روشنفکرانِ چگوارایی
فرهاد قنبری
فعال رسانهای
بررسی کارنامهٔ روشنفکران و فعالین سیاسی ایرانی دههٔ چهل و پنجاه بدون شناخت و در نظرگرفتن مسائل و واقعیتهای جهانیِ آن روز شناختی ناقص است.
دههٔ پنجاه، شصت و هفتاد میلادی در اروپا و آمریکا دههٔ فعالیت انواع گرایشهای جریانهای چپ گراست.
این سه دهه در واقع سالهای داغ جنگ سرد و رقابت شدید میان آمریکا و شوروی است. در یک سوی این جریان دولتهای غربی قرار دارند که سعی در حفظ موازنهٔ قدرت در برابر شوروی دارند و در سوی دیگر نیروها و جریانهای سیاسی- انقلابیای هستند که در تلاشند تا جهان را به سمت انقلابی چپ هدایت کنند. انقلاب چین، جنگ کره، انقلاب کوبا، جنبشهای چریکی آمریکای لاتین، استقلال خونین الجزایر، جنبش دانشجویی فرانسه، جنگ ویتنام، جنبش آزادیخواه فلسطین و منازعهٔ اعراب و اسرائیل همه باعث شدهاست که جهان به دو قطب و بلوک متضاد تقسیمبندی شود.
در این میان عموم روشنفکران و هنرمندان و فعالین سیاسی کشورهای جهان سوم در قطب انقلابی این منازعه قرار دارند. در ایران هم نزدیکی حکومت محمدرضاشاه پهلوی به بلوک غرب باعث شکلگیری و رشد فزایندهٔ شبکههای سیاسی و فرهنگی میشود که خود را در تقابل با غرب تعریف میکنند و در این جهان پرآشوب است که روشنفکران و هنرمندان و فعالین سیاسی ایرانی هر کدام دل در گرو آرمانها و خوانشهای ضد آمریکایی و ضدامپریالیستی دارند. (یکی دل در گروی جنبش آزادیخواه فلسطین دارد و میخواهد خود را به فلسطین و جنوب لبنان برساند و به تبعیت از آنها با بستن چفیه شروع به مبارزات چریکی و اعدامهای انقلاب نماید. دیگری دل در گرو مائو دارد و میخواهد با قیام دهقانی از جنگلهای شمال و روستاها به جنگ نظام سیاسی برود. آن دیگری دل در گرو شوروی و لنین و استالین و «هو شی مین» دارد و میخواهد در خدمت رسالت جهانی شوروی باشد و دیگری هم دل در گرو انقلابیون کوبا و آمریکای لاتین دارد)
در چنین فضا و اتمسفری است که روح حاکم بر جامعهٔ هنری و سیاسی و روشنفکری ایرانی دههٔ چهل و پنجاه شمسی قابل ارزیابی است. فعال سیاسی آن سالها تلاش میکند به هر طریقی شده حتی به قیمت اقدام مسلحانه و کشتهشدن در خیابان و زندان شبیه چگوارا و هو شی مین و فیدل کاسترویی باشد که در حد قدیس پرستش میشوند و قبلهٔ آمال و آرزوی انبوهی از جوانان آرمانخواه کشورهای مختلف شدهاند و تصویرشان بر در و دیوار هر کوی و برزن و اتاق دانشجویی نقش میبندد.
روشنفکر ایرانی آن سالها هم نمیخواهد از قافله عقب بماند و تلاش میکند تا «رژی دبرهای»، «فرانتس فانونی»، «ژان پل سارتری»، «آلبرکامویی» چیزی باشد تا سری در میان سرها برای خود دستوپا کند. و در این فضاست که روایتها اغراقگونه و حماسی میشوند و هر کس با هنری که دارد تلاش میکند به الگو و قهرمان خلقهای ستمدیده تبدیل شده و نام خود را بر تارک تاریخ جاودانه سازد.
رضا براهنی، صمد بهرنگی، احمد شاملو، مسعود کیمیایی، غلامحسین ساعدی، علی شریعتی، جلال آل احمد، چریکهای فداییان و مجاهدین خلق و بسیاری دیگر از فعالین دیگر عرصههای سیاسی و روشنفکری و هنری آن عصر را باید در چنین قالبی مورد بررسی قرار داد.
جامعه ما برای یک بار هم که شده باید نسبت خود را با چگوارا و کاسترو و چاوز و.. روشن کند.
فارغ از کلاه زیبا و سیگار برگ و ریش دراز و شعارهای جذاب و قیافه فتوژنیک رهبران یونیفرم پوش آمریکای لاتین باید به دستآورد اقتصادی و سیاسی آنها پس از چندین دهه «شعار» هم نگریست. ونزوئلا کشوری فقیر و درگیر قحطی و آشوب است، کوبا در دهه شصت میلادی فریز شده است، کره شمالی بیگانه با دنیاست و همگی در سطح زندگی، رفاه عمومی و آزادی های سیاسی در نسبت بسیار پایینتری از همسایگان خود قرار دارند.