آمریکا با خاورمیانهی جدید چه خواهد کرد؟
دیگ ماجرای هستهای تهران در حال جوشش است؛ حقیقت بی رحمانه هم این است که راه حلی وجود ندارد/ برای امریکا چارهای جز مدیریت ریسک در خاورمیانه نیست
آرون دیوید میلر
پراجکت سندیکیت
رهایی از خاورمیانه، هرچقدر هم که ایالات متحده متمایل به این کار باشد، یک گزینه منطقی نیست.
منطقه در واکنش به فاصله گرفتن آمریکا، تغییرات ژئوپلیتیکی سریعی را تجربه کرده است. این تحولات، به طرز دیوانه کنندهای پیچیده و مملو از خطرات بالقوه سیستماتیکی است که واشنگتن نمیتواند آنها را نادیده بگیرد.
آمریکا را در مواجهه با تغییرات خارقالعاده خاورمیانه میتوان به گالیوری امروزی تشبیه کرد که در منطقهای که نیاز به شناخت بهتر دارد، قدرتهای بزرگ و کوچک، دست و پایش را به زمین بستهاند. ایالات متحده اکنون با اوهام کمتر و عزمی آشکار به دنبال بازتنظیم اولویتهای خود در منطقهای است که در دهههای گذشته بیش از آنچه لازم بوده، توجهات واشنگتن را به خود جلب کرده است.
عوامل متعددی سبب شده کاهش رتبه خاورمیانه در سیاست خارجی امریکا مورد استقبال واقع شود. از جمله این عوامل میتوان به اهمیت روزافزون اقیانوس هند و اقیانوس آرام، تهاجمی شدن فزاینده روسیه و بینیاز شدن از نفت و گاز کشورهای عربی اشاره کرد. همچنین شکست برنامههای تریلیون دلاری برای ایجاد تغییرات اجتماعی در افغانستان و عراق، واشنگتن را به این درک رسانده که اصلاح اغلب مواردی که منطقه را رنج میدهد، فراتر از توانش است.
پنج ویژگی، چشم انداز سیاسی جدید منطقه را مشخص میکند.
این ویژگیها مدت زیادی است که ظهور کردهاند. اگر ایالات متحده بخواهد شانس حفاظت از منافع خود در منطقهای که ایدههای آمریکایی در آن در حال زوال است را به حداکثر برساند، شناختِ درستِ منطقهی تغییر یافته، حیاتی است.
زمستان عرب:
به تعبیر «تاسیتوس» مورخ رومی، همواره بهترین روز پس از مرگ یک امپراتور بد، روز اول است. علیرغم امیدها به بهار عربیِ بیش از یک دهه پیش، زمانی که عربها از پیر و جوان به خیابانها آمده بودند تا به مقابله با سیاستهای ظالمانه و خودسرانه سیاسی و اقتصادی چندین رژیم مستبد بپردازند، در نهایت هیچ رستگاری یا رهایی برای آنها وجود نداشت. در بحرین و سوریه، رژیمهای سابق پابرجا ماندند. در مصر، پس از یک سال حکومت آشفته اسلامگرایان، ارتش قدرت را به دست گرفت. در یمن، جنگ داخلی بیرحمانه در جریان است. حتی در تونس، تنها کشوری که به نظر میرسید پتانسیل واقعی یک اصلاحات دموکراتیک را دارد، اکنون یک حکومت اقتدارگرا، قدرت تقریبا مطلق را در اختیار دارد. در لبنان، لیبی و حتی عراق، منازعات داخلی حل نشدنی و دخالتهای خارجی، بر سر کار آمدن حکومتی کارآمد را تقریبا غیرممکن کرده است. به طور خلاصه، بسیاری از جهان عرب همچنان در آشفتگی و ناکارآمدی غیرقابل تغییری فرو رفته است. عراق و سوریه در برابر سازمانهای تروریستی جهادی و نفوذ ایران آسیب پذیر هستند و آمریکا در این دو کشور، درگیر سیاست ضدتروریسم شدیدی است.
اما در سایر حوزهها، نقش ایالات متحده تا حد زیادی به حمایت از سازمان ملل و سایر تلاشهای چندجانبه محدود میشود که نشان دهنده فقدان تمایل و علاقه واشنگتن به رهبری تلاشها برای حل مشکلات منطقهای است. در گذشته سه کشور کلیدی عربی یعنی، مصر، سوریه و عراق، بر سر قدرت و نفوذ در خاورمیانه با یکدیگر رقابت میکردند. اکنون هر سه هنوز کشورهای مهمی هستند، اما اعتبار و ظرفیت لازم برای اعمال قدرت سابقشان را ندارند. بهار عربی و چالشهای داخلی مختلف، شرایط را تغییر داده و مراکز قدرت جدیدی پدید آمدهاند.
یکی از تحولات مهم، ظهور مراکز قدرت غیر عرب است. ترکیه، اسرائیل و ایران، علیرغم چالشهای داخلی خود، همگی توانستهاند به عنوان کشورهایی نسبتا کارآمد با پتانسیل اقتصادی فوق العاده و دارای سازمانهای نظامی و اطلاعاتی توانمند، ظاهر شوند.
اسرائیل با وجود تنش کنونی بین واشنگتن و تل آویو، نزدیکترین متحد آمریکا در خاورمیانه است. ایران، دشمن دیرینه آمریکاست و ترکیه، یکی از اعضای ناتو است که در برخی از مسائل با ایالات متحده همکاری میکند، اما در موارد دیگر، به ویژه سوریه، مسیر دیگری را انتخاب کرده است.
مهمتر از همه، هر یک از این کشورها این ظرفیت را دارند که قدرت خود را در خارج از مرزهایشان به گونهای به نمایش بگذارند که بر ثبات منطقهای و منافع آمریکا در آنجا تأثیر بگذارد. نحوه برخورد آمریکا با این دولتها، بهویژه ایران و اسرائیل، سیاستهای منطقه برای سالهای آینده را شکل خواهد داد.
خلیج فارس:
تنها مرکز قدرت عربی که ظهور کرده، منطقه خلیج فارس است و به راحتی میتوان دلیل آن را فهمید. رژیمهای سعودی و امارات، هر دو بهار عربی را سالم پشت سر گذاشتند و بر خلاف همسایگان خود، آمدهاند تا ثبات و شایستگی را به نمایش بگذارند.
علاوه بر این، آنها به عنوان صادرکنندگان پیشرو نفت و گاز، یکی از ذینفعان اقتصادی اصلی جنگ روسیه بودهاند. این جنگ، وابستگی جهانی به نفت خلیج فارس را افزایش داد و قیمتها را بالاتر برد.
به این موارد، «توافق ابراهیم» که روابط اسرائیل را با امارات متحده عربی و بحرین عادی سازی کرد، تهدید پایدار از سوی ایران و وجود رهبران ریسک پذیری مانند محمد بن سلمان، ولیعهد عربستان سعودی را اضافه کنید، واضح است که چرا خلیج فارس در محاسبات منطقهای و ایالات متحده، مهمتر به نظر میرسد.
با این حال، در حالی که اهمیت خلیج فارس افزایش یافته، از نفوذ آمریکا بر آن کاسته شده است.
این تا حد زیادی به دلیل بیپروایی محمد بن سلمان است. بیمبالاتیهایی نظیر جنگ فاجعهبارش در یمن، محاصره قطر و نقض مداوم حقوق بشر از جمله قتل جمال خاشقچی در کنسولگری عربستان در استانبول.
برای کسانی که از نزدیک تحولات را دنبال میکردند، پس از حملات ایران به دو تاسیسات نفتی عربستان سعودی و عدم واکنش جدی آمریکا به آن در سپتامبر ۲۰۱۹ نیز سرد شدن روابط واشنگتن- ریاض، مشهود بود. حتی در آن زمان و قبل از ریاست جمهوری بایدن، این احساس در میان متحدان و شرکای منطقهای آمریکا وجود داشت که سیاست خارجی ایالات متحده اولویتهای دیگری دارد.
بسیاری از بازیگران منطقه، با در نظر گرفتن این موضوع و درک این واقعیت که باید وابستگی خود را به ایالات متحده کاهش دهند، به یکدیگر نزدیک شدهاند. این روند پیامدهای پیچیده و طولانی مدتی خواهد داشت، اما نمیتوان انکار کرد که روسیه و چین از بزرگترین ذینفعان آن بودهاند. با تشدید تنشها بین بن سلمان و دولت بایدن در مورد همه چیز، از قیمت نفت گرفته تا حقوق بشر، عربستان سعودی روابط خود را با روسیه و چین عمیقتر کرده است. این صرفا یک ترفند برای جلب توجه سیاستگذاران ایالات متحده نیست، بلکه منعکس کننده یک استراتژی گستردهتر برای مستقل کردن
سیاستگذاریهای سعودیهاست.
بن سلمان میخواهد قادر باشد در صورت نیاز به سمت هر بازیگر منطقهای و جهانی که تمایل داشته باشد، چرخش کند. او علاقه آشکاری به همکاری با روسیه در زمینه قیمت گذاری نفت از طریق اوپک پلاس دارد. همچنین تمایلی طبیعی به خودکامگانی دارد که او را در مورد نقض حقوق بشر تحت فشار قرار نمیدهند و نیازی به پاسخگویی به نمایندگانی که ممکن است فروش تسلیحات را محدود کنند، ندارند.
علاوه بر این، ولیعهد سعودی میخواهد عربستان سعودی را به یکی از ۱۵ اقتصاد برتر جهان تبدیل کند و چین، به دلیل بزرگی اقتصادش، ناگزیر در این برنامه قرار میگیرد.
یکی دیگر از عناصر کلیدی برای موفقیت این برنامه بن سلمان، ثبات در خلیج فارس است که لازمه آن، تنشزدایی با ایران است. اکنون عربستان سعودی به دنبال عضویت در سازمان همکاری شانگهای است که ایران و چین و روسیه عضو آن هستند و میتوان انتظار داشت که نفوذ چین در عربستان افزایش یابد.
این تحولات، کاملا خیره کننده بوده است. عربستان روابط دیپلماتیک با ایران برقرار کرده و با دیگر دشمنان آمریکا در تماس است و در حالی که ایالات متحده، شریک امنیتی اصلی عربستان سعودی است، سعودیها اقدام به خرید تجهیزات نظامی چینی کردهاند. همانطور که سعود الفیصل وزیر خارجه وقت عربستان سعودی در دهه ۲۰۰۰ به دیوید اوتاوی، خبرنگار واشنگتن پست گفت: «آنچه ما میخواهیم نه ازدواج کاتولیک با واشنگتن و نه طلاق از آن است، بلکه ازدواج اسلامی است که در آن بتوانیم همسران دیگری نیز داشته باشیم.»
با این حال، حتی اگر چین بخواهد، بعید است بتواند به طور کامل جایگزین آمریکا در خاورمیانه شود، البته چین نیز چنین چیزی را نمیخواهد. چرا وقتی نیروی دریایی ایالات متحده حفاظت از جریان نفت خلیج فارس که نگرانی اصلی چین است را به عهده گرفته، پکن تلاش کند جای آن را بگیرد؟
ایران و بمب:
حتی اگر تنشزدایی بین ایران و عربستان پابرجا بماند، بعید است بتواند تضمین کننده ثبات در خلیج فارس یا خاورمیانه باشد.
از میان همه منابع بالقوه بیثباتی در منطقهای که هم اکنون نیز ناآرام است، و از مناقشات لاینحل اسرائیل و فلسطین گرفته تا تروریسم جهادی و رقابت قدرتهای بزرگ در این منطقه، مهمترین مساله، برنامه هستهای ایران است.
این موضوعی است که میتواند قیمت نفت را بالا ببرد، بازارهای مالی را دچار بحران کند و به یک جنگ منطقهای گستردهتر بیانجامد.
به نظر میرسد با اطمینان میتوان گفت که هیچ یک از قدرتهای بزرگ منطقه، به ویژه ایران و اسرائیل، حتی پس از خروج ترامپ از برجام، خواهان رویارویی بزرگ نیستند. این وضعیت احتمالا فعلا پابرجاست، اما دیگر هیچ امیدی به اینکه غنی سازی ایران از طریق یک چارچوب دیپلماتیک محدود شود، وجود ندارد.
برعکس، خصومت ایالات متحده با ایران به دلیل سرکوب اعتراضات داخلی و حمایت تهران از تهاجم روسیه به اوکراین، بیشتر شده است.
تصور رفع تحریمها نیز بسیار دشوارتر شده، به ویژه اکنون که یک دولت تندرو در اسرائیل، وجود گزینههای معتبر نظامی را مطالبه میکند. به نظر میرسد روند تحولات به سمت کاهش تنش نیست. اگر ایران همین حالا هم یک کشور در آستانه هستهای نباشد، به زودی خواهد بود. در چنین شرایطی، ایران تنها چند روز با تولید آن مقدار اورانیوم غنی شده که برای تولید چند بمب کافی است، فاصله خواهد داشت، هرچند تولید نهایی به دو سال زمان دیگر نیاز دارد. باید در نظر داشت که در این صورت، آیا نظارت محدود آژانس بین المللی انرژی اتمی، برای کشف انحراف احتمالی برنامه هستهای ایران و باخبر شدن از انتقال این مواد به یک سایت اعلام نشده برای تولید نهایی بمب، کافی خواهد بود؟
شایان ذکر است که پنج رئیس جمهور متوالی ایالات متحده متعهد شدهاند که ایران را از دستیابی به سلاح هستهای، بازدارند. (احتمالا در صورت لزوم با حمله نظامی). علاوه بر این، آستانه صبر اسرائیل برای اقدام نظامی به میزان قابل توجهی کمتر است، هرچند این حمله فقط میتواند برنامه ایران را به تعویق بیندازد. اما حقیقت ناخوشایند و بیرحمانه این است که هیچ راه حلی وجود ندارد. سیاستگذاران صرفا به این امیدوارند که میتوان مانع عبور ایران از خطوط قرمز اسرائیل و آمریکا شد و برخی اقدامات پیش بینی نشده اسرائیل یا ایران در منطقه، به یک رویارویی گستردهتر تبدیل
نخواهد شد.
آنچه امریکا باید انجام دهد:
معمای اصلی پیش روی دولت بایدن، همان معمایی است که دولتهای پیشین را به خود مشغول کرده بود و مطمئنا دولتهای بعدی را نیز به شدت به دردسر خواهد انداخت.
ایالات متحده در دهههای اخیر آموخته است – گاهی اوقات با هزینهای هولناک – که نه میتواند منطقه را متحول کند و نه میتواند خود را از آن خلاص کند. خاورمیانه مملو از بقایای قدرتهای بزرگی است که به اشتباه تصور میکردند میتوانند طرحها و رویاهای خود را به آنجا تحمیل کنند. اما خوشمان بیاد یا نه، آمریکا در این منطقه، منافع، دوستان و مخالفانی دارد. این واقعیت که «خروج» از منطقه به عنوان یک گزینه مطرح میشود، به این معنی نیست که یک گزینه عملی است. اما اگر برای آمریکا، نه تغییر منطقه و نه برون رفت از آن ممکن نیست، چه گزینهای باقی میماند؟
پاسخ کوتاه، مدیریت ریسک است. از آنجایی که خاورمیانه جایگاه خود را در سلسله مراتب منافع استراتژیک ایالات متحده از دست داده، قابل درک است که تیم بایدن میخواهد از مسائل منطقه فاصله بگیرد، به ویژه اکنون که او رسما برای دور دوم ریاست جمهوری نامزد شده است. اساس حکومتداری، تعیین اولویتهاست و مسائل روسیه و چین به اندازه کافی ایالات متحده را به خود مشغول میدارد.
در عمل، این بدان معناست که واشنگتن به جای حل مشکلات، بر مدیریت مشکلات تمرکز خواهد کرد. «موارد ضروری» مانند مبارزه با تروریسم، نفت و گاز خلیج فارس و محدود کردن برنامه هستهای ایران توجه نسبتاً بالاتری به خود جلب خواهند کرد، اما مواردی که «خوب است انجام شود»، چندان در اولویت نخواهند بود. مسائل مربوط به اسرائیل نیز همچنان مورد توجه کاخ سفید قرار خواهد گرفت، حتی اگر شخص بایدن تمایل چندانی نداشته باشد.
بهترین کاری که آمریکا در حال حاضر میتواند انجام دهد تمرکز بر منافع واقعا حیاتی خود است. در بسیاری از مسائل دیگر، باید به آنچه جورج شولتس، وزیر خارجه ریگان، میگفت یعنی «مراقبت از باغ» با همکاری شرکای معتبر محلی و متحدان استراتژیک، بسنده کند. همچنین باید به سخنان وزیر خارجه بزرگ دیگر، جیمز بیکر، توجه کرد که هشدار داد اگر به دنبال دعوا باشید، به احتمال زیاد دعوایی را پیدا خواهید کرد. اگر بایدن میتوانست، ترجیح میداد حداقل تا سال ۲۰۲۵ حتی یک کلمه دیگر درباره خاورمیانه نشنود، اما دیگ برنامه هستهای ایران و مناقشه اسرائیل و فلسطین، به عنوان
دو موضوع لاینحل، هر دو در حال جوشیدن است و به زودی، شاید همین امسال، فوران کنند. فارغ از اینکه دولت بایدن چه اقدامی خواهد کرد، هیچ شانسی برای پایان خوش این دو معضل وجود نخواهد داشت. آمریکا ممکن است کارش با خاورمیانه تمام شده باشد، اما خاورمیانه به هیچ وجه قرار نیست به این زودی آمریکا را رها کند.