کد خبر : 149441 |

حتما گاهی اوقات برای خود نوشابه باز کنید!

چرا نوشابه بازکردن برای خود بد نیست!

زمانی که درباره افراد خودشیفته صحبت می‌شود، ذهنمان به سمت افراد خودمحور و وحشتناکی می‌رود که از احساس همدلی با دیگران بویی نبرده‌اند. با‌این‌وجود، خودشیفتگی چیزی بیش از یک ویژگی شخصیتی غیرقابل‌تحمل است و در برخی موارد می‌تواند فوایدی نیز به همراه داشته باشد.

 از نظر بالینی براساس راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی، اختلال شخصیت خودشیفته «الگویی از خودبزرگ‌بینی، نیاز به تحسین و نداشتن همدلی» تعریف می‌شود. روانشناسان از هشداردادن به افراد درمورد نزدیک‌شدن به افراد خودشیفته لذت می‌برند. 

برای مثال می‌توان این موضوع را در حوزه سیاست در خودداری دونالد ترامپ از پذیرش نتیجه انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ میلادی و در فرهنگ عامه در قضیه محاکمه بدنام مرتبط با پرونده جانی‌دپ و امبر هرد، زوج هالیوودی مشاهده کرد.

بسیاری از افراد همچنین مجبور بودند وجود افراد دارای شخصیت خودشیفته و وحشتناک را در زندگی‌شان تجربه کنند، خواه در میان اعضای خانواده، دوستان یا افراد حاضر در محل کار.

قطعا هیچ روانشناسی از رفتار‌های فردی با شخصیت خودشیفته مانند طغیان‌های خشونت‌آمیز، فریب‌های بدخواهانه یا خودداری واهی از پذیرش شکست دفاع نمی‌کند. درعین‌حال برخی از کارشناسان مشاهده می‌کنند که برخی از ویژگی‌های خودشیفتگی می‌توانند سالم باشند.

برای درک چرایی آن باید با درک این موضوع آغاز کرد که خودشیفتگی موجب نمی‌شود فرد به‌طورکامل از این توانایی برخوردار نباشد که چگونه دیگران را درک کند. اگر فردی خوب‌بودن را «اهمیت‌دادن به دیگران» و ارزش قائل‌شدن برای آنها تعریف کند، خودشیفته‌ها هنوز هم می‌توانند تا حدی افراد خوبی باشند.

سایکوپاتی یا روان‌پریشی یک اصطلاح بالینی است و برای توصیف فردی به‌کار می‌رود که پشیمان نیست یا سبک رفتار بین فردی سرد و محاسبه‌گر دارد و در روابط بین فردی مرتکب اعمال استثمارگرایانه می‌شود. افراد روان‌پریش، استثمارگر هستند و به سبک زندگی انگلی میل دارند، اما نکته مهم درمورد روان‌پریشی آن است که تمایل فرد روان‌پریش به استفاده از افراد دیگر برای اهداف خود وجود دارد و ما معمولا شاهد فقدان کامل و مطلق اضطراب در آن فرد به‌خاطر این موضوع هستیم.

درمقابل، خودشیفته‌ها به چیز‌هایی که برای دنیا خوب به نظر می‌رسند، اهمیت می‌دهند. این درحالی‌ است که یک فرد سوسیوپاتیک یا دچار اختلال شخصیت ضداجتماعی با چنین حسی هدایت نمی‌شود، درنتیجه هنجار‌ها و قوانین اجتماعی را زیرپا می‌گذارد. روابط با آن دسته از افراد با خیانت زیاد از جانب آنها مشخص می‌شود، همچنین آنها تمایل دارند واکنش‌پذیرتر، زودجوش‌تر و تندخوتر باشند.

این درحالی‌ است که خودشیفته‌ها با چنین نوعی از رفتار تعریف نمی‌شوند. ویژگی‌های شخصیت خودشیفته می‌توانند کاملا سالم باشند؛ زیرا درون همه ما ذاتی هستند و به ما کمک می‌کنند تا برای بهبود خودمان اقدام کنیم. بسیاری از ما اگر از خودشیفتگی سالمی برخوردار نبودیم، احتمالا از رختخواب خارج نمی‌شدیم!

صفات مرتبط با خودشیفتگی تنها زمانی مضر هستند که ثابت، سفت و سخت باشند. اگر آن صفات با خودآگاهی، توانایی تغییر و تمایل فروتنانه برای ابراز همدردی با دیگران متعادل شوند، در قلمروی صفات سالم باقی می‌مانند. خودشیفتگی یک «ویژگی» است که به‌عنوان یک گرایش فراگیر جهانی انسانی با عنوان «خودانگیزشی» (Self - Enhancement) یا تمایل به احساس خاص‌بودن و متمایزبودن فرد از ۸ میلیارد نفر دیگر روی سیاره زمین تعریف می‌شود.

از آنجا که افراد شاد و سالم معمولا احساس معمولی یا کسل‌کننده‌بودن را ندارند، صرف‌نظر از اینکه این باورشان درست باشد یا خیر، منطقی به نظر می‌رسد که برخورداری از درجه‌ای از خودشیفتگی می‌تواند سالم باشد. اگر فردی شادتر است و عمر طولانی‌تری دارد، چرا نباید فکر کنیم احساس می‌کند استثنایی یا منحصربه‌فرد است، درنتیجه علی‌رغم شکست‌های مداوم بر برنامه‌های بلندپروازانه‌اش پافشاری کرده است؟

این خودانگیزشی البته در حد متوسط را می‌توان خودشیفتگی سالم قلمداد کرد. این به معنای عشق به خود، عزت‌نفس، خودارجمندی (Self – esteem) و یا اعتمادبه‌نفس نیست. درعوض، می‌توان آن را مانند یک عینک آفتابی رنگی برای دیدن خود، دنیا و آینده درنظر گرفت. این در قلب همه خودشیفتگی‌ها قرار دارد و در حد اعتدال کاملا سالم است.

خودشیفتگی در دوز‌های کم آن صرفا برای افراد مفید نیست، بلکه می‌تواند به نفع تمدن بشری در کلیت آن تمام شود. در ظاهر، جوامع از ارتباط و همکاری بین افراد سود می‌برند که به نظر می‌رسد در تضاد با داشتن صفات خودشیفتگی باشد.

با این‌وجود، واقعیت آن است که ما زمانی می‌توانیم توانایی‌ها و مهارت‌های خود را به‌عنوان فردی بشناسیم و تایید کنیم که از درجه‌ای از خودشیفتگی سالم برخوردار باشیم، تنها در آن صورت است که به خود فرصت‌هایی برای رشد و شکوفایی می‌دهیم. به عبارت دیگر، انسان‌ها به خودشیفتگی نیاز دارند و همانند بسیاری از ویژگی‌های شخصیتی اساسی خود در آن مورد نیز نیازمند اعتدال هستند.

ما به هر دو ویژگی نیاز داریم، هم توانایی مراقبت از خود و توجه به خویشتن و هم توانایی توجه به جامعه در کلیت آن با توجه به نیاز‌ها و دیدگاه‌های دیگران. هر دو ویژگی‌های ارزشمندی برای حفظ تعادل هستند.

درمقابل، امروزه بسیاری از افراد درمورد خودشیفتگی به‌عنوان صفتی یاد می‌شود که افراد دارای آن، به شیوه‌هایی به‌صورت عمدی ظالمانه و خودمحور عمل می‌کنند که کاملا متفاوت از رفتار منطبق با خودشیفتگی و بی‌ضررتر است. معمولا برداشت اشتباه عموم از خودشیفتگی و توصیف آن درواقع توصیف اختلال شخصیت خودشیفته یا سایکوپاتی و روان‌پریشی است.

خودشیفتگی به جایگاهی برای اطلاق هر صفت و رفتاری تبدیل شده است که مردم آن را دوست ندارند و خطرناک قلمداد می‌کنند. برای مثال، زیاد خوانده‌ایم که درباره خودشیفتگی هیتلر گفته و نوشته شده است، اما به جرات می‌توان گفت این کم‌ترین مشکل درباره شخصیت او بود!

علاوه‌براین، استفاده از عبارت خودشیفتگی علیه افراد بدون تشخیص‌دادن بالینی این موضوع در آنها می‌تواند نتایج بسیار زیان‌باری به همراه داشته باشد. اگرچه این امری مثبت است که ننگ مربوط به مسائل مرتبط به سلامت روان و حتی اختلالات شخصیت‌محور به‌شدت در مقایسه با گذشته کاهش یافته است و اکنون در جامعه درباره آن راحت‌تر صحبت می‌کنیم و آن را اشکار می‌سازیم، بااین‌وجود، به نظر می‌رسد به‌کار‌بردن اصطلاح خودشیفتگی یا نارسیسیسم برای هر فردی که او را دوست ندارید یا کاری انجام می‌دهد که شما را ناراحت می‌کند، به یک کلام و اصطلاح رایج عامیانه تبدیل شده است. 

واقعیت آن است که باید بدانید هر ناراحتی‌ای الزاما تروما یا آسیب روحی نیست و هر فردی که با او مشکل دارید، الزاما خودشیفته یا نارسیسیست نیست و تمام مشکلات مرتبط با تمرکز نیز الزاما اختلال کم‌توجهی بیش‌فعالی (ADHD) نیستند!

اگرچه نباید رفتار مضر یا توهین‌آمیز از جانب افراد خودشیفته را تحمل کرد، اما بدان معنا نیست که ما باید احتمال بهره‌مندی آنها از ویژگی‌های مثبت‌تر را رد کنیم. شما هنوز هم می‌توانید خودشیفته باشید و توانایی انجام ویژگی‌های مفیدی مانند شفقت را نیز داشته باشید و خودشیفته‌بودن بدان معنا نیست که نمی‌توانید به دیگران اهمیت بدهید.

به‌عنوان یک روانپزشک باید زمان زیادی را با یک فرد صرف کنید تا بتوانید تشخیص بدهید او نارسیسیست است یا سوسیوپات و یا سایکوپات. همچنین به خاطر داشته باشید همپوشانی‌های زیادی بین این اصطلاحات وجود دارد و این می‌تواند اصطلاحا آب را گل‌آلود کند و بر ابهامات بیافزاید.

آن اصطلاحات بسیار ظریف هستند و قدری به طول می‌انجامد تا به نوعی بر آن‌ها تسلط پیدا کنیم. افراد عادی معمولا از این اصطلاحات استفاده می‌کنند؛ زیرا به نظر جالب و توصیفی می‌آیند، اما واقعیت آن است که بسیاری از آنها به‌درستی از آن اصطلاحات استفاده نمی‌کنند و تشخیصشان درمورد کاربرد آن اصطلاحات روانکاوانه درقبال دیگران اشتباه است.

منبع: فرارو