جنگ دجالها؛ بزرگترین دشمن ترامپ که خواهد بود؟
وحشت در آمریکا/ چه کسی می تواند ترامپ را نابود کند؟
در باب ترامپ و انقلابی که ایجاد خواهد کرد
تنها یک «دموکرات یاغی» که از چهارچوب های قانونی حزب و آمریکا فراتر رفته و قصد ایجاد تغییرات بنیادین در «وضعیت استثنایی» آمریکا را دارد، می تواند در مقابل ترامپ یا معاونش ایستاده و آنها را در انتخابات های آتش به چالش بکشد.
به گزارش خبر فوری، از زمانی که پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ریاست جمهوری 2024 مسجل شده، نظریه پردازان، تحلیلگران و متخصصان مختلف شروع به تحلیل این واقعه و عواقب و نتایج آن کرده اند. بسیاری از این تحلیلگران به دنبال پاسخ به این پرسش هستند که چگونه دونالد ترامپ پرحاشیه که 4 سال پیش، از جو بایدن شکست خورد و به رئیس جمهور تک دوره ای بدل گردید، مجددا توانست به کاخ سفید بازگشته و این بار پیروزی قاطع تری هم داشته باشد.
بیشتر نظریه پردازان آمریکایی نگران تاثیرات قانونی و حقوقی دولت دونالد ترامپ در 4 سال دومش هستند. طبق گزارشی که فایننشال تایمز دو روز قبل از انتخابات 2024 نوشت، ترامپ و تیمش قصد ایجاد تغییراتی اساسی در ساختار سیاسی آمریکا را دارند. همچنین، جی دی ونس، معاون ترامپ مدتی پیش گفت که اگر ترامپ و یارانش به قدرت برسند باید هر چه سریعتر، افراد کلیدی در ساختار قدرت را برکنار کنند تا اتفاقات سال 2020 تکرار نشود و ترامپ در قدرت بماند.
این مساله باعث وحشت برخی صاحب نظران شده است. فرانسیس فوکویاما در یادداشتی که اخیرا برای فایننشال تایمز نوشته، رای آوردن ترامپ را نقطه ای ترسناک برای لیبرالیسم آمریکا دانسته اما در عین حال، تاکید کرده که تغییرات ساختاریِ به وجود آمده در لیبرالیسم، باعث به قدرت رسیدن مجدد ترامپ شده است.
این متفکر آمریکایی تاکید دارد که لیبرالیسم کلاسیک آمریکایی که مبتنی بود بر کرامت انسانی و حقوق برابر جای خود را نئولیبرالیسمی داده که باعث تبعیض شدید بین فقرا و اغنیا گردیده است. همچنین، ادبیات مخالفان این نئولیبرالیسم به شدت چپ زده است و نمی تواند حوادث اخیر دنیا را تبیین کند.
در واقع، مساله کارگر و سرمایه دار جای خود را به پیچیدگی حقوق کارمندان و همچنین، مسائل اقلیت ها داده است. دموکرات ها با شعارهای تکراری و بی مزه سعی کردند اقلیت ها را علیه ترامپ بسیج کنند اما به علت فقر مفهومی، از پس این کار برنیامده و شکست خوردند.
تحلیل فوکویاما نشان می دهد که پدیده ای به نام ترامپ توانسته تغییراتی وسیع در ساختار فکری و اجتماعی آمریکا ایجاد کند و یا حداقل، روی موج این تغییرات سوار شود و با ادبیات خاص خود با گروه هایی که از ساختار سیاسی آمریکا خسته شده اند، هم دردی کند.
در واقع، ترامپ نشان داده که نه یک جمهوری خواه بلکه یک «شورشی» است. کافی است نگاهی به وضعیت او بیندازید. او چند ده پرونده قضایی مفتوحه دارد. مدتی پیش به جرم حق السکوت دادن به یک بازیگر فیلم های مستهجن، دستبند به دست راهی دادگاه شد.
در سال 2020، قانون اساسی آمریکا را زیر سوال برد و طرفدارانش را به شورش دعوت کرد. با این حال، نه تنها این وضعیت باعث کاهش محبوبیت او نشد بلکه از او چهره ای مسیحایی به وجود آورد که قصد دارد آمریکا را نجات دهد (اینجا بخوانید).
وضعیت استثنایی آمریکا/ ترامپ آماده انقلاب!
در حقیقت، ترامپ نشان داد که آمریکایی ها نسبت به ساختار سیاسی آمریکا بدبین هستند و می خواهند از یک شورشی حمایت کنند. این مساله به خوبی شرایط سیاسی آمریکا را تبیین می کند. اگر از ادبیات سیاسی «کارل اشمیت»، متفکر و حقوقدان آلمانی که سعی داشت با فلسفه خود آلمان عصر نازی ها و جمهوری وایمار را تبیین کند، استفاده کنیم، باید بگوییم که آمریکا وارد یک «وضعیت استثنایی» شده است.
طبق نظریه وضعیت استثنایی اشمیت، دولت در شرایطی که قوانین، کارایی خود را از دست داده و ساختار سیاسی در حال اضمحلال است، دارای بیشترین قدرت شده و می تواند خارج از چهارچوب قدرت، عمل کند.
طبق نظریه اشمیت، باید میان «مشروعیت» دولت و «قانونی بودن» آن تفکیک قائل شد. برخی حکومت ها قانونی اند اما مشروعیت ندارند. برای مثال، حکومت ویشی در فرانسه که بعد از جنگ دوم جهانی و تصرف فرانسه توسط آلمان ها به وجود آمد، قانونی بود اما مشروعیت نداشت و مردم از آن تبعیت نمی کردند.
از آن سو، حکومت «جمهوری موقت فرانسه» که توسط مارشال دوگل در بیرون مرزها به وجود آمده بود، با وجود غیرقانونی بودن، «مشروع» بود. اشمیت معتقد است در شرایط اضطراری نه قانون بلکه تام الختیار بودن اقتدار حکومت عامل تعیین کننده است و حکومت حق دارد هر اقدامی را که صلاح می داند در جهت اداره امور انجام دهد.
به نظر می رسد تحلیل اشمیت می تواند وضعیت کنونی آمریکا را تبیین کند. در حال حاضر، آمریکا در وضعیت استثنایی است. مردم به چهارچوب های قانونی اعتقاد ندارد. احزاب قدرت و اعتبار خود را از دست داده اند، دموکراسی آمریکایی، دیپلماسی آن و حتی سیاست داخلی اش رنگ باخته و ساختار قانونی این کشور در سست ترین وضعیت خود است.
در این شرایط، ترامپ از نوعی انقلاب سخن می گوید. او تاکید دارد که باید از ساختار سیاسی فعلی عبور کرد و طرحی نو درانداخت. ترامپ به دوگانگی حزبی آمریکا معتقد نیست و حزب جمهوری خواه در نظرش همانقدر بی ارزش است که دموکرات ها بی ارزشند. ترامپ معتقد است برای «بزرگ کردن مجدد آمریکا» باید به نوعی انقلاب درونی دست زد.
از نظر او، ارزش های کهن آمریکایی، مفهوم «مرز»، اقتصاد آزاد، ملی گرایی و ... باید احیاء شوند و برای احیاء این ارزش ها باید آمریکایی که از قرن 20 به بعد ساخته شده ویران شود. از این روی، ترامپ خود را در وضعیتی استثنایی می بیند و دوست دارد به عنوان دولت، خود را ورای هرگونه قانونی قرار دهد.
ترور ترامپ
در این شرایط، بزرگترین دشمن ترامپ نیز از سنخ خود او خواهد بود. طرفداران ترامپ او را «مسیح جدید» می دانند و مخالفانش نیز او را «دجال» می نامند. لازم به ذکر است که در باور معتقدان به جنگ های آخرالزمانی، دجال که در مقابل موعود جهان می ایستد، به اندازه خود او تفکرات انقلابی داشته و از ساختارهای جامعه آن زمان عبور کرده است.
حتی اگر به برخی آثار شیعی در این رابطه رجوع کنیم، با نمونه های جالبی مواجه خواهیم شد. برای مثال، در بسیاری از آثار شیعی ذکر شده که سفیانی که پیش از جنگ آخرالزمان شورش می کند، در ابتدا مدعی تغییر بنیادین جهان است و مدعی می شود که موعود است.
غرض از اشاره به مساله آخرالزمان اشاره به این نکته است که وقتی یک حاکم از ساختارهای قانونی جامعه عبور می کند، مخالفانش نیز با عبور از همان ساختارها، در مقابل او می ایستند. این مساله نمونه های تاریخی زیادی هم دارد. برای مثال، افغان ها با عبور از صفویه و چهارچوب قانونی – مشروع آنها، شورش کردند اما نادرشاه با عبور از همین چهارچوب، افغان ها را شکست داد و خود، تاجگذاری کرد.
در آمریکا نیز اگر جنگی سیاسی شکل بگیرد، مابین ترامپ و یکی از مخالفان او خواهد بود؛ مخالفی که به اندازه خود او از ساختارهای قانونی فعلی آمریکا عبور کرده و به اصطلاح «یاغی» شده است.
کامالا هریس به هیچ وجه رقیب مناسبی برای ترامپ نبود. او وارث دولت فعلی آمریکا است و اگرچه به چپ گرایان حزب دموکرات نزدیک شد اما یک پایش در ساختار فعلی قدرت بود و همین مساله باعث شد اقلیت های نژادی و دینی و اقتصادی و ... تسلیم او نشوند.
در سال 2016 که نخستین جرقه های انقلاب اجتماعی آمریکا زده شد، همزمان با ترامپ، برنی سندرز چپ گرا در حزب دموکرات غوغا کرد و حتی هیلاری کلینتون را به چالش کشید. سندرز در آن زمان یک چپ گرای تندرو بود که می خواست ساختار سیاسی آمریکا را زیر و رو کند و به همین دلیل، با وجود تفاوت 180 درجه ای اش با ترامپ جمهوری خواه، بدیل دموکرات او به حساب می آمد.
با این حال، بزرگان حزب او را کنار زدند و او نیز آرام آرام همراه بزرگان حزب شد و برای جلوگیری از به قدرت رسیدن ترامپ، از نامزد دموکرات ها حمایت کرد. با این حال، بسیاری از طرفداران شورشی اما چپ گرای سندرز، پشت هیلاری را خالی کرده و حاضر به حمایت از دموکرات ها نشدند.
این وضعیت نشان می دهد که تنها یک «دموکرات یاغی» که از چهارچوب های قانونی حزب و آمریکا فراتر رفته و قصد ایجاد تغییرات بنیادین در «وضعیت استثنایی» آمریکا را دارد، می تواند در مقابل ترامپ یا معاونش ایستاده و آنها را در انتخابات های آتش به چالش بکشد.
منبع: خبر فوری