قصه پر غصه ما
پایاننامهام که تمام شد به توصیه دوستان درصدد انتشار آن برآمدم. الگوهای بازنمایی زنان در نشریات دهه 70 ایران تقریبا کاری کمنظیر در حوزه گفتمان انتقادی و تحلیل انتقادی گفتمان در حوزه مطالعات زنان که به بررسی بازتاب الگوهای ارائهشده از زنان در نشریات ایران در دهه 70 خورشیدی میپرداخت. اولین ناشری که به نظرم رسید خانم لاهیجی بود
من ناشرم تا آخر عمر هم ناشر باقی میمانم
آتوسا راوش
روزنامهنگار
روزنامه اعتماد: خانم لاهیجی هم از میان ما رفت. اولینبار در جریان برنامه انتخاباتی آقای موسوی به دعوت خانم رهنورد در دفتر کار ایشان و آقای موسوی، خانم لاهیجی را دیدم.
شجاع و بدون رودربایستی بلندگو را روشن کرد و سخن گفت. گفت که وقت مماشات نیست، گفت که باید روشن و صریح بود، گفت که آقای موسوی باید جدی بیاید جلو آستینها را بالا بزند، گفت که این انتخابات کارزاری سخت است و همه باید بیایند کنار گود ایستادن و تعارف نداریم.
بعدازآن چند باری به دفترشان رفتم و در برخی برنامههای سخنرانی که برپا میکردند شرکت کردم. محفلی بود برای گپ و گفتوگو و معرفی آخرین کتابهای نشر روشنگران.
پایاننامهام که تمام شد به توصیه دوستان درصدد انتشار آن برآمدم. الگوهای بازنمایی زنان در نشریات دهه 70 ایران تقریبا کاری کمنظیر در حوزه گفتمان انتقادی و تحلیل انتقادی گفتمان در حوزه مطالعات زنان که به بررسی بازتاب الگوهای ارائهشده از زنان در نشریات ایران در دهه 70 خورشیدی میپرداخت. اولین ناشری که به نظرم رسید خانم لاهیجی بود متاسفانه ایشان در سفر بودند.
تصمیم گرفتم تا بازگشت ایشان با چند ناشر دیگر هم صحبت کرده و بخت خویش را بیازمایم. اول سراغ ناشرهای بنام رفتم. حتم دارم نخوانده بودند رد کردند و گفتند ما فعلا در این حوزه کار نمیکنیم. رمان اگر دارید بفرستید.
سپس سراغ چند ناشر خانم رفتم به این امید که اهمیت موضوع را درک کرده و به چاپ کتاب اقدام کنند.
تقریبا با موضوع بهطورکلی بیگانه بودند، حوزههای گفتمان انتقادی را نمیشناختند و با شیوه کارهای تحلیل گفتمان به کل بیگانه بودند.
بالاخره خانم لاهیجی آمدند و در اولین فرصت به ملاقات ایشان رفته و سیدی پایاننامه را تسلیمشان کردم با توجه به ضعف بینایی ایشان و خستگی سفر فکر کردم حداقل یک ماهی طول خواهد کشید تا جواب بدهند. یک هفته بعد تماس گرفتند و خواستند برای بحث و گفتوگو در مورد پایاننامه به دفترشان بروم.
این اولینباری بود که ناشری خود شخصا خواهان ملاقات و گفتوگو در مورد پایاننامهام میشد. نزد ایشان رفتم. پایاننامه را خوانده بودند. با حوزه بحث هم کاملا آشنایی داشتند و بسیار تشویق کردند و تبریک گفتند و اضافه کردند که جای چنین تحقیقاتی در حوزه زنان در ایران بسیار خالی است. قول دادند برای دریافت مجوز حتما اقدام خواهند نمود. اینکه زنی در حوزه نشر ایران چنین متعهد و آگاه به مسائل زنان باشد بسیار برایم دلگرمکننده بود. زنی که میدانست کارهای تالیفی در حوزه زنان در ایران چقدر کم و چقدر بااهمیت هستند.
ناشری که شخصا قول داد تا پیگیر مجوز باشد و کار چاپ را هم به عهده بگیرد. تقریبا تصورش مانند یک رویا بود و من دلگرم از وجود چنین زنانی در عرصه فرهنگ و کتاب کار را به ایشان سپردم.
بیشتر از یک سال طول کشید تا توانستند با پیگیریهای باورنکردنی برای کتاب من و چند کتاب دیگر مجوز بگیرند. تقریبا هر هفته باهم در ارتباط بودیم و ایشان شرح حضورشان در ارشاد و ملاقات با وزیر ارشاد دولت احمدینژاد را بیان میکردند. ماجراهای گاه تلخ و گاه شیرین، از انتظارهای طولانی ایشان در دفتر معاون تا فرار معاون از دست ایشان برای جلوگیری از پاسخگویی و هزاران ماجرای دیگر.
روزی تماس گرفتند و گفتند کتاب مجوز گرفته و چاپ میشود. بالاخره تلاشهای ما پاسخ داد و روشنگران میتوانست کتاب را چاپ کند.
بعدازآن حدود یک ماه تماس گرفتند که کتاب چاپشده اما حالا اجازه توزیع نمیدهند. با اضطراب و نگرانی به دفترشان رفتم، دیدم کتاب من و چند کتاب دیگر که چاپشده در دفتر ایشان چیده شده و اجازه توزیع ندارد. میگفتند این شگرد جدیدشان است برای زمین زدن ناشران مجوز چاپ میدهند تا ناشر هزینه کرده و کتاب را چاپ کند اما پس از چاپ اجازه توزیع نمیدهند تا کتاب روی دست ناشر بماند و ناشر ورشکست شده و پی کار دیگری برود.
من خیلی ناراحت بودم، بیشتر به دلیل ضرر و زیانهای مالی ایشان اما ایشان گفتند ما شغلمان این است. نمیتوانند ما را مجبور کنند سراغ کار غیرفرهنگی و غیر کتاب برویم. من ناشرم تا آخر عمر هم ناشر باقی میمانم.
روحش شاد تا آخر عمر بر عهد و پیمان خود ماند.