شیخ عشق و ستیز!
مهدی نورمحمدزاده
نویسنده
خواجه عبدالله انصاری، با مناجاتهای عاشقانه و عارفانهاش در تاریخ ادب و عرفان ما شناخته شده است، اما جالب است که همین فقیه اهل شعر و عرفان، شیخی سختگیر و متعصب هم بوده و دشمنی عجیبی با اهل فلسفه داشته است. حتی یک بار مردم هرات را آنچنان بر علیه واعظی که کلامش بوی فلسفه میداد، شورانده بود که مردم نه تنها خانه واعظ را آتش زدند بلکه او را از شهر هم بیرون انداختند! سوال مهمی است که صاحب چنان روحیه لطیف و شاعرانه و مطلع از عوالم عرفان و معرفت، چگونه میتواند تا به این حد ستیزهجو و سختگیر در برابر دگراندیشان باشد و به هیچ وجه افکار مخالف خودش را تحمل نکند؟!
بخش مهمی از پاسخ این سوال را باید در تعریف «نسبت میان خود و حقیقت» در منظومه فکری خواجه جستجو کرد. انکار مطلق عقاید دیگران، حاصل مطلق اندیشی است و مطلق اندیشی معلول اندیشه «اتصال دائم و کامل به حقیقت»!
هر کس خودش را متصل به حقیقت مطلق ببیند، از جایگاه علم مطلق به عالم و آدم مینگرد و به راحتی دچار قضاوتهای صفرویکی میشود. اندیشه اتصال به حقیقت گاهی واقعی است مانند آنچه از رفتار خضر در قرآن آمده است، و در بسیاری موارد خیالی و حاصل توهمات علمی، عرفانی و حتی سیاسی مانند آنچه اغلب مدعیان سیاست و عرفان شعارش را دادهاند!
تلقی اتصال به حقیقت مطلق چه واقعی باشد و چه وهمی، تبعاتی متعدد از جمله تغییر معانی «واقعیت» و «گفتگو» برای صاحبانش به ارمغان میآورد. آنها به راحتی چشم بر واقعیتها میبندند، چون فقط حقیقت برایشان اولویت دارد. حتی اصل گفتگو هم معنایی جز تبلیغ و هدایت طرف مقابل که لزوما فریب خورده یا جاهل است، برایشان نخواهد داشت. موسی کلیم و اهل گفتگو است، پس درباره افعال به ظاهر خلاف خضر سوال میکند، اما پاسخ خضر جز دعوت به سکوت و تحمل نیست! موسی واقعیت قتل کودک را می.بیند و اعتراض میکند، اما خضر چشم بر واقعیت میبندد و حقیقت امر را گوشزد میکند!
قصد قیاس ندارم، اما برخی اتفاقات حذفی و مطلق انگار در حوزه سیاست و فرهنگ جامعه ایران پس از انقلاب را نمیتوان صرفا در چارچوب اختلافات سیاسی و فکری معمول و رقابتهای جناحی مرسوم توجیه و تفسیر کرد. طرح اتهام «یا خائن یا جاهل» در وصف مخالفان فکری خود که متاسفانه در ادبیات رسانهای برخی انقلابیها به وفور تکرار میشود، حواله مکرر به آیندهای نامعلوم در ناکجاآباد برای حل مشکلات کشور، تاکید بر جایگاه ویژه و انحصاری ما در جهان معاصر و حتی انکار تکثر و تنوع جامعه امروز ما، همه نشانههایی از انکار واقعیت و مطلقاندیشی بینیاز از گفتگو تحت تاثیر اندیشه «اتصال به حقیقت مطلق» است.
فاجعه بزرگ آنجا است که خضری در میان نیست، اما ادعاهای غریب و خلاف واقعیت خضرگونه به وفور!