یک آدم چقدر زمین میخواهد؟
صلاحالدین خدیو
روزنامهنگار
در سالگرد جنگ اوکراین، اگر میشد، کتابی برای پوتین فرستاد، کتاب کوچک، "یک آدم چقدر زمین میخواهد" را میفرستادم!
داستان مردی که با حرصش نسبت به زمین، همه چیز را از دست داد.
این کتاب اثر لئو تولستوی نویسندەی شهیر روس است که در سال ۱۸۸۶ نوشته شد.
ترجمەی آن در ایران برای گروه سنی ج تجویز شده است. یعنی بچههای چهارم و پنجم دبستان.
انتخاب آن به این معنا نیست که توانایی درک و تحلیل سیاستمداران را باید دست کم گرفت.
هر چند بعضی اوقات رهبران سیاسی به طرزی حیرتانگیز در کاربست عقل سلیم و تشخیص سود و زیان، دچار اشتباه میشوند.
انتخاب این کتاب کودکپسند به دلیل جاننمایی این پند سعدی است:
چشم تنگ دنیادوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
تولستوی هم روح روسیەی معاصر است.
لشک کولافسکی ریشههای شکوفایی رمان روسی در قرن نوزدهم را در فقر فلسفی روسها میداند.
ناتوانی فلسفی روسها در قیاس با دیگر ملل اروپایی، آفرینندەی غولهایی چون چخوف، تولستوی و داستایوسکی شد.
مطابق این نظر نقش رمان در حیات اجتماعی و فرهنگی روسیه، مانند شأن فلسفه در اروپای قارەای است.
پاهوم شخصیت آزمند داستان، تمثیلی از دولت روسی است.
او دهقانی فقیر در مرکز روسیه است که مانند اکثر مردم از فقر و کمبود زمین مرغوب در رنج است.
پس از آنکه، کمی دست و بالش باز میشود، در جستجوی زمین بیشتر در امتداد رود ولگا به سمت جنوب پایین میآید.
استعارهای از دستاندازی امپراتوری روسیه به خارج نزدیک خود در جنوب.
کسانی به او گفتهاند در عرضهای جنوبیتر زمین حاصلخیز، ارزان و فراوان است.
پاهوم خانوادهاش را بر میدارد و در سرزمین جدید مزرعهای بزرگ میخرد.
او به رفاه و آسایشی بیسابقه میرسد. اما حرف مهمانی غریبه زندگیاش را دگرگون میکند.
مرد غریبه میگوید، اگر بیشتر به سمت جنوب برود، در سرزمین باشقیرها زمین از اینجا هم ارزانتر و مرغوبتر است.
پاهوم مزرعهاش را فروخته و به سوی دیار باشقیرها میرود.
باشقیرها طوایفی کوچنده و رمەدارند و بیاعتنا بە کشاورزی. اراضی وسیعشان بکر و بیاستفاده مانده و لابد منتظر "استعمار" روسی برای آبادانی!
پاهوم به سران باشقیر پولی کلان پیشنهاد میکند.
آنها پولش را میگیرند و میگویند، اینجا زمین به پول نیست، به "پا" است:
هنگام طلوع آفتاب وی باید با پای پیاده از بالای تپهای شروع کند و پس از طی مربعی در چهار جهت جغرافیایی، قبل از غروب آفتاب به نقطەی اول برگردد.
در این صورت بدون پول، صاحب مساحت طی شده میشود. اگر هم نتواند زمینها و پولش را از دست میدهد.
پاهوم تمام مسیر را میدود، در راه اگر به دریاچهای زیبا، بیشهای چشمنواز، دشتی حاصلخیز میرسد، مربع فرضی را بزرگتر کرده و سریعتر میدود.
در واپسین لحظات که آفتاب دارد از انظار پنهان میشود، خسته و ناتوان به نزدیکی خط پایان میرسد.
باشقیرهای روی تپه، دستشان را دراز میکنند تا پاهوم فاتح را بگیرند، اما از فرط خستگی جان به جان آفرین تسلیم میکند!
آنها او را در گوری به طول پنج وجب و عرض دو وجب دفن میکنند، این تمام زمینی بود که پاهوم نیاز داشت!
پاهومِ طماع، تمثیلی از دولت روسی و خصلت زمینخوارانەی آن است. این دولت پس از آنکه در قرن شانزدهم از وحدت خاننشینها پدید آمد، از دو جهت شروع به دستاندازی به سرزمینهای دیگر و کشورخواری کرد: غرب و جنوب.
قفقاز، آسیای میانه، اورآسیا بالکان، بالتیک و ...به ترتیب در شکم نهنگ روسی فرو رفتتد.
استبداد و توسعهطلبی دو ویژگی اصلی دولت روسی در طول تاریخ است.
در قیاس با نمونههای شرقیِ استبداد تاریخی، عمدتا با سر پایین و نگاه به داخل نظیر چین و ایران، نگاه روسها همواره به خارج است.
پهناورترین کشور جهان همیشه در اندیشەی فتح زمین بیشتر است. هرچند این سرشت یگانه هیچگاه سرنوشتی نیک نداشته است.
روسها طی جنگ جهانی اول بخش اعظم امپراتوری اروپاییشان را از دست دادند. در جریان جنگ دوم، دوباره آن را بازسازی و حتی تا مرزهای دورتری بردند.
پس از فروپاشی شوروی، هرچه در طول ۲۰۰ سال، در قفقاز و آسیای مرکزی و شرق اروپا به چنگ آمده یود، یک شبه از کف رفت و خود پاهوم- شوروی- هم مرد.
پس از تزارها و کمونیستها، دزدسالاری پوتین، سومین پاهومی است که اسیر دیالکتیک سرشت و سرنوشت میشود.
تولستوی که ۱۴۰ سال قبل داستان پاهوم را نوشت، گویی مسافری است که از آینده میآید و سرنوشت تلخ کشورش را خبر میدهد.
صد سال پس از تولستوی یک روس ریشوی دیگر، درک شهودی او را در قالب نامه به زمامداران شوروی بازگو نمود: الکساندر سولژنیتسین!
او گفت: در طول تاریخ هیچگاه مرزهای روسیه مثل امروز به مرکز اروپا نرسیده، اما دیر یا زود بیرونتان میکنند، بیایید بجای آن سیبری و کشور پهناور خودمان را آباد کنید.
پیشگویی او ده سال بعد به حقیقت پیوست.