زلزله سوریه
فرهاد قنبری
فعال رسانهای
زلزلهای ویرانگر و تلخ در مرز میان ترکیه و سوریه رخ داده است و تقریبا شهرها و شهروندان هر دو کشور به یک میزان آسیب دیدهاند.
حال به نحوه پرداخت خبر زلزله نگاه کنیم. هر جا که مینگریم کلیپها و تصاویر مربوط به زلزله ترکیه است. هر جا که مینگریم نوشتهاند «زلزله ترکیه». هر جا که مینگریم اخبار حول پیام اردوغان و نجات شهروندان ترکیه از زیر آوار و پیامهای تسلیت و اندوه ورزشکاران و هنرمندان ترکیه است. هر جا که مینگریم اخبار کمکهای جهانی به ترکیه است...
اخبار به گونهای است که انگار برای بسیاری از مردم دنیا کشوری به نام سوریه و مردم سوریه دیگر وجود خارجی ندارد.
سوریه در رسانه امروز جزء نقاط هاشور خورده جهان است. نقاطی که از همه جا حذف میشوند.
سوریها در جهان رسانهای امروز قبل از اینکه زیر آوار جان بدهند، توسط رسانهها دفن شدهاند..
توسط همان رسانههایی که از شب همخوابگی شاهزاده بریتانیا با همسرش تا به دنیا آمدن نوزادش هر هفته گزارشهای جذابی ارائه میدادند، رسانههایی که بعد گذشت بیست سال از حادثه یازده سپتامبر گوش تیز میکنند تا ببینند کجا برای آنها سالگرد گرفته نشده است، رسانههایی که مرزهای جهان را تعیین میکنند، محورهای شرارت را مشخص میکنند، جنگها برپا میکنند، فرشته و اهریمن تولید میکنند و جهانیان را به شهروندان درجه یک تا افرادی فاقد هرگونه حقوق انسانی تقسیم میکنند.
اگر در ایالات متحده یک بیمار روانی با چاقو دو نفر را زخمی کند، تیتر تمام رسانهها از شرق تا غرب میشود. از بی بی سی و فاکس نیوز و راشاتودی تا خبرگزاری فارس و شبکه خبر ایران آن را به عنوان خبر اول پوشش میدهند.
اما سوریها دیگر در هیچ رسانهای حضور پررنگ ندارند. آنها نه در مشروح و نه در خلاصه خبرها دیده نمیشوند.
آنها در حد زیرنویس اخبار جهانیاند و این درس عبرتی بزرگ برای ملتهایی است که هنوز چشمهایشان اندک سویی برای دیدن و عبرت گرفتن دارد.
واقعیت این است که هنگامی که بحران و فاجعه از حد خاصی بگذرد، دیگر توجه چندانی جلب نمیکند و مردم آن را به عنوان بخشی از تقدیر و سرنوشت تاریخی آن سرزمین میپذیرند و به آن به چشم حادثهای طبیعی نگاه میکنند. به مانند افغانستانی که همگان جنگ داخلی، خشونت و نبود دولت مرکزی مستقل و قدرتمند را به عنوان طبیعت افغانستان پذیرفتهاند [و باورشان نمیشود این سرزمین زمانی مهد تمدن اسلامی بوده است]، درست مثل آفریقایی که همگان فقر و گرسنگی و مرگ را به عنوان سرنوشت محتوم و طبیعی آن پذیرفتهاند. درست مثل فلسطینی که همگان آوارگی و انتفاضه و پرتاپ سنگ را به عنوان فلسفه وجودی آن پذیرفتهاند.
و یا درست مثل جهانی که سالهاست به اشکهای کودکان سوری، به غرق شدنهایشان در دریا، به چهرههای وحشت زدهشان، به ترسهایشان از پوتینها و چکمهها، به اضطرابهایشان از صدای تانکها و خمپارهها، به جان دادنهایشان در سواحل و دریاها و حالا مرگ دردناکشان زیر خروارها آوار عادت کرده و به چشم مسئلهای عادی مینگرد...
و این خوابی است که برای ایران ما هم دیده شده است. خوابی که این سرزمین را چنان درگیر جنگ و نزاع داخلی و خشونت و ویرانگری کند که دیگر بود و نبودش هیچ حساسیتی برای جهانیان در پی نداشته باشد، خواب شومی است که در پس بسیاری از تاییدها و تشویقها و جوایز بین المللی به وضوح قابل مشاهده است.
و این وظیفه هر منتقد و قلم به دستی است که مدام در این زمینه هشدار بدهد و تمام گفتمانهای تک بعدی و نفرت پراکن را به عاقبت کردارهایشان آگاه سازد.
فعالیت و کنشگری سیاسی در خاورمیانه به مانند بندبازی است و آنکه در این سرزمین به عنوان مسئول یا اپوزسیون فعالیت سیاسی میکند یا باید دستها را بالا برده و کنارهگیری و سکوت کند و یا اینکه به نتیجه تک تک کردارها و گفتارهای خویش اندیشیده باشد.
سانیمانتالیسم سیاسیِ کافه نشینهای پاریس و نیویورک شاید در نهایت به آتش زدن چند خودرو و مصدوم کردن چند پلیس [اوجش جنبش می ۱۹۶۸ فرانسه] ختم شود اما در خاورمیانه ممکن است هست و نیست یک سرزمین را چنان به باد دهد که درس عبرتی برای تمام کشورهای جهان شود.