عباس عبدی در نقد اصلاحطلبان مینویسد؛ نداشتن خط قرمز اشتباه اصلاحطلبان بود
نتیجه کنار گذاشتن اصول و آرمانهای اصلاحطلبانه و تسلیم شدن به سیاستهای اقتضایی، رسیدن به وضعیت امروز است که زبانشان بسته است. اصلاحطلبان هم مثل سیستم به بنبست رسیدهاند. آیا راهی برای خروج از این بنبست وجود دارد؟
عباس عبدی، روزنامهنگار در اعتماد نوشت:
سکوت نسبی اصلاحطلبان در ۵۰ روز گذشته، موجب شده است که انتقادات از آنان بیشتر شود. البته آقای خاتمی دو موضع گرفتند و یا آقای نبوی مصاحبهای مفصل داشتند و در آخرین اقدام نیز بیانیهای منتشر کردند، برخی فعالان دیگری هم سخن گفتند ولی این موضعگیریها نه فقط کافی نبود، سهل است که ابهامات و انتقادات را بیشتر کرد.
این وضعیت یکی دیگر از نشانههای نزول آنان است این وضعیت نشان میدهد که بازسازی اصلاحطلبان روز به روز دشوارتر میشود. شاید برخی معتقد باشند که بازسازی این نیروی سیاسی اهمیت چندانی ندارد ولی اگر وضعیت کلی سیاست در ایران را نگاه کنیم ضرورت احیای یک نیروی میانه که بتواند مورد اعتماد واقع شود، احساس میشود و مهم نیست که چه نام و عنوانی داشته باشد.
زیرا متاسفانه چنین نیرویی فعلاً در میدان نیست. چنین وضعیتی محصول عملکرد اصلاحطلبان است و جز با رویکرد انتقادی و اصلاحگرایانه نمیتوانند از این وضعیت خارج شوند.
اشتباه اصلاحطلبان چه بود؟ در یک کلام نداشتن خط قرمز. هر نیروی سیاسی که فاقد اصول روشن و خطوط قرمز باشد دیر یا زود و با سرعت کم یا زیاد، به سراشیبی خواهد رفت.
آنان با شناختی که از وضعیت ساختار سیاسی کشور داشتند و با تصوری که از قانون و عرف داشتند، میدانستند در کدام ساختار مسئولیت قبول کردهاند. پس یا براساس آن میتوانستند و باید کار میکردند و اگر اجازه نمییافتند، باید صندلی قدرت را ترک میکردند. این قابل قبول نیست که هم در قدرت باشند و هم بگویند نمیگذارند کار کنیم.
عدول از قاعده و اصل تلازم و تناسب قدرت و مسئولیت و نیز کوتاه آمدن در برابر نقض اصل حاکمیت قانون، دو اشتباه اساسی اصلاحطلبان بود که خطاهای بعدی به دنبال این آمد. ولی به روشنی، اصل بقای در قدرت جایگزین این دو اصل شد.
یک خطای دیگر هم داشتند که بیتوجهی به اصلاحات ساختاری در اقتصاد از جمله حل مسأله درآمدهای نفتی بود که توضیح این یادداشت را طولانی میکند.
این نگاه باعث شد که سیاست اصلاحطلبان محدود به انتخابات و صندوق رای شود و تعریف اصلی خود را فراموش کنند. ابزار جای هدف را گرفت. مسئله این بود که اصلاحطلبان آمده بودند که اهدافی مثل حاکمیت قانون را پیش ببرند در حالی که پیروزی در انتخابات به هدف اصلی آنها تبدیل شد.
ماشین توجیه اصل بودن صندوق رأی راه افتاد. صندوقی که ذاتاً یک ظرف است، باید دید مظروف و خروجی آن چیست؟ آیا معنای آن گشایش در سیاست است؟ آیا توسعه نیروهای مشارکتکننده در مدیریت است؟ ... یا یک آیین و نمایش کسالتبار است.
نتیجه چنین رویکردی خارج شدن تصمیمات سیاسی از چارچوب راهبردی اصلاحات و اقتضایی شدن آن است. مردمی که به اصلاحطلبان و اهداف آن دل بسته بودند، ذره ذره دریافتند که حضور آنها در قدرت کمکی به حل مشکلات کشور نکرده است و در طول زمان از این نیرو بریدند. اصلاحطلبان به جای این که به عاملی که باعث از دست رفتن پایگاه اجتماعی آنها شده، توجه کنند، دست به توجیه زدند و گفتند: «نمیگذارند».
در اینجا یک اتفاق مهم در مجموعه و ساختار اصلاحطلبان رخ داد که اثرات تخریبی بر روند اصلاحات داشت. اینکه اصلاحطلبان حاضر در ساختارهای حکومتی از جمله دولت، چنان رفتار میکردند که هیچ هزینهای متوجه آنان نشود.
البته من مخالف چنین رفتاری نیستم، ولی مشکل از آنجا آغاز شد که کنشگران اصلی که آنان را به قدرت میرساندند، باید هزینه میدادند و به قول حافظ مصداق «جام می و خون دل هر یک به کسی دادند» شدند، و این آغاز شکاف میان آنان بود.
در حقیقت آنان که در ساختار دولت حضور داشتند به علل انگیزهها و منافع شخصی یا جزیینگری خواهان ادامه حضور اصلاحطلبان با عدول از دو اصل مذکور بودند، و در عین حال حامیان میدانی آنان در حال هزینه دادن و زندان رفتن و پروندهسازی بودند، زیرا میخواستند با قدرت میدانی راه را برای کسانی در دولت باز کنند که خودشان آمادگی انجام کاری و پرداخت هیچ هزینهای را نداشتند.
وقتی در عمل میان این دو گروه جدایی به وجود آمد، شرایط برای حذف و بیرون راندن آنان از قدرت نیز فراهم شد، بدون اینکه نگرانی خاصی را در قدرت ایجاد کند. هنگامی که اخراج شدند، این بار جریان امور به دست نیروهای میدان سیاست افتاد و مسیر ۱۳۸۸ را پیش رفتند.
از اینجا شکافی که میان کادرهای اجرایی و سیاسی اصلاحات رخ داده بود نمایانتر شد و فعالان سیاسی اصلاحات فرآیند را تندتر کردند، در حالی که مشکل با این شیوه حل نمیشد. برای اثبات این ادعا کافی است که به وضع امروز مراجعه کنیم. بحران امروز حکومت، محصول یکدستی آن و حذف دیگران است.
خیلیها معتقدند، و درست هم فکر میکنند که اصلاحطلبان با حضورهای غیر موثر خود نمایان شدن این وضع را به تأخیر انداختهاند، البته من فکر میکنم که اگر مسیر اصلاحات مقید بودن به آن دو گزاره اصلی، یعنی نپذیرفتن «نقض حاکمیت قانون» و «شکاف قدرت و مسئولیت» را کنار نمیگذاشتند و از خط قرمزهای منطقی اصلاحطلبی عدول نمیکردند، احتمالاً با وضعیت دیگری جز اینکه هست مواجه بودیم.
بهتر بود اصلاحطلبان راهی را باز میکردند به جای آن که نقش سرعتگیر را ایفا کنند. ولی متأسفانه سکوت آنان در برابر نقض این دو گزاره و خط قرمز، آن را مشروعیت داد و به نوعی عقبگرد هم محسوب شد و در نهایت این وضعیت خود را در بدترین تصمیم آنها، یعنی شرکت نیمبند در انتخابات سال ۱۴۰۰ نشان داد که مصداق روشن آن «آش نخورده و دهان سوخته» بود و حق است که به آنان بگویند پایگاه شما به همین اندازه است که رأی آوردید.
نتیجه کنار گذاشتن اصول و آرمانهای اصلاحطلبانه و تسلیم شدن به سیاستهای اقتضایی، رسیدن به وضعیت امروز است که زبانشان بسته است. اصلاحطلبان هم مثل سیستم به بنبست رسیدهاند. آیا راهی برای خروج از این بنبست وجود دارد؟ آیا اصلاحطلبان میتوانند چنین راهی را طی کنند؟
راه وجود دارد و آن نقد جدی روشهای پیشین و بازگشت به اصول و ارزشهای اصلاحطلبانه است. برای آن که بتوانند چنین راهی را طی کنند، باید خون تازه در رگهای این نیروی بیمار و از پاافتاده وارد شود. مشکل اصلاحطلبان با تکرار مواضع تبلیغات انتخاباتی حل نمیشود، باید اعتماد جامعه را بازسازی کنند و تکثر اجتماعی را هم به رسمیت بشناسند و در خود نیز بازتاب دهند.
در کنار این باید طیفی از اصولگرایان اصیل و نیروهایی فراتر از اصلاحطلبان که حذف و تحقیر شدهاند بصورت جمعی نیرویی اصلاحطلب را تشکیل دهند و با التزام به حاکمیت قانون، تن ندادن به شکاف قدرت و مسئولیت، به آزادی رسانه و مبارزه با فساد و بطور مشخص بازگرداندن کامل حق حاکمیت به مردم، مسیر اصلاحطلبی را پیش ببرند.