محسن ماندگاری در گفتگو با روزنامه مستقل مطرح کرد:
ریشههای اعتراض؛ فقر، تبعیض و تحقیر نهادینه شده است
ماندگاری میگوید: مهمترین دلایل اعتراضات، «فقر»، «تبعیض» و «تحقیر» سازمان یافته است. تبعیض، چنان در کشور نهادینه شده که به چشم مسئولان هم نمیآید و از فرط تکرار و سازوکارهای سیستماتیک، به امری طبیعی تبدیل شده است.
سرویس سیاسی
اعتراضات خیابانی در واکنش به فوت مهسا امینی وارد پنجمین هفته خود شده است. برخی کارشناسان معتقدند به دلیل اینکه این اعتراضات فاقد رهبر و برنامه مشخصی است در نهایت به نتیجهای نرسیده و بزودی پایان مییابد اما محسن ماندگاری، پژوهشگر علوم ارتباطات معتقد است جنبش اعتراضی اخیر حتی اگر هم موقتا فروکش کند همچون آتشی زیر خاکستر دوباره بزودی زبانه میکشد. او با اشاره به جنبشهای اجتماعی جدید در دنیا میگوید که اغلب این جنبشها در درون شبکههای اجتماعی متولد شده، گسترش یافته و بر خلاف جنبشها و انقلابهای گذشته ساختاری افقی دارد و نه عمودی و این ساختار افقی نیاز به رهبر را کاهش داده است.
ماندگاری در رشته مهندسی برق و سپس علوم ارتباطات اجتماعی تحصیل کرده و سالها مدیرمسئول و سردبیر رسانههای مختلفی از جمله روزنامه جام جم بوده است. او معتقد است فرصت برای کنترل بحران اخیر بسیار کوتاه است و چنانچه حاکمیت حاضر به شنیدن خواسته های معترضان نشود ممکن است آینده ای مبهم و ناامید کنندهای در پیش باشد.
علت اصلی شروع این اعتراضات چه بود و چرا به خیابان کشیده شد؟
اگرچه در ظاهر به نظر میرسد مساله حجاب یا گشت ارشاد عامل شکلگیری اعتراضات اخیر است اما سادهانگاری است اگر فکر کنیم مشکل معترضان مساله حجاب است. فوت مهسا امینی در اداره پلیس، صرفا یک جرقه بود برای شعلهور شدن خشم انباشته شده در جامعه.
خشمی که از مدتها قبل نشانههای آن آشکار شده بود و کارشناسان و جامعهشناسان زیادی نسبت به آن هشدار داده بودند اما حاکمیت علاقهای به شنیدن آن نداشت و به نظر میرسد حتی الان هم ندارد.
این خشم انباشته شده ناشی از چیست؟
دلایل متعددی میتوان برای آن برشمرد اما به نظر من مهمترین دلایل، «فقر»، «تبعیض» و «تحقیر» سازمان یافته است. همانطور که میدانید در سالهای اخیر اقتصاد ایران روز به روز ضعیفتر شده و فقر به نحو کمسابقهای افزایش یافته است. بر اساس آمارها، جمعیت زیر خط فقر در ایران در سه سال اخیر دو برابر شده و بیش از ۷۰ درصد مردم یا زیر خط فقرند یا در محدوده خط فقر زندگی میکنند.
منتها فقر تنها عامل این اعتراضات نیست کما اینکه در برخی کشورهای دیگر علیرغم فقر شدیدتر، اعتراضات این چنینی را شاهد نیستیم. مردم در کنار فقر از تبعیض سازمانیافته هم رنج میبرند.
منظورتان از تبعیض سازمانیافته چیست؟
تبعیض سازمانیافته به این معنا که تبعیض، چنان در کشور نهادینه شده که به چشم مسئولان هم نمیآید و از فرط تکرار و سازوکارهای سیستماتیک، به امری طبیعی تبدیل شده است. مثلا همین قانون گزینش. قانون گزینش یعنی اینکه همه شهروندان به صرف ایرانی بودن نمیتوانند حقوق یکسان داشته باشند و برخی از برخی دیگر برترند. مثلا اگر شما لایقترین و نخبهترین فارغالتحصیل دانشگاه شریف هم باشید باید زیر دست یک جوان مومن انقلابی در یک سازمان یا شرکت دولتی کار کنید که بخاطر لیاقت و کاردانی به آن سمت منصوب نشده و انتصاب او صرفا بخاطر خط و ربط سیاسی او و وفاداریاش به قدرت بوده. حتی نه وفاداری به نظام حاکم بلکه سرسپردگی به یک جریان و جناح سیاسی و وفاداری به سیاستمداران نالایق.
در ۴۰ سال گذشته همیشه در این کشور از عدالت علوی سخن گفته شده و حکومت علی (ع) به عنوان الگوی حکومتداری معرفی شده اما آیا واقعا مدل حکمرانی ما هیچ شباهتی به حکمرانی امام علی (ع) دارد؟ مثلا در همین بحث عدالت و عدم تبعیض یک مثال میزنم تا ببینید چقدر میان ما و عدالت علوی فاصله وجود دارد. در دومین روز حکومت علی (ع) وقتی امام خواست بیتالمال را تقسیم کند، به مساوات میان همه مردم تقسیم کرد اما با اعتراض طلحه و زبیر و چند نفر دیگر مواجه شد.
اصلا ریشه اختلاف طلحه و زبیر با علی (ع) از همین جا آغاز شد. آنها گفتند چرا همانند دوره خلیفه دوم به ما انقلابیون که برای اسلام شمشیر زدیم امتیاز بیشتری قائل نشدی؟ جواب امام چه بود؟ گفت من بیتالمال را مساوی میان مردم تقسیم میکنم. درسته شما سابقه بیشتری دارید و برای اسلام زحمت کشیدید و شمشیر زدید اما پاداش این کارهایتان در قیامت و با خداست.
من اینجا در دنیا همه را به یک چشم میبینم و همه با هم برابرند.
یعنی عدالت علوی ربطی به ایمان مردم ندارد. چه باایمان چه بیایمان همه از حقوق مساوی برخوردارند و امتیازات ویژهای برای افراد خاص وجود ندارد. بعبارتی در حکومت علی، خودی و غیرخودی وجود ندارد.
خیلی سادهاندیشی است اگر فکر کنیم عدالت از نظر علی یعنی فقط تساوی در تقسیم بیتالمال. نه! عدالت یعنی تساوی در همه امتیازات. یعنی اگر ما برای جمهوری اسلامی زحمت کشیدیم یا مومن و انقلابی هستیم دلیل نمیشود امتیاز بیشتری نسبت به مردم عادی داشته باشیم و وقت تقسیم پست و سمت، ما و همفکران مان در بالا قرار گیریم و کسانی که همفکر ما نیستند فرمانبر ما باشند.
خب این سیستم گزینش و ... که جدید نیست و از ابتدای انقلاب بوده و چیزی نیست که الان ایجاد شده باشد و مردم را خشمگین کرده باشد.
بله درسته. اما هیچگاه شکاف میان مدیران و مردم هم اینقدر زیاد نبوده. در دهههای اول انقلاب به دلیل اینکه مردم عموما مسئولان و مدیران را از خودشان میدانستند احساس تبعیض نمیکردند و خودشان را شهروند درجه دو نمیدیدند. اما در سالهای اخیر این شکاف بیشتر و این احساس تبعیض تشدید شده. ضمن اینکه در همان ابتدا از خشم تلنبار شده گفتم. یعنی خشمی که به مرور زمان انباشته شده و حالا دارد خود را نشان میدهد.
اما در برخی کشورهای دیگر هم چه الان چه در گذشته شاهدیم که تبعیض و فقر وجود داشته اما به چنین اعتراضات و اغتشاشاتی منجر نشده.
چون حکومتشان انگشت در چشم مردم نمیکرده! یعنی ممکن است در حکومتی فقر و تا اندازهای تبعیض هم وجود داشته باشد اما به اعتراض و اغتشاش نینجامد. خشم موقعی فوران میکند که علاوه بر تبعیض مردم شاهد تحقیر هم باشند.
یعنی احساس کنند نادیده گرفته میشوند و بدتر از نادیده گرفتن، همان انگشت در چشم مردم فرو کردن است. یک مثال ساده بزنم تا ببینید حس تحقیر یعنی چه و چه اقدامات کوچکی میتواند خسارتهای بزرگ جمعی ایجاد کند. یک گزارشگر فرهیخته ورزشی در کشورتان چهره بسیار محبوبی در میان عموم مردم و مخصوصا جوانان است. هیچ ذنب لایغفری هم انجام نداده و اتفاقا در همان چارچوبهای شما هم تحمل کرده و کار کرده اما شما او را حذف میکنید صرفا برای اینکه به مردم ثابت کنید من میتوانم! بله شما میتوانید ولی با چه هزینهای؟ انگار حکومت در حال رقابت با مردم است. کدام حکومتی با مردم خودش رقابت میکند یا مردم را رقیب خودش میداند؟ شاید تعجب کنید اما من معتقدم همین حذف عادل فردوسی پور اگر چه در ظاهر مسالهای کوچک است اما تاثیرات بزرگی بر جامعه ایران و رسیدن به وضعیت فعلی گذاشته. یعنی مردم احساس میکنند حکومت نشسته ببیند مردم از چه خوششان میآید آن دلخوشی کوچک را هم ازشان بگیرد. یا مثلا همین بحث ورود زنان به ورزشگاه و موارد متعدد دیگری که به نظر میآید حکومت عمدا میخواهد لج شهروندان را دربیاورد و قدرت خود را به رخ مردم بکشد.
یا حتی همین انتخابات. تحقیری بزرگتر از این؟ شما انتخاباتی برگزار میکنید که نتیجهاش از قبل معلوم است و اغلب مردم گزینه خود را در بین نامزدها نمیبینند و حتی نامزدهای اصولگرایی مثل لاریجانی را هم حذف میکنید.
یعنی معتقدید این احساس تحقیر قبلا نبوده و الان بوجود آمده؟
بله. به نظرم قبلا چنین مواردی کمتر وجود داشت اما الان گویی تعمدی وجود دارد تا تحقیر بیشتری صورت بگیرد. مثلا به همین سیستم اداری دولتی نگاه کنید. یک گلایه مشترکی که اغلب جوانان مستعد و فرهیخته دارند و تا اندازه زیادی هم درست است اینکه باید زیر دست کسانی کار کنند که توانمندی و صلاحیتهای اولیه هم برای تصدی سمتشان نداشتهاند. متاسفانه این مساله در دولت جدید شدت بیشتری یافته و عملا باعث یاس و سرخوردگی و انزوای قشر فرهیخته و به دنبال آن میدانداری افراد نالایق شده است. خب اینها خشمآور است و اگر برای نسلهای قبل قابل اغماض بود اما نسل جدید یا باصطلاح «دهه هشتادیا» نمیتوانند تحمل کنند و واکنشهای ویرانگری نشان میدهند.
این فقط هم مختص کشور ما نیست. در اغلب جنبشهای اجتماعی دو دهه اخیر مخصوصا در انقلابهای بهار عربی، عمده مردم علاوه بر نان و عدالت در جستجوی کرامت از دست رفتهشان در واکنش به تحقیرهای نهادینه شده به خیابان آمدند.
نکته مهم دیگر یاس و ناامیدی گسترده است. بسیاری از جوانان و حتی عموم مردم چشمانداز روشنی از آینده ندارند. آمارها نشان میدهد ناامیدی در همین یکسال اخیر بشدت افزایش یافته. نتایج یک نظرسنجی که حدودا دو ماه قبل در شهر تهران صورت گرفته نشان میدهد تنها دو درصد پاسخ دهندگان به آینده امیدوار بودهاند. این بسیار هولناک است. فقط دو درصد!
به نظر شما چه اتفاقی در یک سال اخیر رخ داده که ناامیدی افزایش یافته؟
قطعا یکی از دلایل آن، انتخابات ریاست جمهوری و قبل از آن مجلس است. یعنی بخش عمدهای از مردم متوجه شدند که دیگر امکان تغییر از مسیر صندوق رای ممکن نیست و بخاطر همین بیش از نیمی از مردم در انتخابات شرکت نکردند. علاوه بر آن بسیاری از افرادی که به آقای رئیسی امید بسته بودند و به او رای داده بودند با دیدن عملکرد یکساله او مایوس و سرخورده شدهاند.
نکته مهم دیگر شکست مذاکرات برجام است. علیرغم ۶ سال حملات شبانه روزی مخالفان به برجام، اما اغلب مردم این واقعیت را فهمیدهاند که بدون گشایش در سیاست خارجی و توافق هستهای، امکان بهبود اوضاع اقتصادی نیست و حالا که برجام در دولت جدید به بن بست خورده امید مردم به آینده بازهم کمتر شده است. شاید اگر چند ماه قبل برجام به نتیجه رسیده بود و کورسوی امیدی برای بهبود اوضاع اقتصادی در جامعه ایجاد شده بود، اعتراضات اخیر اینقدر گسترده و ادامه دار نمیشد.
فکر میکنید اعتراضات همچنان ادامه یابد؟
برخی مسئولان نظامی و انتظامی در این چهارهفته چند بار گفتهاند که اعتراضات را به قول خودشان جمع کردهاند اما سادهاندیشی است اگر فکر کنیم اعتراضاتی که ریشههای مشخصی دارد توسط پلیس جمع خواهد شد. اگر هم در ظاهر جمع شود آتش زیر خاکستری است که دوباره در بِزَنگاه بعدی زبانه میکشد.
اگر میان اعتراضات قبلی دو یا سه سال فاصله بود احتمالا این بار با فرض اینکه اعتراضات در این مرحله فروکش کند دو یا سه ماه و چه بسا با فاصله کمتری مجددا تکرار خواهد شد.
اما این اعتراضات نه رهبر دارد و نه خواسته مشخصی را دنبال میکند. جنبشهای بی سر و بدون برنامه چگونه میتوانند ادامه یابند؟
چرا فکر میکنید خواسته مشخصی ندارند؟ اتفاقا خواستههایشان خیلی واضح و روشن است. در سادهترین توصیف، آنها به دنبال بهبود وضعیت معیشت و کاهش فقر، رفع تبعیض و بیعدالتی و توقف تحقیر و احیای کرامت انسانی خود هستند.
در مورد نداشتن رهبر هم، متاسفانه بسیاری از تحلیلگران با نگاه کلاسیک این پدیده را تحلیل میکنند. این اعتراضات را- حالا هر اسمی برای آن بگذارید، جنبش یا اغتشاش یا شورش یا انقلاب- باید با نگاهی جدید تحلیل کرد. بعبارتی تعاریف کلاسیک انقلاب یا جنبش برای توضیح جنبشهای اعتراضی در عصر شبکههای اجتماعی کارآیی ندارد. مانوئل کاستلز در کتاب «شبکههای خشم و امید: جنبشهای اجتماعی در عصر اینترنت»، با تحلیل جنبشهای اعتراضی دو دهه گذشته بخوبی نشان داده که تعاریف کلاسیک دیگر جوابگو نیست.
من زیاد دیدم که حتی برخی تحلیلگران کارکشته میگویند چون این اعتراضات رهبر مشخصی ندارد پس به نتیجه نمیرسد. یا اخیرا دیدم گفتهاند چون این جنبش مانیفست و چشمانداز روشنی ندارد پس بزودی تمام میشود.
حالا یک موقع ما خواسته قلبیمان را به عنوان تحلیل ارائه میدهیم یا با هدف فضاسازی رسانهای برای کنترل بحران و توقف اعتراضات چنین حرفی میزنیم بحثی نیست اما ممکن است چنین تحلیلهایی حتی علاقمندان به نظام و مسئولان کشور را دچار اشتباه و خطای در تحلیل کند که تبعات زیانباری خواهد داشت.
یعنی در تعاریف جدید، جنبش یا انقلاب نیاز به رهبر ندارد؟
من بصورت کلی میگویم و لزوما هم ربطی به تحولات کشورمان ندارد. در تعاریف کلاسیک وجود رهبر برای انقلابها الزامی است، مخصوصا اگر رهبری کاریزماتیک باشد. اما مطالعه جنبشهای اعتراضی یکی دو دهه اخیر در دنیا نشان میدهد اغلب جنبشها در عصر شبکههای درهم تنیده ارتباطی جدید، رهبر مشخص و یا واحدی نداشتهاند. به انقلابهای بهار عربی در تونس و مصر و لیبی و ... نگاه کنید، به جنبش وال استریت در آمریکا نگاه کنید، اینها هیچکدام رهبر مشخصی ندارند و اتفاقا یکی از ویژگیهای اصلی جنبشهای مبتنی بر شبکه، همین بیرهبری است. چراکه در این جنبشها رابطه افقی حاکم است و نه رابطه عمودی و این رابطه افقی نیاز به رهبر را کاهش میدهد. اگر هم افرادی پررنگتر در این جنبشها دیده میشوند بخاطر وقت بیشتری است که میگذارند اما شأن رهبری ندارند و در سطح هماهنگ کننده و سازمان دهنده باقی میمانند. در عین حال ممکن است در جریان برخی جنبشها بعضی از مشارکت کنندگان در قامت چهرههای کلیدی ظاهر شوند که آنها نیز متکثرند و حتی ممکن است محلی و منطقهای و نه ملی باشند. ضمن آنکه لزوما چندان سرشناس نیستند و در جریان جنبش است که توانایی بالقوه آنها بروز یافته و بالفعل شده است.
نقش احزاب و جریانهای سیاسی چه احزاب داخلی و چه گروههای اپوزیسیون خارج از کشور در این اعتراضات چه خواهد بود؟ مخصوصا اپوزیسیون خارج از کشور با این همه تعارض و اختلاف میتوانند کاری کنند؟
همیشه گفته شده که بزرگترین شانس جمهوری اسلامی این است که اپوزیسیون از هم گسیخته و درب و داغانی دارد. من هم معتقدم احزاب و گروههای اپوزیسیون خارج از کشور جز تباهی و نفرت و خشونت و اختلافات عمیق داخلی چیز دیگری برای عرضه ندارند. اما در عصر شبکههای اجتماعی، اپوزیسیون هم لزوما مثل گذشته نیست. اگر مراد از اپوزیسیون، نیروهای پیش برنده جنبش است، این نیرو - که من ترجیح میدهم برای تبیین بهتر ماجرا، از اصطلاح ضدقدرت برای آن استفاده کنم- در شبکهها خلق میشود و در رسانهها تجلی مییابد و نه فقط مرزهای جغرافیایی، که مرزهای حقیقی و مجازی را نیز بعضا بخاطر خاصیت هیبریدی خود جابجا میکند.
با این توصیف، احزاب و گروهها نقش چندان تاثیرگذاری در این جنبشها ندارند البته چنانچه کار به مرحله مذاکره و چانهزنی برسد، برخی احزاب و جریانهای میانهرو یا اصلاحطلب درون حاکمیت ممکن است بتوانند بعنوان جریان واسط میان قدرت و ضد قدرت، موثر واقع شوند.
فکر میکنید در نهایت چه خواهد شد؟
این پرتکرارترین سوالی است که در یکسال گذشته در سطوح مختلف جامعه مطرح شده است: «چی میشه؟».
طرح همین سوال در طبقات مختلف جامعه اعم از نخبگان یا عموم مردم، نشان میدهد اساسا قبل از اینکه اتفاق تلخ فوت مهسا امینی رخ دهد، یک جنبش اعتراضی در شبکههای ارتباطی و اجتماعی شکل گرفته بوده اما هنوز در فضای فیزیکی رویت نشده بود. به اعتقاد من این جنبش اعتراضی مدتهاست در شبکه ایجاد شده، بسط و گسترش پیدا کرده و توانسته معانی جدیدی در ذهن مردم خلق کند.
به تعبیر کاستلز، جنگ قدرت بنیادین، عبارت است از نبرد برای ساخت معنا در ذهن مردم. این معنا در سالهای اخیر در شبکههای اجتماعی ساخته شده و حاکمیت در این زمینه ناموفق بوده و نبرد ساخت معانی را باخته است. بخشی از آنچه این روزها به عنوان جنگ روایتها نام برده میشود ناظر به همین نزاع سنگین است.
این جنبش مبتنی بر شبکه در سالهای اخیر طرز تفکر مردم ایران را تغییر داده، در برابر ارزشها و هنجارهای حاکمیت، ارزشهای بدیل ایجاد کرده و قدرت نظام در هدایت افکار عمومی را عمیقا به چالش کشیده و صرفا منتظر جرقهای برای فوران خشم تودههای ناراضی بوده است. بعبارت دیگر جنبشی که از مدتها قبل در شبکه شکل گرفته بود الان با حضور در فضای خیابان، رویتپذیر شده است. طبیعی است جنبشی که یک شبه خلق نشده بلکه بتدریج شکل گرفته و گسترش یافته را نمیتوان با قدرت سخت از بین برد. بخاطر همین است که میگویم اگر هم بر فرض پلیس موفق شود صورت فیزیکی جنبش در فضاهای عمومی شهر را متوقف کند ولی قطعا قادر نخواهد بود جنبشی که در شبکه شکل گرفته را از بین ببرد. پس در جایی دیگر و به بهانه یا جرقهای دیگر مشارکتکنندگان در جنبش دوباره در فضاهای شهری مثل خیابان یا اماکن نمادین ظاهر شده و این رفت و برگشت میان شبکه و فضای شهری ادامه مییابد.
با این حساب، این جنبشها و یا اعتراضات به کجا ختم میشود؟
جنبشهای مبتنی بر شبکه تا زمانی که قادر به اشغال فضاهای فیزیکی شهری مثل میدانالتحریر قاهره یا اشغال وال استریت در نیویورک نشوند عملا کاری از پیش نخواهند برد. به همین دلیل هم میبینید که پلیس برای جلوگیری از چنین اتفاقی حتی به خشونت هم متوسل میشود. چون حاکمیت میداند که در صورت اشغال یک محیط شهری، توده معترضانی که تاکنون به دلیل ترس، از مشارکت خودداری کردهاند به اعتراضات خواهند پیوست و فاز اول جنبش به نتیجه خواهد رسید.
یعنی شما عملکرد پلیس و نیروهای امنیتی را در برخورد با معترضان تایید میکنید؟
من عملکرد پلیس را تایید نمیکنم، اما آن را درک میکنم چرا که حاکمیت چاره دیگری ندارد. همانطور که گفتم برای پیروزی مخالفان، فقط کافی است میدان به اشغال معترضان درآید. تا زمانی که جنبشها نتوانسته باشند در خیابان تجمع پایداری ایجاد کنند، میتوان به کنترل آن امیدوار بود.
اما خیلیها معتقدند بعضی از تصاویری که از خشونت پلیس منتشر میشود، اعتراضات را تشدید میکند.
خشونت پلیس یک تیغ دو لبه است. هم میتواند برای جریان قدرت مفید باشد و هم اگر از حد بگذرد مضر. مفید از این جهت که مقدار کنترل شدهای از خشونت و حتی نمایش عمومی آن ترس را تشدید میکند. ترس فلج کننده کنش است و تا زمانی که فرد بر ترس خود غلبه پیدا نکرده از پناهگاه خود که همان شبکه است خارج نمیشود. از این رو ایجاد مقداری ترس میتواند به کنترل اعتراضات کمک کند اما در عین حال از کنترل خارج شدن آن و یا برخی اشتباهات مهلک در استفاده از خشونت میتواند به انفجار خشم معترضان بینجامد. همانطور که میدانید ترس در دو صورت از بین میرود؛ یکی احساس با هم بودن و دیگری انفجار خشم. با هم بودن در خیابان باعث میشود معترضان بر ترس خود غلبه کنند. شاید این شعاری که میدهند «نترسید، نترسید، ما همه باهم هستیم» انتخاباتی آگاهانه برای غلبه معترضان بر ترس بوده است. حالت دوم هم زمانی است که انسان به دلیل مشاهده ظلم شدید و ناروا در حق افرادی که با آنها احساس همدلی میکند دچار انفجار خشم میشود و این فوران خشم ترس را از بین میبرد و عصبانیت را به کنش تبدیل میکند. شاید این اخباری که هر هفته از کشته شدن دختران نوجوان در برخی شهرها منتشر میشود و بعضا نیز ساختگی است، تاثیری این چنینی دارد. موج خبری ایجاد میشود تا معترضان با فوران خشم بر ترس خود غلبه کنند و به خیابان بیایند.
نظام برای حل بحران چه راهکارهایی دارد؟
آنچه تاکنون مشاهده شده تلاش برای جمع کردن اعتراضات بوده و نه حل و فصل آن. من امیدوارم مسئولان کشور با پذیرش واقعیات اجتماعی موجود در صدد حل و فصل ماجرا برآیند و نه صرفا جمع کردن آن. هرچند باید اذعان داشت حل بحران بسیار سخت شده و نیازمند تصمیمات سخت، تلخ و بزرگ است.
مثلا چه تصمیماتی؟
ببینید گزینههای پیش رو بسیار محدود است. بعبارت بهتر اصلا گزینههایی هم وجود ندارد و تنها یک راه حل موجود است و آن پذیرش واقعیات و مصالحه.
مصالحه به معنای دادن امتیاز؟
بله. و این تصمیم سختی است اما چارهای هم وجود ندارد. متاسفانه تجربه نشان داده ما همیشه در مواقع بحران هم چوب را خوردیم و هم پیاز را. چرا؟ چون تصمیم سخت را اول نگرفتهایم و مکرر به تاخیر انداختیم و زمانی به آن رو کردهایم که دیگر جوابگو نبوده. من امیدوارم این بار چنین نشود. هرچند برخی معتقدند دیر است اما به نظرم هنوز فرصت هست.
ولی اگر امروز چنین مصالحهای نشود فردا قطعا دیر است. فردا باید امتیازات بیشتر و بیشتری داد وگرنه با این خشم تلنبار شده، آینده مبهم و ناامید کنندهای میتواند در پیش باشد.