چالش در لفظ؛ غفلت از مضمون
سیدقائم موسوی
تحلیلگر سیاسی
اکنون نوشتن از اتفاقاتی که در کشور عزیزمان ایران گذشته، تا اندازۀ زیادی سخت و جانفرسا شده است.
مشاهدۀ آشفتگیها، بینظمیها، اختلالها، قتلها، آسیبهای جسمی- روحی و روانی- مالی؛ انسانِ ایرانی را در مسلخی از انواع خسارتها فرو برده است و دماغی هم برای تراوش خامه باقی نمیگذارد. انگار روحِ قلم نیز بیرمق و در تنگنایِ اقسام جفاها خشکیده شد.
صحبت از رخدادهایی که یکسو آنرا تماماً آشوبگری میانگارد و سویی دیگر به کلی اعتراضات معقول و ناگزیر؛ مشکل و زمینهساز اتهامات از هر دو سو میباشد. مطلق انگاریِ دوسویه سببساز مُحِق دانستن هر کدام در انجام اقداماتش شده است.
برآورد سیستم از اعتراضات تحت عناوین «اغتشاشات» و «آشوب» و همچنین نسبت دادن صریح آن به مراجع خارجی؛ آنها را موجه به برخوردهای خشونتآمیز و راهکارهای انحصاری- انسدادی میکند. اقداماتی که بر فرضِ منافع کوتاه مدت [کنترل اوضاع]، خسارات مضاعف و دیرینهای بر جا خواهند گذاشت.
از دیگر سو؛ مقاومتهای نابخردانه در همراهی با ذائقۀ اکثریت و حتی رفتارهای لجوجانه، ادبیات فرافکنانه و عدم خویشتنداری لازم در برابر معترضین، ناآرامیها را به سمت تقابلات خشونتآمیز سوق داده است. جایی که اعتراض کنندگان با تأسی به سوابق، اذعان دارند که امکان اصلاح رویهها و سیاستهای مصیبتزا از مجاری معمول امکانپذیر نخواهد بود. بر همین اساس گروه اندکی که هیچگاه خیر و صلاح مملکت را نمیخواهند اعتراضات را مشحون به ضرباتی به اموال عمومی کردهاند.
هنگامهای که مطالبات از روالِ معقول خارج شده و کفِ خیابان بسترِ زورآزماییهای طرفین میشود، معترضین مردم را به حمایت فرا میخوانند و دولتمردان نیز داعیۀ خواستِ مردم برای مقابله با آنچه آشوبگری مینامند، دارند. در حالی که مشخص نیست از کدام مردم سخن میگویند؛ احتمالا طرفداران حداقلی خود را با تکنیک تعمیم به مردم سرایت میدهند.
اینگونه است که همراهی با معترضین، انسان را در تعبیری خوشبینانه نادان و فریب خورده و در حالتی بدبینانه مغرض و دنبالۀ داخلیِ اجانب که شایستۀ برخورد قاطع و انقلابی است؛ و همسویی با سیستم، نیز مغضوب معترضین و با مفاهیمی مانند مرعوب و خودفروخته و چه و چه! شوربختانه فضا را به نحوی دوقطبی کردهاند که ایستادن بر سکویِ تعادل و توازن را از حیزِ انتفاع انداختهاند. مسئلهای که اولین ضربهاش گزینش میان ملاحظات کلان/امنیتی از یکسو و دغدغههای مدنی- معیشتی از سوی دیگر است.
هیچ کدام حد وسط را بر نمی تابند، باید یا رومی رومی بود یا زنگی زنگی! هر موضع یا تحلیلی اگر به تمامی[فارغ از نسبتش با واقعیت]همسو با هر کدام نباشد، مغرضانه و بی اهمیت می شود و اگر نزدیک به مواضع آنها باشد،برجسته و حاق حقیقت جلوه داده می شود. تحلیل های بی طرفانه در هیاهویِ فضایِ هیجانی و متکثر رسانه ای گم می شود و حتی سکوت هم می تواند دردسر ساز باشد.
انگار که در تلاقیِ خیر مطلق و شر مطلق ناگزیر بایستی جبهه ات را مشخص کنید. اگر میانه بمانی و یکی را به خویشتن داری و دیگری را به اصلاحات بنیادین-ساختاری فرا بخوانی، نه تنها گوش شنوایی نیست که سیلی از سخنان بی پروا نوازشت می کنند. اگر دغدغه داشته باشی که هم ایران کمتر دچار خسران شود و هم نسل جوان کمتر آسیب ببیند برای گذر از این دوارنِ گذارِ خوش یُمنِ توام با ناخوشی، بدون تردید چون از تکنیک یا این یا آن دور ماندی؛ از هر دو سو رانده می شوی! نه اینها جز به رفتن آنها دل شان خنک می شود و نه آنها جزء به سرکوب نالازمِ اینها رضایت می دهند.
در این بین اگر چه کسری از مسئولین در ظاهر با تمایز میان اعتراضات و اغتشاشات سعی می کنند اوضاع را مدیریت کنند تا هم آتش خشم معترضین را کنترل نمایند و هم ناچاری از برخوردهای قهرآمیز را توجیه کنند اما در عمل و آنالیز کلیت واکنش ها آنچه آشکار هست،هژمونی هم ذات پنداریِ این دو با یکدیگر و قائل نشدن تفکیک میان آنهاست.[حداقل در عمل و برههٔ کنونی]
اگر چه این یکسان نگری نسبت به حوادث مشابه سابق از حدتِ کمتری برخوردار است و شاید یکی از عوامل استمرار اعتراضات نیز در وجود ِ شکافِ تئوریک در میان تصمیم گیران در کیفیت مواجهه با آن بوده است.
در آخر فارغ از اینکه رخدادهای کنونی اعتراض،آشوب،خیزش،«انقلاب در انقلاب»،یکسره ساخته خارجی ها یا هر عنوان دیگری نامیده شود،بدون درک بسترهای انباشتی آن و تن دادن به دگردیسیِ عمیق، صرفاً و صرفاً فرصت سوزیِ دیگری خواهد بود...