که چه‌کسی زودتر توقف بازی را اعلام کرده است و حالا چه کسانی با تقلب، همچنان مشغول نوشتن و پر کردن ستون‌های باقی‌مانده‌شان هستند. اما حالا دیگر خبری از این کاغذ‌ها و زیردستی‌ها و خودکار‌های رنگارنگ نیست که حداقل در طول بازی کمی فکر کنیم و چیزی یاد بگیریم.

حتی دیگر پانتومیم هم محبوبیت سابقش را ندارد؛ پانتومیمی که یک زمانی در فیلم‌های تلویزیونی و سینمایی جا داشت، اما حالا طرفدارانش به گرد پای سینه‌چاکان مافیا نمی‌رسند. کسانی که از وقت و انرژی و پول‌شان می‌گذرند تا چند ساعتی را در جمع‌های دوستانه بگذرانند و بتوانند پیروز بین جماعت شهروندان و مافیا‌ها باشند.   هرچه هست یک عده نقش و شخصیت است که هیچ ارزش افزوده‌ای به بازی‌کنندگان اضافه نمی‌کند. بلکه آدم‌ها خودشان را به آب و آتش می‌زنند که با دروغ و فرافکنی، شخصیت واقعی خودشان را از هم‌بازی‌های‌شان مخفی کنند.

این همه آن چیزی است که در دل بازی محبوب این روزها، یعنی مافیا گنجانده شده است. مافیایی که در بهار سال ۱۹۸۶ در خوابگاه دانشجویان دانشگاه مرکزی مسکو شروع شد و خودش را به ایران هم رساند. نوعی از بازی دسته‌جمعی که یکی از رموز موفقیت آن این است که با امکانات کم قابل اجراء است و حتی دیگر به چند ورق کاغذ و خودکار هم احتیاجی ندارد.

اما مافیا هم مثل هر موضوع دیگر، موافقان و مخالفانی دارد؛ موافقانی که از روحیه جنگندگی بازیکنان در طول بازی به معنای تلاش انسان در زندگی مدرن یاد می‌کنند و مخالفانش هم از دروغگویی، فریبکاری و ایجاد شک و تهمت به عنوان مفاهیم ضد ارزش این بازی یاد می‌کنند. اما کارشناسان فرهنگی، فارغ از این استدلال‌ها، جایگزینی آن را به جای همه بازی‌های قدیمی و سنتی که ریشه ایرانی داشتند را از اصلی‌ترین ضربه‌های بازی مافیا و بازی‌هایی شبیه به آن می‌دانند.

دور زدن مافیا

می‌خواهد اسمش تغییر مذاق و سلیقه باشد تا تحمیل فرهنگ غربی؛ هرچه که هست، ما را وارد جریانی کرده است که از اصل و ریشه خودمان فاصله گرفته‌ایم. واقعیتی که جای انکاری برایش وجود ندارد و نیاز به یک بازنگری اساسی دارد. اگر قرار باشد دوباره این بازی‌های محلی، سنتی و بازی‌هایی که ریشه در فرهنگ کشورمان دارد را به جمع‌های خانوادگی برگردانیم، نیاز به یک بازسازی فرهنگی حسابی داریم؛ از آن بازسازی‌هایی که زمانبر خواهد بود و لازم است که ابعاد جدیدی از فرهنگ‌مان را روی کار بیاوریم تا قدرت مقابله و کنار زدن مافیای جذاب این روز‌ها را داشته باشد.

بدیهی است که در شرایط کنونی، در جهانی زندگی می‌کنیم که در آن گرایش به زندگی مدرنیته، جای بسیاری از سنت‌های زیبای گذشته را گرفته است و برگشت به دوران گذشته ممکن نیست مگر با ارائه گزینه‌های جذاب‌تر و جدیدتر از آنچه که در اختیار جوان‌های امروز است، اما در قالب فرهنگی که با ما و سبک زندگی ایرانی و اسلامی‌مان همخوانی دارد.

 شعر‌ها و متل‌ها بخشی از بازی‌های سنتی بودند

نیاز به احیا و ترویج بازی‌های بومی و محلی با رویکردی فرهنگی، به شدت دیده می‌شود؛ آن‌هم در شرایطی که این روز‌ها به یک شکاف عمیقی در جامعه رسیده‌ایم که گاهی همین فرهنگ‌های در  قالب بازی می‌تواند ارتباط بین‌مان با دیگر اقوام را دوباره حفظ کند. آقای ظفری، یکی از اهالی شهرستان رودسر گیلان است که خاطره شعرخوانی‌های محلی‌شان در روز‌های کودک و نوجوانی‌اش را هنوز به یاد دارد: «بیشتر اوقات که دور هم جمع می‌شدیم، عمه‌هایم شعر‌های محلی می‌خواندند و ما یاد می‌گرفتیم؛ مثلا در یکی از این شعرها، مسافری بود که شهر به شهر استان گیلان را می‌گشت و خاطره‌سازی می‌کرد.

به خوبی به خاطر دارم که شهر‌های اطراف و دور و نزدیک رودسر را از همین شعر یاد گرفتم.» و حالا جای خالی همین یادگیری‌ها در محفل‌ها، دورهمی و بازی‌هایمان خالی است. دیگر نه کسی از اسم‌فامیل، اسم شهر و کشور و غذای جدیدی را یاد می‌گیرد و نه حواس‌شان به شهر و روستا‌های اطراف روستای‌شان جمع می‌شود: «در واقع در دل این شعر و بازی‌های سنتی، نوعی ایران‌شناسی و جهان‌گردی گنجانده شده بود که این روز‌ها آن را در هیچ بازی و محفلی نمی‌بینیم.» در واقع، بازی‌های سنتی از نسلی به نسل دیگر به صورت سینه به سینه منتقل شده و به ما رسیده‌اند؛ اما چرا ما نتوانسته‌ایم آن را حفظ کنیم وآن‌ها را به نسل بعدی‌مان هدیه بدهیم؟/ایرنا

ارسال نظر

یادداشت

آخرین اخبار

پربازدید ها