کد خبر : 110152 |

آیا بدون دستاورد به خانه می‌روند؟

فریبا عباسی

مدیر مسئول مستقل‌آنلاین

 

این روزها مردم به دلایل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی خشمگینند. به گفته نماینده رهبری در دانشگاه‌ها ۸۰ درصد مردم حاضر به شرکت در اعتراضات هستند.

نسل جدید عصبانی‌ترند و وقتی خیابان‌های تهران و شهرهای بزرگ کاملا ساکتند، دانشگاه‌ها و مدارس صحنه تندترین اعتراضات نوجوانان و جوانان است. اگرچه دلایل اقتصادی هم در این اعتراض موثر است اما، جوانان بین سنین ۱۵ تا ۲۲ که پیشران این ناآرامی‌ها بودند آنچنان درگیر مسائل اقتصادی نیستند و می‌توان گفت که عمده درگیری آن‌ها با سبک زندگی تحمیلی است. در عین حال هم قصد پس کشیدن از سبک زندگی تبلیغی خود را نداشته و ندارند.

این مسئله طی سال‌ها اصطکاک دائمی میان جوانان و حکومت ایجاد کرده است. پیش از ناآرامی‌ها این اصطکاک عمدتا از نوع نرم یا منفعل بود.

مثلا خشونت فیزیکی گشت ارشاد روزانه عده‌ای را هدف می‌گرفت، اما پخش ویدیوهایی از مواجهه گشت ارشاد با زنان، خشونت نرم و احساس تحقیر را به میلیون‌ها نفر منتقل می‌کرد و این خشونت نرم ذره ذره انباشته می‌شد. مثال دیگری از این خشونت نرم ماجرای سپیده رشنو و اعترافات تلویزیونی او بود.

حالا خشونت عمدتا جنس سخت و کف خیابانی به خود گرفته است.

کلید حل خشونت صرفا به دست حاکمیت است و توصیه به مردم برای جلوگیری از چرخه خشونت راه به جایی نمی‌برد. چرا که اگر مردم بدون دستاورد به خانه برگردند صرفا احساس تحقیر بیشتری می‌کنند و در ذهنشان قربانی خشونت بیشتری می‌شوند. این انبار پر از خشم نیز به این زودی خالی نمی‌شود و دائما شاهد خشونت بیشتری از طرف معترضان هستیم. بنابراین با رفتن مردم به خانه مسئله انباشت خشونت در جامعه بهتر که نشده بدتر هم می‌شود و زمان دیگری مجددا سرباز می‌زند و مشخص نیست آن روز دیگر بتوان مسئله را حل کرد. 

این خشم اگر زودتر حل و فصل نشود تشدید می‌شود. مردم نیز تا دستاوردی نداشته باشند احساس آرامش نمی‌کنند. در نمونه‌های تاریخی اعتراضات مسالمت‌آمیز نیز چنانکه پس از مدتی به دستاورد منجر نمی‌شدند زمینه برای محبوبیت جریان‌های تندرو و خشونت‌طلب فراهم می‌شد. قابل پیش بینی است که اگر به زودی این مسئله در ایران حل نشود، قدرت‌های خارجی و دشمنان ایران از این مسئله سواستفاده می‌کنند و ایران را صحنه جنگی خونین می‌کنند که با توجه به تنش‌های دیرینه موجود در جامعه ایران، بسیار خونین‌تر از سوریه، لیبی، افغانستان و تمام کشورهای جنگ‌زده دیگر خواهد شد.

یک نمونه تاریخی تازه برای حل این مشکل در دست داریم. سال ۸۸ بخشی از جامعه و نسل جوان همینقدر از حکومت خشمگین بودند. اما این خشم چگونه حل شد؟ حکومت با سرکوب و حصر رهبران اعتراضات ماجرا را از خیابان جمع کرد و بدون رهبری منسجم مردم به خانه‌ها رفتند و این جمعیت ۱۳ میلیونی، چهار سال بعدی را با نفرت نظاره کردند.

در نهایت خشم مردم از طرف یک چهره حکومتی و به نوعی نماد جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی حل شد. هاشمی رفسنجانی، نماد قدرت و ثروت در دهه هفتاد و هشتاد، در سال ۹۲ در نقش ریش سفید میان حکومت و مردم ظاهر شد. از سرمایه اجتماعی اصلاح‌طلبان خرج کرد تا حسن روحانی، یک چهره امنیتی حکومتی را به ریاست جمهوری رساند. دستاوردی که یک شبه خشم دیرینه معترضان خیابانی سال ۸۸ از خشونت نرم و سخت حکومت را به پایکوبی و جشن خیابانی تبدیل کرد. اما گره اصلی ماجرا نه به دست هاشمی که به دست رهبری حل شد. درایت رهبری آنجا مشخص شد که پیش از انتخابات ۹۲ «حتی کسانی که حامی نظام نیستند به خاطر کشور رای بدهند» و آنان که حامی نظام نبودند، با نتیجه انتخابات ۹۲ به زیر پرچم حکومت بازگشتند و از چندپاره شدن کشور جلوگیری کردند. 

امروز اعتراضات، رهبر مشخصی ندارد که با حصر و حذفش این آتش خاموش شود. سرکوب هم تاکنون جواب نداده است. اصلاح‌طلبان هم تا آخرین قطرات اندوخته سرمایه اجتماعی خود را خرج مفسدان و آقازاده‌ها کردند. اگرچه دیگر نمی‌توان الگوی سال ۹۲ را بازاجرا کرد، اما می‌توان از آن اتفاقات الگو گرفت.

همانطور که گفته شد مسئله خشونت نه از پایین که از بالا حل می‌شود. چرا که به خانه رفتن مردم بدون دستاورد، فقط باعث انباشته شدن خشم بیشتر می‌شود. تنها راه حل پیش روی کشور برای جلوگیری از نابودی و ویرانی، این است که حکومت اعتراضات نسل جدید را به رسمیت بشناسد. حتی اگر تصور می‌شود که مردم معترض اقلیتند، اقلیت هم انسانند و حق انتخاب دارند. همانطور که اقلیت‌های قومی و مذهبی نماینده در مجلس دارند، اقلیت‌های فکری نیز باید در حکومت سهیم باشند.

 

فارغ از این استدلال عملگرایانه و پراگماتیک که اعمال خشونت برای پایان دائمی خشونت و اعتراضات غیرممکن است، در تئوری نیز بارها این مسئله توسط اندیشمندان حوزه سیاست مطرح شده است.

 

هانا آرنت در کتاب خشونت، تفاوت میان خشونت و قدرت را برمی‌شمارد. از دید او خشونت جلوه‌ای از قدرت نیست و برخلاف قدرت، ماهیت یک حکومت نیست، بلکه یک ابزار است. از نظر او خشونت می‌تواند موجه باشد اما مشروع نیست.

اما اصلا خشونت چیست؟ خشونت یعنی مبادرت به عملی بدون بحث و گفتار و بدون اندیشیدن به نتایج. قدرت در این بحث عبارت است از حکمی که انسانی صادر می‌کند و انسان دیگر آن را رعایت می‌کند. از دید آرنت خشونت و قدرت در تضاد یکدیگر هستند و هرگاه یکی تقویت می‌شود دیگری تضعیف می‌شود و برعکس. این تضاد ذاتی از آنجا می‌آید که خشونت نیازمند توجیه است و تنها در اهداف کوتاه مدت و به جهت اصلاح رویه‌ها قابل استفاده است. از نگاه آرنت خشونت، خشونت می‌آورد و تکرار این رویه باعث از دست رفتن قدرت می‌شود. از طرفی ثابت نگه داشتن حد خشونت در شرایطی که سیستم دارای قدرت مطلوب است، باعث افزایش قدرت می‌شود. بنابراین به طور خلاصه و عامیانه می‌توان گفت که اعمال خشونت از بالا، خشونت بیشتر می‌آورد و قدرت را از بین می‌برد درحالی که تداوم اقتدار، قدرت بیشتر می‌آورد. آرنت می‌گوید: «این را از یاد نبریم که موثرترین فرمان از لوله تفنگ بیرون می‌آید و به کامل‌ترین اطاعت می‌انجامد و حکومت مبتنی بر خشونت محض زمانی به صحنه می‌آید که حکومت در حال از دست رفتن است و این ناتوانی است که خشونت را به بار می آورد».

اما بنابر تعریف خشونت، خشونت تنها جلوه فیزیکی و خونین ندارد. به تعبیر ژیژک خشونت سیستمی می‌تواند برای بسیاری از افراد جامعه نامحسوس باشد و زمانی که زخم افراد مورد خشونت سرباز می‌زند و فریادشان را به خیابان می‌آورند، افرادی که از این خشونت سیستمی مصون بودند از شدت عصبانیت مردم تعجب می‌کنند و بعضا قربانی خشونت معترضان می‌شوند، در حالی که شاید الزاما به صورت فعالانه در سرکوب گروه‌های حاشیه‌ای نقش نداشته‌اند.