ذبح عقلانیت!
مهدی نورمحمدزاده
نویسنده
عقلانیت یعنی توانایی تعمیم ندادن! نه آن ماموری که باتون دست گرفته و زن و بچه مردم را درو میکند، همه جمهوری اسلامی است و نه آن احمقی که پرچم ایران را آتش میزند نماینده همه معترضان و منتقدان!
نه آن جوان گستاخ که دست بر چادر محجبهها میبرد، نمود همه مخالفان گشت ارشاد است و نه آن جوان مسجدی که همه معترضان را بیعفت میداند و برایشان رجزهای رکیک میخواند، عیار همه انقلابیها و حزب اللهیها! نه همه مخالفان حجاب اجباری بیعفت و بیغیرت و شهوتپرستند و نه همه موافقان آن بیشعور و عنود و متحجر! فهم اینها واقعا دشوار است؟!
اعتراض به مرگ مهسا جرقه بود و با کمی تدبیر میشد تمام شود. نخواستند یا نتوانستند و نشد! این جرقه که به مدد مجاورت با بنزین نارضایتی اجتماعی، مشکلات روزافزون اقتصادی حالا شعلهای نسبتا بزرگ شده، بالاخره دیر یا زود خاموش خواهد شد. جامعه ایرانی در ناخودآگاه جمعی خود به این یقین رسیده است که خشونت معامله دوسر باخت است، فقط خدا کند ما همه سرمایههامان را پای این شعله نسوزانیم! چه سرمایهای بزرگتر از اعتماد مردم و چه اندوختهای پربهاتر از اخلاق و منطق که این قدر راحت با فحاشی و تهدید همدیگر، افترا و قضاوتهای یکطرفه و انتشار کلیپهای مشوق خشونت به حراج گذاشتهایم!
گفتگو، مدارا و پذیرش تکثر فرهنگی و اجتماعی در ایران امروز، آبی است بر آتش همه فتنهها. اگر این معنای ظریف را دریابیم هیچ غلطی از BBC و سلطنتطلبها و مزدوران رجوی هم بر نمیآید!
تمامیتخواهی در عرصه فرهنگ و نگاه گزینشی به جامعه، آفت بخشی از جریانهای منسوب به انقلاب است. از این دوستان که گاه به کرسی مسئولیت هم رسیدهاند، در حیرتم که چطور تغییرات فرهنگی و اجتماعی جامعه را متوجه نمیشوند یا قبول نمیکنند؟! خودشان معترفند وقتی سوار تاکسی و اتوبوس هستیم حرف نمیزنیم، چون با مردم عادی زبان مشترک نداریم! وقتی زبان و درد مشترک با مردم ندارید، چطور همان حرفهایتان را دوباره در تلویزیون و رسانهتان تکرار میکنید و انتظار دارید مردم بشنوند و قبول کنند؟!
آغاز خشونت پایان نقد و گفتگو است و البته که مسیر اصلاح از گفتگو و نقد میگذرد نه خشونت و جنگ! این همه توهین شنیدیم و نوشتیم تا کار به اینجا نرسد، تا پلیس و مردم روبروی هم نایستند! حالا که کلیپهای باتون خوردن زنها و لگدمال شدن پلیس وایرال میشود، دیگر چه فایده از گفتگو بگوییم و لزوم نقادی؟! حالا که وسط دعوا است و گرگ صفتان آن طرف آب هم در حال ماهیگیری از ایران گل آلود، فقط تشنه شفیعزادهها هستیم تا شاید چرخه خشونت را متوقف کنند! وقتی خواستند خلبان اسیر عراقی را کتک بزنند به این بهانه که چند بمب سرمان انداخته و بچهها را شهید کرده، ایستاد جلوی اسیر و گفت: هر چه قدر میخواهید من را کتک بزنید، اما او را نه!
همه سر به زیر انداختند و رفتند از ابهت نگاه مردی بزرگ!