کد خبر : 151538 |

داستان اوین رفتن صادق زیباکلام

اگر نصف حرفهای زندانیان مالی هم حقیقت داشته باشد، بجای مشکلات سیاسی می‌بایستی بفکر ده‌ها هزار متهمین مالی باشیم/ بر خلاف بیرون، که زمان مثل برق می‌گذشت،در زندان زمان آنقدر کُند می‌گذشت که خیلی وقت‌ها فکر می‌کردم ساعت خوابیده

«پزشکی قانونی» اجرای حکم محکومیتم را چهار ماه به تعلیق در آورد
 

صادق زیباکلام داستان زندان رفتن خود را در صفحه اینستاگرامش به اشتراک گذاشته که تا امروز سه بخش از این ماجرا منتشر شده است. تمام سه قسمت داستان زندان رفتن زیباکلام را در اینجا بخوانید:
 

بنا داشتم دراولین فرصت، داستان اوین رفتنم را بنویسم واز همه عزیزانی که جویای احوالم شدند تشکر کنم. اما تراژدی عکس با آقای حمید نوری وانتقام “۲۰:۳۰نشنال”(ایران اینترنشنال) بواسطه رای دادنم، برنامه‌ها را بهم ریخت.

درسال ۹۷ به اتهام انتقاد از بی‌فایده بودن برنامه‌های هسته‌ای کشور به ۱۸ ماه حبس محکوم شدم. جناب "القاصی مهر" دادستان وقت تهران احضارم کردند و فرمودند: "ما بنا نداریم حکم را اجرا کنیم شما هم یکمقداری مراعات کنید".

جناب آقای دکتر "علی صالحی" دادستان جدید هم همین تذکر را در چندین نوبت دادند. اما ظاهرا برخی مطالبم باعث پر شدن کاسه صبر مسئولین می‌شود و اتفاقا همانروز که در نمایشگاه کتاب، رونمایی کتاب جدیدم "چرا شما را نمی‌گیرند و آخرش چی میشه؟" بود؛ بردنم اوین.

مدتی میشود که مبتلا به سرطان شده‌ام و جدای از نقطه اولیه، متاسفانه به دو قسمت دیگر هم متاستاز داده و سرگرم شیمی درمانی و سایر معالجات هستم. مسئولین اوین پس از اطلاع از وضعیتم به پزشکی قانونی اطلاع دادند و آن‌ها هم از بخش آنکولوژی بیمارستان امام حسین(ع) استعلام نمودند. آقای دکتر "پیام آزاده" مسئول بخش آنکولوژی، گزارشی از وضعیتم نوشتند و با مشورت نماینده پزشکی قانونی بیمارستان توصیه کردند که "بواسطه نیاز به مراقبت‌های تخصصی، تحمل کیفر ندارم."

مسئولین زندان هم گزارش را به اطلاع پزشکی قانونی می‌رسانند. اما مسئولین پزشکی قانونی که ظاهرا تصور می‌کردند من در بخش "مراقبت‌های ویژه مایوکلینیک نیویورک” به‌سر می‌برم، به مسئولین اوین پاسخ می‌دهند که در زندان مراقبت‌های لازم می‌تواند صورت بگیرد و با آزادی مشروطم موافقت نمی‌کنند.
مسئولین اوین به پزشکی قانونی یادآور می‌شوند که زندان امکان مراقبت از زندانی که دچارسرطان پیشرفته شده را ندارد.

کمیسیون تخصصی پزشکی قانونی در ۱۱ تیرماه برای بررسی وضعیت من تشکیل جلسه می‌دهند. دکتر "مهدی آقایی" ریاست محترم دادسرای فرهنگ و رسانه که پرونده‌ام مربوط به آن‌ها می‌شد، گام بلندی برایم برداشتند و بمن مرخصی دادند که خودم هم در آن جلسه شرکت کنم. چقدر هم اثربخش بود چون بلافاصله از زندان رفتم پزشکی قانونی که بهم اطلاع دادند پرونده‌ام ناقص است. دکتر "امامی" دربیمارستان رضوی مشهد به دادم رسیدند و گزارشات تومورهای سرطانی را ارسال کردند.
کمیسیون این‌بار اجرای حکم را چهار ماه به تعلیق درآورد.

با اینکه چندروزی از به تعویق در آمدن اجرای حکم محکومیتم می‌گذرد، اما هنوز نوشتن پیرامون آن قریب به دو ماه برایم مثل کابوس است. آنقدر فکر و خیال‌های جورواجور و اتفاقات تلخ و شیرین در آن دوماه اتفاق افتادند که نمی‌دانم از کجا شروع کنم. شاید باورتان نشود که طی آن دوماه نزدیک به دویست صفحه خاطرات نوشتم. با اینکه به هنگام بیرون آمدن همه وسائلم را گشتند، اما به نوشته‌هایم اصلا نگاه هم نکردند. این همه من نگران خروج آن‌ها بودم، اما مامورین نگاه هم به آن‌ها نکردند. نخستین اقدامم انتشار آن‌هاست. تصور نمی‌کنم مشکلی پیش بیاید چون خیلی از نوشته‌ها شخصی و غیر سیاسی هستند.

اما در خصوص آن دو ماه:
۱. من به همه انسان‌هایی که بواسطه مغایرت اندیشه‌های‌شان با باورهای حکومت‌های‌شان به زندان می‌افتند سر تعظیم فرود می‌آورم.

۲. ⁠در کتاب "چرا شما را نمی‌گیرند و آخرش چی میشه؟" پیرامون رابطه خودم با آن باور مفصل توضیح داده‌ام.

۳. ⁠با توجه به اینکه من قبل از انقلاب هم در اوین بودم، یکی از متداول‌ترین پرسش‌هایی که از من می‌شد مقایسه میان اوین قبل و بعد از انقلاب بود. می‌گفتم اصلا نخواهیم که آن‌ها را با یکدیگر مقایسه کنیم. مثل یک هتل ۵ ستاره با مسافرخانه ناصرخسرو. معذالک زندان، زندان است.

۴. ⁠من هیچوقت ساعت دستم نمی‌کنم و زمان را حس می‌کنم. بیرون از زندان به ندرت به ساعت نگاه می‌کردم و همیشه خدا وقت کم می‌آوردم. اما در آن دوماه آنقدر زمان کُند می‌گذشت که صدها بار به ساعت بزرگ بندمان نگاه می‌کردم و هنوز روز لعنتی تمام نشده بود. شاید بیماری‌ام، شاید سن بالا و شاید غیرمترقبه بودن بازداشتم باعث شدند که از همان روزاول کم آوردم و بریدم.

۵. ⁠می‌نوشتم، می‌نوشتم و باز هم می‌نوشتم. برای فرار از هجوم فکر و خیال راه می‌رفتم، راه می‌رفتم و باز هم راه می‌رفتم. آنقدر راه می‌رفتم که مثل جنازه می‌افتادم. حتی به ماهور، ماکان و حسینعلی هم دیگه نمی‌تونستم فکرکنم.

۶. ⁠رفتار مسئولین زندان باهام انصافا عالی بود. آنقدرمحترمانه با من برخورد می‌کردند که بعضی وقت‌ها فکر می‌کردم زندان نیستم و دانشکده حقوق هستم و هنوز مشمول "خالص سازی" کریمانه دولت سیزدهم نشده‌ام.

۷. ⁠یکی از توفیقات اجباری اوین، رویت اخبار صدا و سیما بود. هیچوقت نه در ایران و نه در هیچ کجای دیگر دنیا اتفاقی نمی‌افتاد که مغایر با باورهای نظام باشد. اخبار تکرار ملال آور همیشگی باورهای نظام بود و بس.


تا قبل از رفتن به اوین، من تصور می‌کردم مشکلات مملکت همانگونه که بارها گفته بودم خلاصه می‌شد در ضعف دمکراسی: فقدان انتخابات آزاد، محدود نبودن قدرت و اختیارات ارکان قدرت به قانون و پاسخگو نبودنشان، اقتصاد فاسد و ناکارآمد دولتی واین دست مسائل.

اما آشنایی‌ام در اوین با شماری از زندانیان مالی سبب شد تا متوجه شوم که کشور با مصیبت عظیم دیگری روبروست که ابعاد آن کمتر از خشک شدن دریاچه ارومیه، مهاجرت پزشکان، کمبود آب، سرخوردگی جوانان از گذشته و ناامیدی‌شان از آینده، فرونشست فلات قاره ایران و... نیست.

نخستین نکته در خصوص زندانیان مالی تعداد آنان است. آقای علی ضابطیان که رئیس بند ما در اوین بود و جدای از آنکه جوان بسیار درستکار و با شخصیتی است خودش هم درگیر پرونده مالی می‌باشد به من می‌گفت شش سال پیش که به زندان آمده بوده در هفته ۴ الی ۵ متهم مالی به زندان می‌افتادند.

اما ظرف یکی دوسال اخیر روزانه ۴ الی ۵  متهم مالی به زندان  اضافه می‌شوند. به من گفتند که "زندان تهران بزرگ" به تنهایی ۲۸ هزار زندانی مالی دارد. در خود اوین هم از بیش از ۳ هزار زندانی، در حدود یکصد نفر سیاسی، ده پانزده نفر ترنس و مابقی مالی هستند.

البته ترنس‌ها به واسطه ارتکاب جرائم زندانی شده بودند. کشورهای پیشرفته بجای خود، دلم می‌خواست آمار زندانیان ایران را با کشورهای هم‌ردیف‌مان مثلا ترکیه و پاکستان مقایسه می‌کردیم.

بعد از تعداد و سرعت افزایش متهمین مالی، مشکل بنیادی‌تر نحوه دادرسی و به زندان افتادن آن‌هاست. من با سرگذشت  بسیاری از آن‌ها آشنا شدم. اگر نصف آنچه که می‌گفتند حقیقت می‌داشت، می‌بایستی برای سیستم قضایی که آن‌ها را به زندان انداخته بود تاسف خورد. در پایان سرگذشت‌شان، با تعجب می‌پرسیدم که "چرا شما این‌ها را به قاضی نگفتید؟ چرا توضیح ندادید که آن طلب، یا آن چک، بابت چه چیز بوده و شما اصلا بدهکار نبوده‌اید؟" همواره یک پاسخ بیشتر نمی‌شنیدم: "آقای دکتر اصلا قاضی گوش نمی‌کرد؛ می‌گفت چک شما برگشته و یا شما متعهد به پرداخت بوده‌اید؛ یا می‌روید زندان یا بدهی‌تان را می‌پردازید. اگر هم نسبت به شاکی ادعایی دارید، اول بدهی‌تان را بپردازید بعد علیه شاکی‌تان شکایت نمایید." و این را من از یک یا دو متهم نشنیدم.

بسیاری از آن‌ها می‌گفتند که سر قضات آنقدر شلوغ است و آنقدر پرونده ریخته که حتی اگر خواسته باشند وقت بگذارند و به دقت رسیدگی کنند هم، عملا برایشان مقدور نیست.
قسمت بعدی این نوشته‌ها به محض انتشار در اینستاگرام دکتر زیباکلام، منتشر خواهد شد.