زیدآبادی، از گفتمان نیروی چهارم تا آغاز داستان نویسی!
مهدی میرآبی
روزنامهنگار
کنارهگیری از عالم سیاست برای یک سیاستورز و تحلیلگر امور بینالملل که عمری را در این راه سپری کرده و برای یادداشتها و نقدهایش هزینههای گزافی پرداخت نموده، سخت و تا حدی غیر قابل تحمل است. نشان به آن نشان که آقای زیدآبادی یکجا گفته بود "نویسندگی برایم همچون آب برای ماهی شده است." البته که زیدآبادی به طور کامل از نوشتن خودش را منع نکرده اما تُنگ آبش را گویی کوچکتر و محدودتر از گذشته کرده است. همان طور که از صفحه اول روزنامه اعتماد به صفحه آخر نقل مکان کرد و برای عقب نماندن از یادداشتهای هفتگی چیزی نوشت (داستان کوتاه) که هرگز مخاطبانش را (از جمله بنده) اقناع نکرد.
و جالب است که در کانال تلگرام از سر بیتابی گاه گریزی هم به امور سیاسی میزند و اندرزهای تلویحی و غیر مستقیم را با ایما و اشاره مطرح میکند، اما برای آنکه دست پیش بگیرد پاسخ خودش را همان لحظه با کنایه میدهد.
به گمانم آقای زیدآبادی آدم زودرنجی است. زیرا مدتی پیش و با توجه به قرار گرفتن کشور در شرایط حساس، نیروی اجتماعی و فعالان عرصهی عمومی را به توصیهای فراخواند که بعدها وقتی خود در آن شرایط قرار گرفت سخن خود را نقض کرد.
احمد در مقاله "چرا (میانه) هدف اصلی میشود؟" توصیهای دلسوزانه در نبرد دو جریان حامیان و براندازانِ نظام راه انداخت. آنچه که به عنوان نیروی چهارم مطرح کرد و از این نیروها که به گمانم در حال نضج گرفتن هستند و همچون بوتهی باران دیده از دل خاک سر برون میآورند و جوانه میزنند، خواست که در برابر نیروهای این دو جریان ایستادگی کنند: "... هر گونه اقدام پیشگیرانه و ایجاد دستانداز در مسیر این خونریزی از سوی هر نیروی اجتماعی، به تحمل میلیاردها فحش و تهمت و اهانت میارزد..."
همهی این توصیهها با آنچه که پس از مقالهی "برسد به دست حامد اسماعیلیون" روی داد و جنجال زیادی به پا کرد و حملات ناجوانمردانهای علیهش شد در تناقض بود چرا که تصمیمی خلاف آنچه مدعیِ آن بود گرفت.
زیدآبادی همچون دوستِ نظریهپردازش آقای رنانی به عنوان "نخبگانِ میانهرو" در قلمرو عمومی مطرح هستند و با برشمردن ضرر و زیان دو جریان دیگر و ویژگیهای جریانی که مدافع آن هستند در جذب نیرو بسیار موثرند. جریان یا مانیفستی که آقای زیدآبادی با توجه به شرایط کشور، به موقع طرح و ایدهی آن را مطرح ولی در ادامه آن را رها کرد. اما خوشبختانه آقای رنانی در مقاله"سقوط" آن را بسط و گسترش داد و با مطرح نمودن تجربیات تاریخی و ارائه توضیحات مفصلِ دیگر، تأثیر مقبولی در میان نیروهای ساکت و خاکستری گذاشت.
باری، خارج شدن از حوزهای که تخصصی در آن داری آفتهایی دارد. شاید یکی از این آفتها شروع کار و گیراندن قلم در حوزهای از نویسندگی باشد که تخصصی در آن نداری و صرفاً از سر علاقه و میل و پر کردن صفحات روزنامه باشد. من میدانم که آقای زیدآبادی ادبیات روس را خوب میشناسد و با سبکهای هر کدام از این نویسندگان آشناست. به عناصر داستان نویسی هم آگاه است. همینطور داستانهای کوتاه زیادی را خوانده است اما همهی اینها شرط کافی برای نوشتن داستان قوی نیست.
نوشتن داستان در سطح نازل و بیکیفیت از سوی روزنامهنگارِ توانا و چیرهدستی که تحلیلهای بینظیری دارد و با هر یادداشت، نامش در سطح رسانههای کشور بازتاب گستردهای پیدا میکند باعث میشود در دراز مدت کارنامهی نویسنده را تحت شعاع قرار دهد و جزِء کارهای ضعیف او به شمار آید.
و اما نکتهدیگری که مایل بودم به آن اشاره کنم انتشار بعضی مطالب و یادداشتهایی است که چندان به مذاق مخاطبانِ دائمی و ثابت خوش نمیآید و شبیه گذشته چندان پر بار نیست.
مثل کنایه/شوخیِ نابجایی که با بیانیه آقای موسوی داشت. آن نوشته از حیثِ ادبی/اخلاقی هیچ ایرادی نداشت. (به قول خود تحلیل و تفسیری طنز آمیز بود.) و کسانی که آن را بولد و بزرگ کردند برداشت اشتباهی داشتند. اما بیمزه بود. یعنی زیبنده نبود. چون در زمان و مکان و شرایط مناسبی بیان نشد. مثلاً اگر میرحسین در این سن و سال و در حصر نبود نگارش آن هیچ ایرادی نداشت و مطمئناً اگر این انسانِ باشرف در شرایط آزادِ روحی و جسمی قرار داشت در پاسخ آن مطلب، پیامکی هم با یک ایموجیِ خنده برای احمد ارسال میکرد. اما حیف که موقعیتش درک نشد.
به قول حافظ
"با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد"