اوهام عوام
بابک ابراهیمی
استاد دانشگاه
عاشقی و عشق در ذاتِ من است
این جهان همچون خراباتِ من است
بس فصوصی کز فتوحاتِ من است
بس حِکَم کز جمله لذّاتِ من است
پیامی که از رفتار با عوام دریافت میشود این است که روشنفکران، سیاستمداران، دینداران، هنرمندان و .. جمع شوند و مشکل را حل نمایند تا من به عوامیت خود ادامه دهم، درست همان وضعی که موجب ویرانی ساختهها و آبادانیهاست، و چون ویران شد، روز از نو، روزی از نو، شمایان باز دوباره بسازید تا من نیز ویران کنم.
خوب، در پاسخ به عوام -که به وفور یافت میشوند-؛ اگر به جای این همه فرافکنی و طلب از دیگران به جای خود، خودتان را تغییر دهید و جهل از خویش بزدایید، اوضاع آماده درستشدن میشود و جهل ویرانگر، نیست یا کم میشود، البته اگر اراده کنید که نمیکنید چون خود را مقصر نمیپندارید. در عین حال، تحقق مطالباتتان برای نمونه در شیفت پارادایمی در اقتصاد امکانپذیر نیست چون اولأ در عمل، جراحی مستلزم پیشنیازهایی از جمله اصلاحاتی در جهانبینی و ترمیم فرهنگ است تا بتوان پیش از آغاز عمل، محیط را استریل و ضدعفونی نمود، و ثانیأ به هنگام جراحی، تضاد منافع شما یا فرزندانتان مانع از انجام درست و علمی جراحی است. سیاستمدار آزاده اعتبارش را قربانی مقام سودآور مادی و بیخاصیت معنایی نمیکند.
مقصود، روشنفکر شدنِ عوام نیست، بلکه دریافت و درک حداقلهاست به دلیلی الزامات اجتماعی و همزیستی. نسلهای دویست سال پیش که شکست ۱۸۲۸ را پذیرفتند و دلیل آن را هم عقبماندگی و عدم ترقی دانستند، آمادگی مشروطه ۱۹۰۶ و پایان دادن به هزاران سال تکرار تلخ و ورود به دنیای آینده نو را یافتند، هر چند این ورود بیاشکال هم نبود که هنوز زخمش باز است و جان را میآزارد.
اصل جوامع بر میانمایگی قرار میگیرد و سیاست بر این اصل تنظیم میگردد ولی وقتی دروغ، عادی؛ غارت، زرنگی و … محسوب میشوند، و به خنده و شوخی عوامانه و خائنانه گذرانده میشود تا بقایش را حفظ کند، دیگر نه میانمایگی که فرومایگیست.
وقتی سیاست، تفریح و نه یک ضرورت زندگی جمعی، یک ماجراجویی و نه یک علم، در راستای عوامفریبی Populism و نه شرافت و آزادهمنِشی شناخته میشود، دیگر نه میانمایگی که عین فرومایگی است.
اما خود عوام چیست؟ طبعأ عنصر اصلی مشخصه عوام، جهل در عین اصرار بر دانایی و به عبارتی ابتلاء به جهل مرکب (آنکس که نداند و نداند که نداند) است و شامل همه افراد عادی جامعه میشود و تنها شامل آنها نیست بلکه شامل آنهایی نیز است که با فشار اسمزی به پیرامون از بالا و اطراف نفوذ کرده و در حال نفوذ هستند. باید دقت کرد که هر انسان دانشمندی هم ناآگاهیها یا جهلهایی به مسائل پیرامونش دارد ولی میداند که نمیداند و تلاش میکند از راه علمی بداند. محققی به نام «ایلهان اینان» در مقالهای با عنوان «آگاهی از جهل» مینویسد: «انسانها ممکن است تنها گونههای روی زمین باشند که این استعداد را دارند که از نادانی خود آگاه شوند. این مهارت خاص شگفتانگیز نقش محوری در مشورتها، تصمیمگیریها و اعمال روزانه ما و همچنین ارتباط ما با دیگران دارد».
«نیکلاس اسمیت» در گفتار «افلاطون در باب قدرتِ جهل» مینویسد که در کتاب پنجم جمهوری افلاطون گفته که او از سقراط خواسته است تا بین سه قوه شناختی متمایز (dunamieis) تمایز قائل شود: دانایی (episteme)، عقیده (doxa)، و جهل (agnosia). سقراط در ادامه توضیح میدهد که قدرتها به واسطه آنچه که به آنها مرتبط هستند و آنچه انجام میدهند، متمایز میشوند. به ما گفته شده که دانایی مربوط است به آنچه که هست و جهل مربوط است به چیزی که نیست. واضح است که افلاطون در صدد توضیح یک تمایز؛ «نفی و اثبات» یا «سلب و ایجاب» است و با این «هست و نیست» به دنبال توضیح تفاوت مهم میان حاکمان و افراد عادی است. در مجموع این تحلیل از آن جهت بدیع است که با وجود دشواری توضیح ناآگاهی و جهل، نقش دانایی و عقیده، و توضیحات قابل عرضه افلاطون به استادش سقراط مورد بررسی قرار گرفته است و در درک چگونگی عوامیتِ عوام و رابطه دانایی و باور مؤثر میافتد.
موارد و تقسیمبندیهای متعددی نیز برای عوام وجود دارد ولی در این جستار، تنها در پی بررسی نقش یک خصیصه عوامانه که آن هم اوهام (مبتنی بر اصل ناآگاهی یا همان جهل از نوع مرکب) و رسیدن به خیر و سعادت بر این اساس است که ممکن نیست و محال است. آنان هرگاه از اهل فن سیاست سؤالی میپرسند درصدد آن نیستند که به حقیقت دست یابند، بلکه میخواهند پاسخ مدنظر خود را بشنوند تا غرق در لذتی غریزی شوند که آنچه این روشنفکرها یا متخصصان سیاست و دانشمندان علوم سیاسی و انسانی پس از عمری مطالعه با زحمت و تلاش به دست میآورند ما با دانش لدنی و استعداد ذاتی و خدادادی خود میدانستیم و این دانشگاه و روشنفکربازیها را فرنگیها چون دکان باز کردهاند و ما هم باید اربابزادگان خود را تنها برای کسب مدرک بدانجا بفرستیم که تنها مدرک صادرهاش به درد میخورد. آنان عادت دارند هرگاه بیکار شوند در خصوص سیاست بحث کنند و برای حل مسائل اصلی کشور و جهان، نظریههای خلقالساعه را به صورت سرپایی تجویز نمایند و قافله دیرپای بشریت را به سعادت رهنمون سازند. منظور از عوام این دسته آدم جاهل (مبتلا به جهل مرکب) و خائن به حقیقت و دانایی اصیل هستند نه انسانهای شریف حقیقتگرا.
با اینحال در تمایز عوام با عموم مردم و داد و ستد بالا و پایین جامعه، «ژاک رانسیر» در لیبراسیون مینویسد: «مردم تودهای بیرحم و نادان نیستند».
او میافزاید: «روزی نمیگذرد که خطرات پوپولیسم از هر طرف محکوم نگردد. اما درک آنچه این کلمه نشان میدهد، چندان آسان نیست».
رانسیر که در جامعه مدرن فرانسه زندگی میکند، ولی میداند خطرات جهل مرکب عوام و عوامگرایی حتی جامعه مدرن فرانسه را هم تهدید میکند، مینویسد: «علیرغم نوسانات مختلف معنا به نظر میرسد گفتمان غالب، آن را در سه ویژگی اساسی توصیف میکند: سبک گفتار با مخاطب مستقیم قرار دادن مردم، دور زدن نمایندگان [دموکراسی] و مقامات بلندپایه [دموکراتیک]؛ این ادعا که دولتها و نخبگان حاکم بیشتر به فکر ساختن لانه خود هستند تا منافع عمومی، یک لفاظی شاخص هویت است که بیانگر ترس و طرد بیگانگان است».
این سخنان در یک جامعه مدرن خطرات کماحتمال ولی محتمل نفوذ سیاستمداران عوامگرا را گوشزد میکند، درحالیکه جامعه مدرن آنچنان عوام نیست و ساختار دموکراتیک تا حد امکان مانع عوامگرایی میشود. جامعهای را در نظر بگیرید که این ویژگیها را ندارد و به وضع عوام در عوام نزدیکتر است.
او با ذکر نمونههایی از سیاستمداران عوامگرای اروپایی تذکر مهمی در مورد مردم و تفاوت آن با عوام میدهد: «زیرا مردم به عنوان چنین چیزی وجود ندارد. آنچه وجود دارد، تصاویر متنوع و حتی متضاد از مردم است … . مفهوم پوپولیسم مردمی را میسازد که با ترکیب هولناک ظرفیت معین - قدرت خام تعداد زیادی و ناتوانی معین- جهل منتسب به همان تعداد زیاد مشخص میشود. برای این منظور، نژادپرستی، ویژگی سوم، ضروری است. این موضوع نشانگر وجود آن دسته از دموکراتهایی است که همیشه مشکوک به ایدهآلیسم (آرمانگرایی) هستند».
تحلیل فوق اتکای سیاستمداران خطرناک بر بنیاد جهل مرکب را در جامعه مدرن مینمایاند و این وضع مبتنی بر جهل مرکب عوام خطری دائمی است که بشریت را تهدید میکند و یادآور «وضع طبیعی» State of Nature با عنوان لاتین Homo homini lupus در نمایشنامه آسیناریا نوشته پلوتس، نمایشنامهنویس روم باستان است و به صورت «انسان گرگ انسان است» یا جنگ همه علیه همه ("the war of all against all") در Leviathan، رسالهای حاوی فلسفهای با بنیان عقلانی برای بسیاری از نظریههای قرارداد اجتماعی در فلسفهٔ سیاسی از سوی Thomas Hobbes «توماس هابز» فیلسوف سیاسی قرن هفدهم انگلستان، تحصیلکرده انگلستان و فرانسه و معلم چارلز دوم (که به پادشاهی انگلستان رسید) شناخته شده است.
شب آویزد قبا از شاخهی شام
بریزد ساقی ما خون گلفام
به سرخی میگراید جانم آرام
خداوندا نگهدارم ز اوهام