درسها و ترسهای یک مرگ
صلاحالدین خدیو
روزنامهنگار
"ژینا" منسوب به "ژین"- صفت فاعلی در زبان کردی- است. ژین به معنای زیستن است و از این رو میتوان گغت ژینا هم به معنای نامیرا و زندگیبخش است.
در زبان کردی میان کلمات ژن (به معنای زن)، ژین، ژیان (به معنای زندگی)، ژیار(به معنای تمدن) و ژیانەوە (به معنای رستاخیز) قرابت ریشه شناختی وجود دارد.
"هاوژین" هم معادل کردی واژه همسر است که انصافا از لحاظ آوایی و معنایی از معادل فارسی خود بسی زیباتر است.
چه، بدون هیچ اغتشاش مفهومی و صعوبت آوایی، با رساترین وجه، مفهوم "در زندگی مشترک بودن" را میرساند.
زندگی مشترکی که رکن رکین آن زن است.
تاریخ زبان در این زمینه حاوی درسی مهم است: زن سرچشمه آفرینش است و مصدر زیستن تنها با اضافه شدن یک حرف، مستقیما از اسم زن میآید.
مضاف بر این، آفریدن تنها عملی زیست شناختی و مربوط به حیات بخشیدن به کالبد بیجان نیست.
بلکه فراتر از آن تاملی است بر جهان و خود مفهوم زندگی و دلالتهای معنوی و فرهنگی آن و خویشاوندیاش با مفاهیم متعالی نظیر فرهنگ و تمدن.
بیدلیل نیست که زیباترین نامهای دخترانه و پسرانه کردی، از مصدر ژین میآیند تا با هر ولادت، داستان زندگی و شور و سرزندگی آن را روایت کنند: ژینا، ژیوار، ژیار، ژیان، ژینو، هاوژین و ...
مرگ ژینا (مهسا امینی) دختر 22 ساله سقزی از این منظر، راوی جوانمرگی تلخ این تذکره زبانی و جهان معانی آن است.
رویدادی بغایت تروماتیک که وجدان جمعی ایرانیان را رنجور و همچون کاردی زهرآگین در ژرفای آن فرو رفت.
پسرکشی، پدرکشی و برادرکشی مضامینی آشنا در تاریخ اسطوره و ادبیات ما هستند.
اساسا داستان آفرینش با رنجنامهی قتل هابیل بدست قایبل آغاز میشود.
برجستهترین مضمون پسرکشی در روایات دینی نیز، داستان قربانی کردن اسماعیل بدست ابراهیم به عشق معبود است.
تراژدی قتل سهراب توسط رستم هم فوارهی خونی است که سدههاست جهان اساطیری ما را سرخفام و خونین کرده است.
اما در کمتر داستانی، زن میمیرد و این صرفا به علت ریخت مردسالارانه روایات جهان پیشامدرن از زندگی نیست، بلکه بخاطر هراس از زوال خود مفهوم زندگی است!
زن سرچشمه حیات و مصدر اصلی توالد و تناسل و توالی زیستی است و دخترکُشی، خواهرکُشی و زنکُشی، بالقوه میتواند هستی را با مصائب مرگبارتری از مرگ مردان روبرو سازد.
در داستان ژینا، اما زن مرده است. مرگی اسطورهای که حاصل زنانهتر شدن ساختارهای اجتماعی است.
زنانه شدن جامعه ایران در پرتو نوسازی و غالب شدن امر مدرن، در دل خود امکان وارونه کردن بسیاری از سنتها و اسطورهها را فراهم کرده است.
پایتختی که خنکای شهریور و فراغت قبل از پاییز آن، جوانان زیادی را برای دیدن زیباییها و سرزندگیهایش به سوی خود میکشاند، "ایراندخت" خود را کشته است!
بیگناه و بیتاوان و درست مانند تراژدی سهراب و سوگ سیاوش!
در شهری که چند سالی است ذائقههای زیباشناختی آن با خوشآهنگی و پرمعنایی نامهای دخترانهی کردی دمساز شده و دخترانش نامهایی چون هیوا، روناکا، ژینا و ... را بر خود دارند، بناگاه "خود ژینا" میمیرد!
مسافری غریب که قرار بود چند صباحی سفیر زندگی در پایتخت دود گرفته باشد!
مرگی غمبار که شاخکهای احساسی و زیباشناختی شهر را تیز میکند!
از این منظر اندوه ملی برای مرگ ژینا، سوگواری برای خود زندگی است. نگرانی از خشکیدن سرچشمه حیات است.
دفاع از کرامت انسان و آزادی آن در تعیین سرنوشت خویش است.
زن و زندگی مفاهیمی هم بستهاند و تاریخ زبان و جهان اسطورهها و نمادها و معانی هم این را میگوید! زن نباید بمیرد!