صدای هویت مشترک ایرانی
صلاحالدین خدیو
روزنامهنگار
روزنامه کیهان، حجاب اختیاری را معادل فحشا و برهنگی دانسته و درباره دیوارنگاره جنجالی میدان ولیعصر هم گفته: از ابتدا نمیبایست تصویر "هنرپیشههای پیر و پاتال" را در آن قرار میگرفت.
هر دوی این گفتهها حاوی نگاه جنسیتی و برآمده از نوعی صورتبندی هویتی است که در بهترین حالت مطلوب اقلیتی از جامعه میباشد.
هنرپیشه پیر و پاتال البته تعریض به خانم هنرمندی است که خواستار برچیده شدن عکس خود از تابلوی مزبور شده بود.
با گذر عمر، هم مردان و هم زنان پیر میشوند، اما در ادبیات مردسالار، زنان با سالمندی، زیبایی و زاییشان را هم از دست داده و در موقعیت کهتری از مردان قرار میگیرند که کهولت گرچه از قوت و توانایی جسمیشان میکاهد، اما آنها را به انبان تجارب و خرد تبدیل و در جایگاه مشاور و مدیر و رایزن قرار میدهد.
این تفصیل، این پرسش را پیش میکشد که هویت مطلوب کیهان چیست؟
طبعا این سوال از دو حیث مهم است. اولا کیهان نماینده گرایش مهمی در هسته سخت قدرت تلقی میشود. ثانیا ماهیت اعتراضات اخیر بیانگر نوعی ستیز هویتی میان هویت رسمی مطلوب قدرت و هویتهای متنوع و متکثر درون جامعه بود.
از تحلیل محتوا و مواضع کیهان تا حدی میتوان به کنه مبانی انسانشناختی آن پی برد.
"انسان طراز نوین اسلامی" کیهان، موجودی است اساسا مکلف و مطیع امر که اگر حقوقی هم داشته باشد، آن را به پای مصالح بزرگتر میریزد.
به عبارتی این تراریخته ایدئولوژیک باید حاوی این ویژگیها باشد: مرد، شیعه، احیانا فارس زبان، حزبالهی و انقلابی، در صورت امکان متمکن و دارا و البته دارای محاسن و شمایل مذهبی!
ناگفته پیداست که برکشیدن یک سبک و سلیقه زندگی و ترجیح آن به سایرین، صرفا به حذف و تبعیض منجر نمیشود، بلکه راه به روی انواع دروغ و نفاق و دغلکاریها هم میگشاید که کمترین پیامد آن، تباهی اخلاقی و عملگراییهای معطوف به منفعت شخصی خواهد بود.
اما باز اینها تمام مشکل نیست.
دشواره اصلی این است که حال و هوای زمانه عوض شده و دین بسان دهه ۵۰ یک پناهگاه هویتی دربرگیرنده اکثریت غالب جامعه نیست.
نیم قرن پیش بر اثر مدرنیسم شتابان شاه و آغاز افول مارکسیسم، بناگاه احساس تعلق دینی به احساسی عام و فراگیر تبدیل شد.
دین هم قلعه هویتی بود و هم پناهگاه معنوی، که آوارگان هویت و طالبان حقیقت را به سوی خود میکشید.
این روند، تحت هر نامی اعم از دینگریزی جوانان یا دینستیزی گروههای میانی جامعه، اکنون معکوس شده است. عمدتا بدو دلیل:
از زمانی که اسلام سیاسی در حسینیه ارشاد شروع به عرضه خود به جامعه کرد، بیش از نیم قرن میگذرد. از وعدههایی چون ایجاد جامعه سرشار از قسط و داد و معطر به وجود خدا و آوردن فردوس از ملکوت به ناسوت، هیچکدام محقق نشده است.
"کلمه" قدرت نافذ حسینیه ارشاد بود و نسل دهه پنجاه را که بناگاه مذهبی شدند، هیچ دولتی وادار و مجبور نکرد.
همچنانکه تحول از "حسینیه" به "گشت" هم یک تغییر ساده واژگان نیست، بلکه نمودی از شکستی گفتمانی و تحولی اساسی در فضای روحی و حال و هوای عاطفی حاکم بر جامعه است.
از این رو بازگشت همه اندیشهها و مولفههای هویتی که پیروزی دین سیاسی آنها را در دهه ۵۰ به زبالهدان تاریخ ریخته بود و نیز ایجاد صورت بندیهای تازه از هویت اسلامی که الزاما با قرائت رسمی همخوان نیست، تنها یکی از پیامدهای معنایی این تحول اساسی است.
دلیل دوم اما لغزندگی و ژلاتینی بودن مقوله هویت برای انسان امروز است. امروز برخلاف گذشته که دوران عشقهای ازلی و ابدی به هویتهای متصلب بود، هویت پرانتزی است که باز میشود، ولی هیچگاه بسته نمیشود!
منظومه هویتی امروز، سامانهای چهل تکه است که به تناسب، مولفهای در آن برجسته میشود و یا به حاشیه میرود.
برهم کنش متنوع و متلون ملیت، جنسیت، فرهنگ، قومیت، دین، مذهب، منطقه، طبقه اجتماعی، حافظه تاریخی، تجارب اجتماعی، زیست اقتصادی و دهها مولفه دیگر، رنگین کمانهای هویتی صد رنگی میآفریند که در طول زمان تطور مییابند.
هویت متصلب و انعطافناپذیر "کیهانی" پیشگفته در ساختارهای رسمی، برند اصلی و مطلوب است، اما در عرصه عمومی این رهیافتهای دمکراتیک و گشوده هویتی هستند که میدان دارند.
در جریان حوادث اخیر، مذهب و قومیت متفاوت مرحومه مهسا امینی کسی را به اندیشه فرو نبرد، در عوض ابعاد جنسی و نسلی - زن بودن و جوان بودن - هویت وی برجسته شد و در داخل حلقه ایرانیت، دستمایه همبستگی اجتماعی گردید.
لحظهای تاریخی که صیرورت جامعه ایرانی حول رهیافتهای تازه و دمکراتیک از مقوله هویت و ابتعاد آن از ایستارهای رسمی را به نمایش گذاشت.
چاره چیست؟ آیا میشود همه به مدل مطلوب روزنامه کیهان درآیند؟
وقتی جامعه تغییر میکند، آیا به زور و اجبار میتوان آن را دوباره به صورت اول در آورد؟
جواب این پرسشها خیر است. اما سیستم سیاسی با انعطافپذیری و تطابق با شرایط، میتواند تغییرات را اندک اندک هضم و جذب و با جامعه همراه شود.
همه ما هر از گاهی "احراز هویت" میشویم، در دادگاه، بانک، فرودگاه، قطار، دفتر اسناد و ... وقتی با نشان دادن کارت ملی ثابت میکنیم که "خودمان" هستیم.
با کد ملی، هر یک از ما به یک عدد تبدیل میشویم تا رصد، کنترل و شمارشمان آسان شود!
کد ملی نه معیار شناسایی شهروندی، بلکه مطابق منطق مدرنیته ابزاری، نمودی از ریاضیاتی کردن هستی انسانی و تبدیل آن به اعداد است.
چه میشد اگر کد ملی صرفا یک عدد نبود و به معیار اصلی ایرانی بودن و شناسەی شهروندی آن تبدیل میشد!
پشت هر یک از این اعداد ساکت و صامت، جهانی از معانی، رویاهای انسانی، نگاه به زندگی، عشقها، تلقیهای ویژه از جهان و انسان، زبانها، قومیتها و مذهب و دینورزیهای منحصر بفرد و ...وجود دارد.
حکومت یکبار و برای همیشه باید همه را احراز هویت کند و با سنجه قرار دادن کارت ملی بجای برندهای هویتی ایدئولوژیک، به کالبد بیجان این اعداد، جانی "ایرانی" و تازه ببخشد.
اگر در مجموعههای ریاضی به عنوان عدد، صاحب تشخص و شناسایی هستیم، در ساحت فرهنگ و قدرت و سیاست هم باید اینگونه باشیم.
همصدایی در خیابان، صدای هویت جدید ایرانی بود. هویتی که از پس رنجهای مشترک بدنیا آمد. در این میان برخی رنج بیشتر و مضاعف کشیدهاند، اما همه صدای هم را شنیدند و به احترام هم کلاه از سر برداشتند.
"ایران سیاسی" به عنوان مجمعی از ایرانیان فارغ از زبان، مذهب، قومیت، جنسیت و ...در خیابان متولد و جا را به روی برداشتهای تنگنظرانه فرهنگی از مفهوم هویت ملی تنگ کرد.
این، لحظه تاریخی تحقق ایران برای همه ایرانیان بود.
جا دارد و باید این نغمه همساز از جانب دولت هم شنیده و ارج گذاشته و این فرصت کمنظیر، غنیمت شمرده شود.
جاندار کردن کد ملی، معنایی جز تحقق حقوق شهروندی و به منصه ظهور رساندن ایده ایران برای همه ایرانیان ندارد!
افغانیستانیها به هموطن، "وطندار" میگویند. وطندار اما از ظرافت معنایی بیشتر و دلالتهای واضحتری برخوردار است. وطنداران فقط هموطن نیستند، بلکه دارای سهمی از وطن و حق احراز مالکیت بر این ملک مشاع هم میباشند.
ایران باید کشور وطنداران باشد. اجتماعی از کسانی که علیرغم تفاوت در دیدگاهها و زبان و مذهب و طبقه و جنسیت، در وطنداری سهیمند و این اصلیترین تعلق هویتی آنان است.