آرمانهای انقلاب ۵۷ چه بود؟
یدالله اسلامی
دبیرکل مجمع نمایندگان ادوار مجلس
مردم گمان میبردند که امیدها و آرزوهایشان به بار نشسته و آزادی پرچمدار میدان شده است. برق شادی در چشمها میدرخشید، بهمن پنجاه و هفت را میگویم. همه چیز آن روزها به خواب و خیال شبیه شده است، همهی گروههای سیاسی تسلیم رهبری آیتالله خمینی شده بودند ... این در حالی بود که مردم همهی آزادیهای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی را داشتند و کشور در اوج شکوفایی اقتصادی قرار گرفته بود ولی فساد و استبداد روح مردم را آزرده و میل به رهایی آرام و قرار را از مردم گرفته بود. شاید شتاب حوادث فرصت اندیشیدن و دقیق اندیشیدن از مردم ستانده بود. هنگامی که آیتالله خمینی پای به میهن نهاد کسی سر از پای نمیشناخت. ایران غرق شادی بود و جهان به تماشا نشسته بود. پیش از آن دیگر کسی تاریخ مشروطیت را نمیخواند، امروز هم نمیخوانَد. دیگر کسی دیدگاههای شیخ فضلالله نوری و آیتالله نائینی را مرور نمیکرد، امروز هم نمیکند. از سیدمحمد مجاهد و جنگهای ایران و روسیه و نقش ایشان در بروز جنگ ویرانگر و ایرانبرباددِه و تلاش عباس میرزا برای دوری گزیدن از جنگ، سخنی در میان نبود، امروز هم نیست. همهی ما اسیر سخنان دکتر شریعتی شده بودیم که میگفت امضای هیچ روحانی پای قراردادهای استعماری نیست و ما مسخ شده بودیم و تاریخ معاصر را نمیخواندیم، هنوز هم نمیخوانیم. از یاد برده بودیم همه آنچه که تاریخ ما را ساخته بود پر بود از نقش و نفوذ روحانیون درباری و همه هست و نیست مملکت از آموزش و قضاوت و غیره. برخی پیرمردان روستایی میگفتند و هشدار میدادند و ما نمیشنیدیم. وقتی شریعتی از شیعه یک حزب تمام میگفت ما نمیدانستیم که تبدیل باورهای دینی به ایدئولوژی (سیاسی) چه خطراتی به بار میآورد و کمتر فرصت اندیشیدن به خود میدادیم و میدهیم. از خود نمیپرسیدیم که چرا نام بزرگراهها و خیابانهایی فضلالله نوری و اندرزگو شده است! نقش این دو را بررسی نمیکنیم، مخالفت شیخ فضلالله با موضوع آموزش نوین و آزادی را بررسی نکرده و نمیکنیم. چرایی آن را هم نمیدانیم، اینها همه در برابر ماست ولی اسباب اندیشهورزی نمیشود. بگذریم که پیران میدان سیاست و مبارزان مدعی آزادی، ما جوانان را به میدان هیجان و احساس پرتاب کرده بودند. امروز ما اسیر پرسشهای بسیار هستیم که شما با این ملک و مملکت چه کردید؟ ما هنوز هم گیج و منگیم! چنان محو در خویش و باورهای خود شده بودیم که حتی شلیک به امیران ارتش بر پشت بام مدرسه رفاه، بدون برگزاری دادگاههای منطقی و حتی معمولی در همان روزهای نخست سبب پرسش ما نشد! ما هنوز جرئت به چالش کشیدن خود و اندیشهها و گذشته خود را نداریم! امروز پس از گذشت این همه سال ناگزیریم خویشتن و راهی را که آمدهایم به مرور و بررسی دوباره بنشینیم. باید جسارت نقد خویش را پیدا کنیم. باید ترس ناشی از نقد خود را در هم بشکنیم. خلاصه کلام اینکه آنچه امروز هست آن نیست که میخواستیم، ما باختیم بدجور هم باختیم!
سیزدهم بهمن ۱۴۰۱