هوشنگ امیراحمدی استاد دانشگاه در گفتگو با مستقلآنلاین:
جمهوری اسلامی باید در مقابل یاوهگویی کشورهای دیگر، بحرین و باکو و نخجوان را طلب کند
جمهوری اسلامی بجای سکوت، شک پراکنی، و مقصر دانستن این و یا آن کشور بهتر است خود نیز شروع کند به "ادعا بازی" علیه آن کشورهایی که ادعای سرزمینهای ایران را دارند. چرا ایران ادعا نکند که بحرین و باکو و نخجوان و آن مناطق دیگر بخشی از سرزمینهای تاریخی ایران هستند؟ مگر نبودند؟
اگر ترامپ به کاخ سفید برگردد فاتحه ولادیمیر زلنیسکی و شاید هم اوکراین خوانده است
مصاحبه از: امیرحسین نظری
هوشنگ امیراحمدی بنیانگذار و رئیس شورای آمریکا- ایران، استاد دانشگاه و تحلیلگر سیاسی ایرانی- آمریکایی است. او استاد دانشگاه راتگرز و مدیر مرکز مطالعات خاورمیانه همچنین از بنیانگذاران و مدیر مرکز تجزیه و تحلیل مسائل ایران است.
تألیفات هوشنگ امیراحمدی شامل بیش از ۲۵ جلد کتاب و بیش از ۲۰۰ مقاله علمی به زبانهای انگلیسی و فارسی است.
امیراحمدی از سال ۱۹۷۵، و نزدیک به ۵۰ سال است که در آمریکا اقامت دارد.
گفتگوی ما با دکتر امیراحمدی درباره انتخابات آمریکا، عاقبت جنگهای کنونی در سال ۲۰۲۴ و همچنین ارزیابی سیاست خارجی ایران و آینده اسرائیل است.
با توجه به اهمیت این نقطه نظرات، مستقلآنلاین آمادگی دارد نظرات مخالف یا موافق با دیدگاههای ایشان را نیز انتشار دهد.
در سال ۲۰۲۴ سرنوشت ۳ جنگ یمن، اوکراین و غزه را چگونه میبینید؟
در ابتدا میخواهم برای این فرصت از "مستقل آنلاین" تشکر کنم. برای پاسخ به این سوال یک دریا حرف باید زد. اجازه دهید در حد مجال این مصاحبه خلاصه نظراتم را عرض کنم.
در سال ۲۰۲۴ هیچ یک از جنگهای یمن، اوکراین و غزه به صلح منتهی نخواهند شد.
در همین حال هم شدت فعالیتهای نظامی در هر سه مورد کاهش خواهند یافت و احتمال آتش بس در اوکراین وجود دارد و در یمن هم مذاکرات جاری ادامه خواهد یافت. وضعیت برای جنگ غزه متفاوت است و آینده خوبی برای آن در تصور ندارم.
اما چگونگی ادامه جنگ غزه میتواند برای آن دو دعوای دیگر هم مشکلاتی ایجاد کند.
اسراییل خواهان گسترش جنگ به منطقه است و اوکراین هم از همان اوایل جنگ با روسیه نقشه جهانی یا حداقل قارهای کردن ان را پیش برده است. اما آمریکا فعلا در مقابل این خواستها ایستاده است چون پیامد این نوع جنگها در وضعیت حال به نفع آمریکا نخواهد بود.
جنگ داخلی در یمن فاجعهای است که از ۱۳۹۳ تا امروز ادامه دارد. این جنگ باعث حدود ۴۰۰ هزار کشته و چند میلیون آواره و مهاجرشده است. با روی کار آمدن دولت آقای بایدن در آمریکا در ۱۳۹۹ و تغییر موضع آن در قبال جنگ در یمن امید تازهای برای رسیدن به یک سازش ایجاد گردید. مشخصا، دولت بایدن بدلیل نگرانی از گسترش قدرت گروه "القاعده شبه جزیره عربستان" و وضعیت بسیار غیرانسانی در یمن حمایت خودش از "اتحاد عربستان" را پایان داد و حوثیها (انصارالله) را هم از روی لیست تروریسم برداشت. آمریکا همچنین برای آتش بس بین متحد زخمی خود یعنی عربستان و یمنیهای بسیار جسور فعال شد و با میانجیگری برخی کشورهای عربی بالاخره یک اتش بس نسبی اگرچه ناپایدار بین طرفین دعوا برقرار شد.
چند سال بعد هم عادی شدن رابطه عربستان و ایران (در 1402) امید رسیدن به یک صلح در یمن را بسیار بالا برد. متاسفانه جنگ داخلی در یمن عملا یک جنگ مذهبی- ایدئولوژیک بین مسلمانان سنی و شیعه یمن هم هست که در آن دولت سنی عربستان و دولت شیعه ایران مستقیم یا غیر مستقیم درگیر شدهاند. حوثیها اما همچنان درگیر دعوا با جداییطلبان جنوب و نیروهای القاعده بودند و هستند و وضعیت اقتصادی آنها هم هر روز بدتر میشود.
در طرف مثبت این تحولات استعفای منصور هادی رئیس جمهور مخلوع اما شناخته شده توسط سازمان ملل و حرکت عظیم حوثیها برای تسخیر پایگاه او در شهر ماریب است.
این وسط اما اتفاق دیگری هم افتاده است که همه این معاملات و مجادلات را تحت تاثیر خود قرارداده، و آن جنگ اسراییل و حماس است.
مردم انقلابی و جسور یمنی عمدتا طرفدار فلسطینیها هستند و حوثیها هم از فرصت جنگ در غزه استفاده کرده و با یک تیردو نشان زدند: با شهامت و شجاعت وصف ناپذیری از حماس حمایت کردند و همزمان هم مردم یمن را پشت سر خود سازمان دادند.
در نتیجه، حمایت مردمی آنها، که این اواخر بدلیل کوتاه آمدن با عربستان و بدتر شدن وضعیت اقتصادی کاهش پیدا کرده بود، دوباره افزایش یافته است. حمله حوثیها در دریای سرخ به کشتیهای اسراییلی و کشورهای طرفدار آن و شهادت ده تن از آنها توسط آمریکا بر محبوبیت حوثیها بسیار افزوده است و یک بار دیگر آنها را قدرت برتر و مهمی در سیاست یمن کرده است. در آخرین تظاهرات در صنعا میلیونها یمنی در حمایت از غزه در کنار حوثیها ایستادند.
جنگ اسراییل و غزه در همین حال هم حوثیها را در مقابل آمریکا قرار داده و اتحاد یا ائتلاف آمریکا/انگلیس در دریای سرخ علیه حوثیها که بطورعجیبی شامل بحرین هم میشود هم اکنون به برخوردهای خونینی انجامیده و این تنش حتما افزایش خواهد یافت.
بنابراین آمریکا ممکن است یک بار دیگر به فکر حمایت از جبهه ضد حوثیها در یمن بیفتد و حتی آنها را دوباره به روی لیست تروریسم برگرداند.
این تغییر ممکن است عربستان و نیروهای نیابتی آن را در قبال یک سازش منصفانه با حوثیها مقاوم کند.
با این وجود بنظر من عربستان زورش را در یمن زده و عملا تمام شده است. اگر حوثیها با همان جسارت اما با احتیاطهای دیپلماتیک جلو بروند و همزمان بتوانند جداییطلبان جنوب را هم به شکلی درون خود بیاورند، و اگر ایران بخاطر عربستان و ترس از درگیری با آمریکا حمایت سیاسی خود را از حوثیها دریغ نکند، آنوقت آنها در وضعیت قدرت برتر میتوانند کاهش تنش کرده و وضعیت باثباتتری در 2024 در کشورشان ایجاد نمایند.
متأسفانه اما همه شواهد نشان از افزایش تنش بین حوثیها و اتحاد آمریکا/انگلیس دارد.
جنگ روسیه و اوکراین هم برای هر دو طرف بسیار پرهزینه بوده است. وقتی روسها به اوکراین در 2022 حمله کردند انتظار نداشتند که تا این حد طولانی باشد.
آنها هم حمایت غرب از اوکراین را دست کم گرفتند و هم ناسیونالیسم اوکراینی را.
در همین حال هم آنها در تاکتیک جنگ اشتباه بزرگی مرتکب شدند. بجای تحمیل یک جنگ مدرن، از نوعی که آمریکا به صدام حسین تحمیل کرد، روسها جنگی عمدتا سنتی به خود و اوکراینیها تحمیل کردند.
این اشتباهات برای ارتش، اقتصاد و عزت بین المللی روسها بسیار گران تمام شده است. هزارها نفر کشته و میلیاردها دلار هزینه دادهاند و در همین حال هم آن تصویر ابرقدرتی نظامی روسیه به مقدار زیادی مخدوش شده است. بدتر حتی، رابطه روسها با همسایگان اروپایی آن هم شدیدا تخریب شده است. این وسط البته آمریکا تا توانسته بهره برده است.
با این وجود روسها دستاوردهای سرزمینی مهمی داشتهاند. اگرچه جنگ بین دو کشور هم اکنون به یک بن بست نسبی رسیده است اما در این وضعیت روسها برتری و امتیاز بیشتری دارند. بخش بزرگی از مناطق شرق و جنوب شرقی اوکراین (حدودا 20 درصد خاک اوکراین) هم اکنون در تسلط روسها قرار دارد و هیچوقت هم دیگر به اوکراین پس داده نخواهند شد.
از قول مارگارت مک میلان تاریخدان بزرگ کانادایی گفته شده که "هرگز نپرس جنگ را کی شروع کرد، بپرس چرا شروع شد." ناتو با تحریک طبقات متوسط اوکراین که دنبال دمکراسی خیالی غرب بودند و ناسیونالیستهای تندروی اوکراینی، مخصوصا آزوفهای متمایل به فاشیست، این جنگ را به روسها تحمیل کرد و باعث تخریب کشور اوکراین و صدمات زیادی هم به روسیه شد.
امروز اوکراین تقریبا نیمی از جمعیتی را دارد که در مقطع جدا شدن از شوروی سابق داشت، یعنی از حدود ۴۰ میلیون نفر رسیده به حدود ۲۰ میلیون. اقتصاد اوکراین هم عملا نابود شده و شهرهای زیادی هم تخریب شدهاند وهزینه برای بازسازی آنها سربه فلک خواهد زد. در همین حال هم اوکراین ۱۵۱ میلیارد دلار قرض خارجی (عمدتا به غرب) بالا آورده که مردم ان باید سالها کار کنند و بپردازند.
آینده جنگ اوکراین البته به مقدار زیادی بستگی به ادامه یا عدم حمایت غرب از اوکراین دارد. تا امروز روسها نه فقط با اوکراین که با ناتو و مخصوصا غرب میجنگیدهاند.
آیا غرب، آمریکا مخصوصا، به حمایت خود از اوکراین ادامه خواهد داد؟ شواهد زیادی وجود دارد که ادامه حمایت حداقل در حدی که تا امروز به اوکراین داده میشد ممکن نیست.
آمریکا خود گرفتاری مالی زیادی دارد و کسری بودجه آن ۳۴ تریلیون دلار، معادل ۱۳۵ درصد تولید ناخالص ملی آن است. برای اولین بار در تاریخ آمریکا سودی که آمریکا برای این کسری بودجه میپردازد از بودجه دفاعی آمریکا، ۸۰۰ میلیارد دلار، بیشتر شده است. کنگره آمریکا هم هرچه بیشتر در مقابل کاخ سفید ایستاده که حمایت از اوکراین را یا کم و یا مشروط به نتایج مثبت در جبهه جنگ بنفع اوکراین بکند – شرطی که عملا غیر ممکن است حاصل گردد.
بخش قابل ملاحظهای از مردم آمریکا هم که وضعیت اقتصادی خوبی ندارند مخالف جنگ هستند. اروپا هم در وضعیتی نیست که بتواند بار این جنگ را بدوش بکشد.
در همین حال هم نباید از یاد برد که در آمریکا سال جاری سال انتخابات ریاست جمهوری است. دمکراتها عمدتا بیشتر ضد روس و جنگطلب هستند تا جمهوریخواهانِ نسل نو یا نوع امروزی (ترامپی).
دمکراتها تمام سعی خود را خواهند کرد که کم یا زیاد به اوکراین کمک برسانند و هرچه بیشتر روسیه را ذلیل کنند. اگر ترامپ به کاخ سفید برگردد فاتحه ولادیمیر زلنیسکی و شاید هم اوکراین خوانده است. زلنیسکی و دوستانش منجمله پترو پروشینکو، رییس جمهور قبلی اوکراین، بطور وسیع و موثر از بایدن حمایت کردند و در شکست ترامپ نقش بزرگی داشتند. بنابراین، پیش بینی دقیقتری از آینده جنگ روسیه با اوکراین را باید گذاشت برای بعد از انتخابات آمریکا!
و اما حتی با وجود ماندن دمکراتها در کاخ سفید باز هم اوکراین برای ادامه جنگ مشکل خواهد داشت و هرچه بیشتر زیر فشار خواهد بود که برای آتش بس با روسیه وارد میدان شود. حتی ممکن است اوکراین را مجبور کنند که از بخشی از سرزمینهای از دست رفته خود بطور موقت هم که شده چشم بپوشد و با روسها به یک صلح نسبی برسد. در هر صورت، اوکراین در 2024 در وضعیت شکننده و بازندهای قرار خواهد داشت. تنها در یک وضعیت اوکراین ممکن است بازنده و یا بازنده تنها نباشد: گسترش جنگ اسراییل و غزه به خارج از محدوده فعلی آن و شروع یک جنگ منطقهای که حتما بلافاصله قارهای خواهد شد (این بحث در مجال این مصاحبه نیست).
این جنگ گسترده آرزوی ولادمیر زلنیسکی و بنجامین ناتانیاهو است اما آمریکا برای چنین وضعیتی امروز آمادگی ندارد و تمام سعی خودش را خواهد کرد که درگیر یک جنگ جهانی، حتی قارهای، زودرس نشود. سیاست آمریکا برای مهار جنگ غزه هم در چهارچوب همین سیاست وقت خریدن تعقیب میشود.
جنگ اسراییل و حماس در هیچ وضعیتی به صلح و یا حتی کاهش تنش منتهی نخواهد شد. فعلا که در این جنگ حدود 1500 نفر اسراییلی و بیش از 25 هزار نفر فلسطینی غیر نظامی (دو سوم کودک و زن) کشته و بیش از 200 هزار نفر هم مجروح شدهاند. بیش از 350 هزار واحد مسکونی و تجاری هم در غزه ویران شده است.
تعداد آوارههای فلسطینی از غزه هم بیش از 700 هزار نفر گزارش شده است. حماس هم بعنوان یک نیروی نظامی موثر به مقدار زیادی خنثی شده است و اسراییلیها گفتهاند که تا پایان عمر سیاسی موثر حماس به جنگ، احتمالا در فرم دیگری ("کم شدت" یا پارتیزانی)، ادامه خواهند داد.
با توجه به این پیامدها و آمار، در این مقطع اگر قرار باشد قضاوت کنم باید بگویم که فلسطینیها تاکنون بازنده و آمریکاییها و اسراییلیها فعلا برنده جنگ هستند.
اما همانطور که در ادامه خواهم گفت وضعیت آینده بسیار پیچیده خواهد شد و پیامدهای آنرا نمیشود به این سادگی در این مقطع پیش بینی نمود.
با این وجود جنگ در غزه باعث بیحیثیت شدن جهانی اسراییلیها و آمریکاییهای حامی آن شده است و خیابانهای دنیا را علیه کاخهای دنیا برانگیخته است. دادگاه لاهه که در شروع خود جنایت علیه یهودیها را در دستور کار خود داشت امروز برابر درخواست آفریقای جنوبی (نه یکی از کشورهای مسلمان) در حال بررسی و قضاوت درباره جنایت جنگی اسراییل علیه فلسطینیها است.
در این وسط حیثیت طرفداران حقوق بشر و دمکراسی غربی هم روی خط قرار گرفته و ماهیت تقلبی آنها بیش از پیش برملا شده است. همچنین، حماس و مخالفین اسراییل، اگرچه از جهت فیزیکی صدمات اساسی دیدهاند، موجودیت ایدیولوژیک آنها شاید حتی تقویت هم شده است. فیزیک را میشود کشت و تخریب کرد اما ایده را به این آسانی نمیتوان شکست داد.
همبستگی نیروهای مخالف اسراییل، مخصوصا انقلابیون اسلامی در منطقه، هم بسیار تقویت شده است. جسارت خارقالعاده حوثیها در یمن در حمایت از غزهایها بسیار ستودنی است.
درجاهای دیگر منطقه هم نیروهای طرفدار غزه تقویت شدهاند اگرچه تحت فشار کاخهای غرب و عرب تاکنون حرکات مهمی نکردهاند.
احساسات برانگیخته آنها احتمالا در آینده به شکوفایی جنبشهای انقلابی در منطقه منتهی خواهد شد. این وضعیت انقلابی جدید حتما حکمرانان و کاخهای خائن و یا بیمصرف منطقه را هدف خواهد گرفت و کنترل برای هیچ کشوری ممکن نخواهد بود.
نگرانی درباره این احتمال انقلابیگری در منطقه است که آمریکا را مجبور به یک نوع بازی میدان- دیپلماسی پیچیده کرده است.
آمریکا از 7 اکتبر به این سو هرچه بیشتر منطقه را نظامی کرده و نیروهای عظیم جنگی در منطقه مستقر داشته است.
در کنار این اقدامات میدانی، آمریکا به حمایت بی قید و شرط خود از اسراییل هم در میدانهای نظامی و دیپلماسی و سازمان ملل ادامه داده است.
همزمان اما آمریکا دیپلماسی "محدود نگهداشتن" جنگ بین اسراییل و غزه را هم پیش برده و کاخها را با زور و یا مصلحت وادار به بیمصرف بودن کرده است.
واقعیت این است که در منطقه توازن قوای نظامی بنفع آمریکا و اسراییل است اما آنها در خیابانها نیرویی ندارند. بنابراین، آمریکا "راهبرد تنها گذاشتن حماس با اسراییل" را درحالی پیش برده و میبرد که از اتش افروزی در خیابانها علیه خودش و متحدین خودش وحشت دارد. به عبارت دیگر، ظاهرا آمریکا نگران گسترش جنگ به منطقه بین اسراییل و حکومتها است در واقع اما آمریکا نگران گسترش این دعوا به درون خیابانها و نیروهای غیر دولتی است.
اما آمریکا میداند که این وضعیت در تحلیل نهایی قابل کنترل نخواهد بود و به همین دلیل هم فعلا به دنبال "کنترل وضع موجود" است تا برای اجرای "اقدامات مرحلهای آینده" خود و متحدانش وقت بیشتری خریده باشد.
اما این وسط اسراییل هم بازی خودش را پیش میبرد و آن کشتار، آواره کردن و تسخیر بیشتر سرزمینهای فلسطینیها و همچنین بی آینده کردن هر راه حلی برای مسئله فلسطین است.
در چنین وضعیتی طبیعی مینماید که جنگ جاری تا آیندهای ناروشن به صلح و یا حتی اتش بس ماندگاری نرسد. متاسفانه وضعیت بیثباتی و دعوا در منطقه تا وقتی که توازن قوا بنفع اسراییل است، ادامه خواهد داشت و نیروهای مخالف آن هم نخواهند توانست از طریق مسیرهای سنتی از جمله مبارزه ایدئولوژیک، نیابتی- سازی و دیپلماسی وابسته (که من آن را زیپلماسی مینامم- زیپ زدن به دهان طرف گفتگو) این برتری را بطور موثر یعنی تعیین کنندهای به چالش بکشند.
با اسراییل هستهای فقط از یک طریق میشود به توازن قوا رسید: با ساختن یک قدرت هستهای، عینا به همانگونه که پاکستان با هند و هند با چین به توازن قوا رسیدند و بین خودشان ثبات و صلح ایجاد کردند.
در جنگ گذرگاهها یا کریدورها روسها بعلت دسترسی نداشتن به آبهای آزاد عملا بازنده هستند، آیا غلطتیدن روسیه در دامن کشورهای خلیج فارس و به رسمیت شناختن ادعای امارات مبنی بر مالکیت جزایر سهگانه میتواند این معضل روسیه را حل نماید؟
روسیه برای نداشتن دسترسی آسان و یا مستقیم به "آبهای گرم" و یا "آزاد" همیشه، یعنی از زمانهای بسیار گذشته مشکل داشته است و برای ایجاد این دسترسی چند قرن است، حداقل از زمان پطر کبیر (1682–1725)، درگیر منازعات گرم و سرد منطقهای و جهانی بوده است. تجارت از راه دریاها منشاء قدرت و ثروت اروپای غربی و بعدا آمریکا بوده و هست. با افزایش مبادلات جهانی کالا و خدمات، به ویژه نقل و انتقال نفت و گاز در این چند دهه گذشته، دامنه این رقابتها و منازعات هم گستردهتر شده است.
"جنگ گذرگاها یا کریدورها" امروز بخشی از منازعات جهانی است و شاید هم شاخصه اصلی جغرافیای سیاسی امروز بین قدرتها و بخصوص "جبهه شرق" و "جبهه غرب" است. غرب عمدتا سرزمین "آب" و شرق عمدتا سرزمین "زمین" است. آب به غرب قدرت دریایی خارق العاده داد و باعث برتری نظامی و استعمارگری آن شد. اما شرق امروز به پا خواسته و درصدد جبران آن گذشته تحقیرآمیز است.
در این دهههای گذشته هم آمریکا و اروپا کماکان برتری آبی و دریایی خودشان را حفظ کردهاند و در جاهایی هم بسیار گسترش دادهاند.
با سقوط شوروی سابق دعوا بر سر مسیرهای تجاری و انرژی دنیا، مخصوصا از مناطق آزاد شده از شوروی، هرچه بیشتر بالا گرفت و غرب سعی کرده است که استفاده روسیه را از آبراهها و خشکیراههای دنیا محدود کند و عملا هم توانسته روسیه را تا حد زیادی از شرکت در پروژههای نقل و انتقال انرژی کنار بگذارد.
جنگ روسیه و اوکراین این وضعیت را برای روسیه حتی سختتر کرده است. کریدورهای انرژی روسیه در اروپای شرقی که از اوکراین و بلاروس و لهستان و دیگر کشورهای همجوار عبور میکنند (کریدورهای "برادری") عملا یا مسدود و یا استفاده از آنها بسیار کاهش یافتهاند.
پروژه "بلو استریم" روسیه که قرار بود زیر آبهای دریای سیاه کشیده شود و به "سوت استریم" منتهی گردد و برادر "نورد استریم" بشود هم عملا با جنگ اوکراین منتفی شد.
حمله و تخریب خط لوله گاز نورد استریم بین آلمان و روسیه ضربه بزرگ دیگری به روسیه بود. امروز دسترسی روسها به بازار انرژی اروپا کاهشی بالای ۵۰ درصدی را تجربه میکند. در یک نقشه کشنده دیگر علیه روسیه (و ایران) آمریکا طرح کریدور جدیدی از هند به امارات و عربستان و از آنجا به اسراییل و اروپا را پیش میبرد.
این نقشهها بدیهی است که روسها را بیش از پیش نگران کرده باشد. بنابراین روسها هم بفکر چاره افتاده و در چهارچوب یک فکر استراتژیک جدید هرچه بیشتر به چین و خاورمیانه عربی و ایران تمایل پیدا کردهاند و درصدد هستند که مسیرهای جدیدی برای تجارت و انتقال انرژی خود ایجاد کنند.
حتی قبل از نقشه آمریکا برای کریدور هند- عربستان- اسراییل- اروپا (آی ام ای اس)، روسها هم طرح کریدوری از هند به ایران و اروپا را پیش کشیده بودند (ان اس تی سی).
از دید روسها، جنگ غزه آن پروژه آمریکایی را عملا برای مدتی منتفی ساخته است. و اما آنچه در هسته مرکزی فکر کریدور سازی روسها قرار دارد ایجاد کریدورهایی بسوی بازار عظیم انرژی چین است که در وضعیت ادامه جنگ اوکراین برای روسها حیاتی مینماید.
هم اکنون یک کریدور انتقال گاز از سیبری روسیه به چین بنام "نیروی سیبری ۱" فعال است. کریدور دیگری هم بنام "نیروی سیبری ۲" در حال ساخته شدن است. وابستگی انرژیمحور متقابل دو کشور باعث تقویت اتحاد آنها علیه غرب هم شده است.
در همین حال هم گازپرام روسیه، عظیمترین شرکت گاز دنیا، بیش از ۸۰۰۰ مجموعه موجود یا در حال توسعه خطوط لوله در جهان منجمله در خود روسیه، قزاقستان، الجزیره، قطر، و برزیل را مدیریت میکند.
پروژه "کریدور جنوبی راه شرقی گاز" که برادر خوانده "کریدور جنوبی راه غربی گاز" که داخل روسیه کشیده شدهاند سرچشمههای این خطوط لوله هستند.
و اما انچه باعث افزایش توجه روسیه به دنیای عرب شده است دقیقا همان دلیلی است که چین را هم به حضور هرچه گستردهتر به این منطقه تشویق میکند: ثروتهای مالی، منافع مشترک در بازار جهانی نفت و تکنولوژی، و فاصله گرفتن برخی از این کشورها از غرب.
مثلا در 1916 روسیه و عربستان با هم اوپک پلاس را ایجاد کردند تا قیمت نفت در بازار جهانی را بیشتر کنترل کنند و چین هم روابط تجاری وسیعی با عربها برقرار کرده است. در واقع یک اتحاد مثلثی بین چین، روسیه و کشورهای عربی خلیج فارس شکل گرفته و در حال گسترش است.
متاسفانه به دلیل رویکرد ویژه سیاست خارجی جمهوری اسلامی، ایران هنوز در این اتحاد قرار نگرفته است اگرچه در گروهبندیهای دیگر مثل سازمان همکاری شانگهای و بریکس در کنار هم قرار دارند.
حمایت ضمنی روسها از ادعای بیاساس امارات هم تحت تاثیر این رابطه مثلثی است.
کشورها نه دوست دائم دارند و نه دشمن دائم. تنها و تنها منافع دائم دارند. روسها هم مستثنی از این قاعده نیستند. منافع آنها امروز حکم میکند که با عربهای خلیج فارس روابط خوبی داشته باشند.
در همین حال هم روابط خوب با ایران برای روسیه همانقدر مهم است که روابط خوب با روسیه برای ایران.
هر دو دشمنان مشترک و منافع مشترک زیادی با هم دارند. اما این دو در همین حال هم در هیچ چهارچوبی نه میتوانند متحد استراتژیک هم باشند و نه هستند.
واقعبینانهتر این است که انتظارات دو کشور از همدیگر در همان سطحی باشد که منافع دو طرف دیکته میکند. در همین حال هم جمهوری اسلامی باید در چهارچوب منافع ایران، روابط بین المللی خود را بدون هیچ سازش و ملاحظهای با عزت و حکمت جلو ببرد. منافع ایران امروز حکم میکند که ما با شرق و غرب و با آمریکا، روسیه، چین و دیگر بلوکهای سیاسی و اقتصادی دنیا روابط برد_ برد و منصفانهای داشته باشیم.
اما در ارتباط با جزایر و موضع روسیه، سوای احساسات وطنپرستانه بسیار پرارزش اکثریتی از ایرانیان، متاسفانه برخی هم سروصداهای غیرموجه راه انداختند.
از یک طرف ضد روسهای حرفهای، حتی آنها که میخواهند آمریکا به ایران حمله کند، ایراد میکردند که روسها ایران را به عربها فروختهاند. از سوی دیگر ضد غربیهای حرفهای هم که روسها را برادر تنی میدانند همه گناهان دعوا روی جزایر را سر آمریکا و انگلیس شکستند. اما واقعیت چیست؟ پیشنهاد میکنم این ایدئولوگها کتاب من درباره جزایر، که اولین بار به انگلیسی در سال 1996 در آمریکا چاپ شد (سنت مارتین پرس) و به فارسی و عربی هم ترجمه و چاپ شده است، را بخوانند. اسم ترجمه فارسی آن کتاب هست: جزایر کوچک و سیاستهای بزرگ: تنب و ابوموسی در خلیج فارس (چاپ 1384 شادرنگ). در آن کتاب به همراه همکاران نویسندهام ضمن اثبات مالکیت ایران بر این جزایر اشتباهاتی را هم که در "تسخیر" آنها مرتکب شدیم را برشمردهایم. و اما بدتر از آن اشتباهات، سیاست سکوتی است که ایران از سالها در قبال ادعاهای بی اساس امارات پیش برده است.
اصلا چرا باید آنها بتوانند ادعا علیه جزایر ما داشته باشند و ما نتوانیم علیه بحرین ادعا داشته باشیم؟ مگر نه اینکه جزایر و بحرین یک بسته بودند و به شکل یک بسته بین ایران و انگلستان استعماری مذاکره و معامله شدند؟ در واقع مشکل جزایر از ماست که چند دهه است ساکت نشسته و کیسه بوکس عربها شدهایم!
تصادفا موضعی که روسیه پشت سر آن ایستاده است، یعنی مذاکره دوجانبه یا ارجاع به دادگاه لاهه، دقیقا همان موضعی است که آمریکا و انگلیس و حتی شورای امنیت سازمان ملل دارند. متاسفانه این موضع هم محصول بیعملی و دههها سکوت ایران در قبال ادعای بیاساس طرف اماراتی است. حتی بدتر، برابر شواهدی در دوره ریاست جمهوری آقای محمد خاتمی اشاراتی هم به قبول روش مذاکره برای "حل مشکل جزایر" شده است. جمهوری اسلامی بجای سکوت، شک پراکنی، و مقصر دانستن این و یا آن کشور بهتر است خود نیز شروع کند به "ادعا بازی" علیه آن کشورهایی که ادعای سرزمینهای ایران را دارند.
چرا ایران ادعا نکند که بحرین و باکو و نخجوان و آن مناطق دیگر بخشی از سرزمینهای تاریخی ایران هستند؟ مگر نبودند؟
با توجه به عملکرد پرنوسان و زیگزاکی روسیه در قبال ایران، آیا میتوان روسیه را متحد استراتژیک ایران دانست؟
همانطور که در بالا توضیح دادم روسیه و ایران "متحد استراتژیک" همدیگر نیستند، هیچوقت نبودهاند و تا آیندهای نامعلوم هم نمیتوانند باشند. براساس اتحاد استراتژیک، از نوعی که مثلا بین کشورهای ناتو وجود دارد و یا بین اسراییل و آمریکا/انگلیس برقرار است، هر تهدیدی علیه منافع حیاتی یکی از آن متحدین بدون چون و چرا تهدیدی علیه منافع حیاتی آن متحد دیگر محسوب میشود و آن دو باید با هم در رفع آن تهدید تا حد شراکت در جنگ در کنار هم بمانند. با وجود منافع مشترک زیاد بین ایران و روسیه، بویژه در وضعیت فعلی که غرب دشمن جمهوری اسلامی شده است، تضادهای بیشمار تاریخی و حال مانع اتحاد استراتژیک بین دو کشور میشوند.
با این وجود، بعنوان بزرگترین و قدرتمندترین همسایه ایران، جمهوری اسلامی باید روابط حسنه خود با روسیه را حفظ و حتی گسترش دهد. در همین حال هم منافع ملی ایران حکم میکند که جمهوری اسلامی روابط بهتری هم با کشورهای غربی و باقی بلوکهای قدرت و تجارت در دنیا داشته باشد.
من این نظر را بیش از ۲۵ سال پیش در مقالهای با عنوان "ایران در جهان سه قطبی" (ماهنامه گفتگو، شماره 12 سال 1375) مطرح و با دقت توضیح دادم.
آمریکا در سال جاری رخداد انتخابات ریاست جمهوری را پیش رو دارد. به نظر شما انتخابات تا چه حد میتواند در مناسبات بینالمللی و دیپلماسی ایالات متحده تاثیرگذار باشد؟
بنظر من نتیجه انتخابات 2024 آمریکا تاثیرات ماندگار و ژرفی در مناسبات بینالمللی و دیپلماسی ایالات متحده، مخصوصا با کشورهایی که برای آمریکا کانون بحران هستند (از جمله ایران، روسیه و چین) ایجاد خواهد کرد.
کشور آمریکا در مسیر یک گذار تاریخی بزرگ قرار گرفته است. قدرتمندترین کشور امپریالیستی دنیا که دهههاست در حال بسط قدرتهای اقتصادی، نظامی و سیاسی و حتی فرهنگی خود در جهان بوده است امروز به قبض میاندیشد.
میگویند وقتی قدرتهای امپریالیستی بیش از حد کش پیدا میکنند، مگر اینکه بسوی وسط برگردند، کش خود را حتما پاره خواهند کرد. در چنین وضعیتی تمایل به هرج ومرج افزایش مییابد و رقابت برای ایجاد نظم جدیدی بالا میگیرد. ما این تمایل را هم اکنون با ظهور قدرتهایی چون چین و هند میبینیم.
بریکس و سازمان همکاری شانگهای از جمله گروهبندیهای جهانی هستند که عملا در رقابت تندی علیه آمریکا و گروهبندیهای جهانیِ آن سر برافراشتهاند.
در همین حال وضعیت اقتصاد- سیاسی آمریکا هم چندان امیدوار کننده نیست. مسائلی نظیر کسری بودجه ۳۴ تریلیون دلاری (بیش از 135 درصد تولید ناخالص داخلی امریکا و با بهره سالانهای بیشتر از بودجه دفاعی آن)، بودجه دفاعی ۸۰۰ میلیارد دلاری، فشار مالی و نظامی جنگ اوکراین، حمایت بی چون و چرا و پر هزینه از اسراییل، کاهش نسبی وزن اقتصادی و قدرت رقابتی ناشی از رشد کانونهای جدید قدرتهای اقتصادی و تکنولوژیکی در جهان، افزایش فشارهای اجتماعی- اقتصادی ناشی از میلیونها مهاجر ("مهاجمین" به گفته محافظهکاران)، و افزایش فقر و شکافهای طبقاتی بخشی از اساسیترین مسائلی هستند که نخبگان سیاسی آمریکا را به یک "جنگ سرد" سیاسی داخلی کشانده است.
این وضعیت بحرانی برای آمریکا همزمان است با افزایش کانونهای تنش در دنیا که آنها نیز کم یا زیاد آمریکا را در تنگناهای صعب العبور درگیر ساختهاند. نمونهها عبارتند از تنش در خاورمیانه (جنگ غزه)، بحران در اروپا (جنگ اوکراین) و بیثباتی در آسیای جنوب شرقی (وضعیت لغزان تایوان).
وجود این بحرانهای داخلی و خارجی است که دعوای نخبگان سیاسی آمریکا بر سر چگونگی قبض و بسط قدرت را بسیار دشمنانه کرده است و نتیجه این دعوا هم برای دنیا حتما پراهمیت خواهد بود.
بین دمکراتهای جهان گرا و مداخلهجو و جمهوریخواهان (محافظه کاران) وطنپرست و انزواگرا اقیانوسی از اختلاف نظر وجود دارد که عملا آنها را به "دشمنی" روباز با هم کشانده است.
دمکراتها، بخش مسلط در حزب جمهوریخواه، که طرفدار رئیس جمهور سابق دونالد ترامپ هستند (جنبش "آمریکا را دوباره بزرگ کنیم”)، را "تروریست" خطاب میکنند و به آمریکاییها هشدار میدهند که دمکراسی آنها در خطر است.
در مقابل، جمهوریخواهان ادعا میکنند که دمکراتها وطن فروش و خائن به منافع آمریکا هستند و ادامه حضور آنها در کاخ سفید باعث نابودی آمریکا خواهد شد (شبیه دعوای اصلاحطلبان و اصولگرایان در ایران؟). بنابراین، دعوای این دو حزب سر مسیر اینده آمریکا در سال انتخاباتی 2024 بیش از پیش حساسیت برانگیز و بیثبات کننده شده است.
دمکراتها که فعلا در قدرت هستند امکان باخت به جمهوری خواهان تندرو و مصصم را دارند و اگر این اتفاق بیافتد آمریکا به مقدار زیادی به خانه برخواهد گشت که "کثافتهای" خود را در درون پاک سازی کند. برعکس اگر دمکراتها در قدرت اجرایی کشور بمانند آنوقت وضعیت داخلی کمافی سابق خواهد بود ولی مداخله جویی و درگیری با دنیا بیشتر خواهد شد.
در وضعیت حاضر هر یک از دو حزب کمتر از 30 درصد طرفدار دارند در حالیکه طرفداران نیروهای مستقل 43 درصد هستند. با این وجود سیستم "دوحزبی" آمریکا مانع ایجاد حزب سومی است و مستقلین در تحلیل نهایی ممکن است مجبور شوند که یکی از دو حزب را برگزینند. در حال حاضر گروهی از بزرگان مستقلین در تقلای ایجاد یک قطب سوم به نام "بیعنوان" هستند ولی شانس توفیق آنها زیاد نیست.
در انتخابات امسال نقش مستقلین بسیار مهم شده و این وضعیت پیش بینی نتیجه انتخابات را هم بسیار دشوار کرده است.
افزایش تنش با ایران، روسیه و چین در مرکز سیاست خارجی آمریکا خواهد ماند. در ارتباط با روسیه، دمکراتها اصرار به ادامه جنگ اوکراین خواهند کرد ولی جمهوریخواهان سیاست اتش بس را پیش خواهند برد.
درارتباط با چین، دمکراتها و جمهوریخواهان هر دو سیاست افزایش تنش خواهند داشت اما در همین حال هم محتاط خواهند بود که چین تحریک به حمله به تایوان نشود. آمریکا آمادگی سیاسی لازم را برای دفاع از تایوان ندارد.
در ارتباط با ایران، آمریکاییان خواهان خلع سلاح کشور (غنیسازی بهانه است) و قطع معنیدار ارتباط جمهوری اسلامی با نیروهای ضد آمریکایی "نیابتی" خود خواهند بود. حتی اگر جمهوری اسلامی بتواند خودش را از مداخله مستقیم در جنگ غزه و درگیری در یمن دور نگهدارد، و با آژانس بین المللی انرژی اتمی هم همکاری گسترهتری بکند، باز هم تنش ایران با آمریکا کاهش پیدا نخواهد کرد.
متاسفانه رابطه ایران و آمریکا عمدتا در گرو نیروهای نیابتی قرار دارد و جمهوری اسلامی هم قادر به کنترل آنها نیست. دشمنی بین آمریکا و اسراییل و این نیروهای نیابتی دهها برابرعمیقتر از دشمنی ایران با آمریکا و اسراییل است.
علت عمده تنش بین ایران و آمریکا، سوای نیروهای نیابتی، عدم توازن قوا، نه بین ایران و آمریکا که بین اسراییل و ایران است.
تا وقتی که اسراییل حریف تعیین کنندهای ندارد به هیچ سازشی با فلسطینیها یا ایران تن در نخواهد داد و تنش ادامه خواهد داشت.
تغییر این وضعیت تنها یک راه دارد: ایران با اسراییل به توازن قوا برسد (توازن قوا با آمریکا برای ایران نه ممکن است و نه ضروری) و از آن طریق مشکل خود، فلسطین و نیروهای نیابتی را با آمریکا و اسراییل حل کند.
اما ایران چگونه میتواند با اسراییل هستهای به توازن قوا برسد؟ فقط از طریق هستهای شدن، یعنی دقیقا به همان فرمی که پاکستان با هند به توازن قوا رسید و متعاقب آن جنگ آنها هم به تاریخ سپرده شد.
در این مسیر اما ایران چند چالش خواهد داشت که خروج قطعی از برجام و آژانس بین المللی انرژی اتمی، و اعلام آمادگی برای مذاکره مستقیم با آمریکا از اهم آنها هستند.
برای جزییات طرح من به این سه ویدیو کوتاه گوش دهید:
https://youtube.com/playlist?list=PLUtZ68cCHfXZHtJRAwSf_-vqqMB8LNW5h&si=4I9XJwnJTd_NAbhN