گورباچف و عرضه اصلاحات
بابک ابراهیمی
استاد دانشگاه
میخاییل گورباچف را کمونیستهای تندرو مورد عتاب قرار دادهاند که با اصلاحات کذایی خویش موجبات سقوط نظام سوسیالیستی شوروی، ابرقدرت زمان و تجزیه جمهوریهای وابسته به آن را فراهم کرده است. گورباچف آن را رد میکند و به گردن یلتسین میاندازد. واقعیت آنست که اصلاحات ضروری بود و نظام کمونیستی هم به دلایل تضادهای داخلی خود و متکی بودن به شبهعلم در مواجهه با واقعیتها و حقیفتهای علمی فروپاشید. {شبهعلم بودن سوسیالیسم را پیشتر طی یادداشتهایی شرح دادهایم}.
در این میان، در کنار اصلاحات اقتصادی گورباچف که ابتدا «اسکورین» به معنای «از نو ساخته شدن» و سپس «پرسترویکا» (بازسازی اقتصاد شوروی) نامیده میشد و با اصلاحات الکلی نیز آغاز شد، تقاضای جداییطلبی جمهوریهای اقمار شوروی نیز مطرح میشد. این تقاضاها در پی فقر، بیکاری و مشکلات دیگر مطرح میشد و دولتهای جمهوری در تلاش بودند که مستقل از دولت مرکزی سر و سامانی به جمهوری خود دهند. این جمهوریها جزو ذاتی کشور روسیه نبودند و تنها مارکسیسم- لنینیسم آنها را به سرزمین مرکزی روسیه چسبانده بود. (لنین با لغو معاهده ترکمانچای بازگرداندن اراضی متصرف شده امپراطوری روسیه تزاری از دولت امپراطوری قاجار را در لغو ترکمانچای استثنا کرده بود و مابقی ادعاها در خصوص موقت بودن جدایی قفقاز از ایران طبق مفاد معاهده ترکمانچای از سر جهل است).
گورباچف از مارکسیسم لنینی به سوسیال دموکراسی متمایل شده بود، بنابراین در پاسخ به تقاضاها و نیازها بر آن تصمیم برآمد که دموکراتیزاسیون را در فدراسیون داوطلبانه دنبال کند. آلمان شرقی شاید کلیدیترین قمر شوروی برای اثبات حقانیت و قدرت مارکسیسم بود که توانسته بود پس از شکست فاشیسم هیتلری از جهان غرب در اختیار داشته باشد که با سیاستهای گورباچف به زعم کمونیستها و ناسیونالیستها از دست رفت و به زعم ناظران لیبرال، آزاد شد. بیتردید، این جدایی آلمان شرقی و اتحاد با آلمان غربی، قدرت شوروی و عظمت دولت آن را میکاست. اما نکته اساسی آموزنده اینست که پیش از ظهور فاشیسم در آلمان، مارکسیستهای آلمانی آزادی را کشته بودند و زمین آلمان را برای روییدن قدرت فاشیسم مهیا کرده بودند. خطای دولت نازی آلمان در حمله به شوروی علیرغم امضای پیمان عدم تجاوز Non-aggression pact با شوروی (Molotov–Ribbentrop Pact) بود. فاشیسم فامیل و محصول خطاهای مارکسیسم بود.
اصلاحات شوروی در سالهای آغازین رهبری گورباچف «گلاسنوست» یا اصلاحات سیاسی را برای دموکراتیزه کردن نظام مارکسیستی آغاز کرده بود که در اصل اجرای اصول معطلمانده قانون اساسی بود. واقعیت آن بود که حزب کمونیست اتحاد شوروی (CPSU) به نام خلق قدرت اصلی شوروی را در اختیار گرفته بود و اکنون اصلاحات گورباچف این امکان را به شوراهای مردمی میداد که در قدرت مشارکت نمایند و این سیاست، طبق قانون اساسی شوروی بود که باید قدرت را از طریق انتخابات آزاد مردمی در دست میداشتند. در پلنوم کمیته مرکزی ۲۸ تا ۳۰ ژانویه ۱۹۸۷، گورباچف یک سیاست جدید دموکراسی را در سراسر جامعه شوروی پیشنهاد کرد. او پیشنهاد کرد که انتخابات آتی حزب کمونیست باید بین چند نامزد انتخاب شده با رأی مخفی انتخاب شود. با این حال، نمایندگان حزب در پلنوم پیشنهاد گورباچف را کمرنگ کردند و انتخاب دموکراتیک در حزب کمونیست هرگز به طور قابل توجهی اجرا نشد. گورباچف همچنین به شدت دامنه گلاسنوست را گسترش داد و اظهار داشت که هیچ موضوعی برای بحث آزاد در رسانهها ممنوع نیست. در ۷ فوریه ۱۹۸۷ دهها زندانی سیاسی در اولین آزادی گروهی از زمان خروشچف در اواسط دهه ۱۹۵۰ آزاد شدند.
گلاسنوست انتقال قدرت از حزب کمونیست خلق (صاحبان و اصحاب قدرت) بود به شوراها. جالب آنکه الکساندر یاکولف، رئیس بخش تبلیغات حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی، نیروی فکری پشت برنامه اصلاحات گورباچف در نظر گرفته میشود. گلاسنوست به معنای افزایش باز بودن و شفافیت در نهادها و فعالیتهای دولتی در اتحاد جماهیر شوروی (شوروی) و نشان دهنده تعهد دولت گورباچف به اجازه دادن به شهروندان شوروی برای بحث عمومی درباره مشکلات سیستم خود و راهحلهای بالقوه بود. گورباچف بررسی و انتقاد مردمی از رهبران و همچنین سطح مشخصی از افشای رسانههای جمعی را تشویق کرد. برخی از منتقدان، بهویژه در میان اصلاحطلبان حقوقی و مخالفان، شعارهای جدید مقامات شوروی را جایگزینهای مبهم و محدودی برای آزادیهای اساسیتر میدانستند. آلکسی سیمونوف، رئیس بنیاد دفاعی گلاسنوست، تعریفی انتقادی از این اصطلاح ارائه میکند و میگوید که «لاکپشتی است که به سوی آزادی بیان میخزد».
«عصر گلاسنوست» شاهد تماس بیشتر بین شهروندان شوروی و جهان غرب، به ویژه ایالات متحده بود به گونهای که محدودیتهای سفر برای بسیاری از شهروندان شوروی کاهش یافت که فشارها بر مبادلات بینالمللی بین اتحاد جماهیر شوروی و غرب را کاهش داد. در آن سو نیز رونالد ویلسون ریگان استقبال فوقالعادهای داشت. نکته، تضاد در میان خواستهها و ادعاها با عمل بود. این تضاد به رفتار گورباچف هم جایی تسری یافت که با سفر به غرب شیفته شرایط اقتصادی و سیاسی غرب شد و در عین حال که ولادیمیر لنین، بنیانگذار نظام مارکسیستی در روسیه و حومه را میستود از اقتصاد غرب منجمله دولت رفاه کشورهایی چون سوئد را نیز تمجید میکرد. در اصل، شاید هم تضادی نبود و هدف لنین آزادی خلقهای تحت ستم تزاری به روش شبهعلمی مارکسیستی بود ولی اینک میرسیم به سخن مهم منطقی کارل پوپر که اگر ناگزیر و مخیر به انتخاب یکی از دو ساحت آزادی و عدالت میبودم، آزادی را انتخاب میکردم که در صورت نقض عدالت، به آزادی از عدالت دفاع کنم. مارکسیسم با ادعاهای زیاد، آزادی خلقها را در انحصار تک حزب حاکم بدون رقیب درآورده بود و آنان باور یا خیال میکردند که خلق را نمایندگی میکنند.
با این حال، آن آزادسازی، جنبشهای ملیگرایانه و اختلافات قومی را در داخل اتحاد جماهیر شوروی تقویت کرد. همچنین به طور غیرمستقیم به انقلابهای سال ۱۹۸۹ منجر شد که در آن رژیمهای سوسیالیستی پیمان ورشو که توسط شوروی تحمیل شده بود به طور مسالمتآمیز سرنگون شدند (به استثنای رومانی)، که به نوبه خود فشار بر گورباچف را افزایش داد تا دموکراسی و خودمختاری بیشتر برای این کشور ایجاد کند. جمهوریهای تشکیلدهنده اتحاد جماهیر شوروی. تحت رهبری گورباچف، حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی (CPSU) در سال ۱۹۸۹ انتخابات رقابتی محدودی را برای یک قوه مقننه مرکزی جدید به نام کنگره نمایندگان خلق معرفی کرد اگرچه ممنوعیت سایر احزاب سیاسی تا سال ۱۹۹۰ برداشته نشد.
در ۱۰ سپتامبر ۱۹۸۷، بوریس یلتسین نامهای از استعفا به گورباچف نوشت. در ۲۷ اکتبر ۱۹۸۷، در جلسه عمومی کمیته مرکزی، یلتسین، ناامید از اینکه گورباچف به هیچ یک از موضوعات ذکر شده در نامه استعفای خود اشاره نکرده است، از سرعت کند اصلاحات و خدمتگزاری به دبیر کل انتقاد کرد. گورباچف در پاسخ خود یلتسین را به ناپختگی سیاسی و بیمسئولیتی مطلق متهم کرد. با این وجود، اخبار نافرمانی یلتسین و سخنرانی مخفیانه منتشر شد و به زودی نسخههای آن شروع به پخش کردند. این آغازی بود برای تغییر نام یلتسین به عنوان یک شورشی و افزایش محبوبیت به عنوان یک شخصیت ضد نظام مارکسیستی. چهار سال بعدی اختلافات و مبارزه سیاسی میان یلتسین و گورباچف، نقش بزرگی در انحلال اتحاد جماهیر شوروی ایفا کرد. در ۱۱ نوامبر ۱۹۸۷، یلتسین از سمت دبیر اول حزب کمونیست مسکو برکنار شد. بعدها یلتسین به عنوان رئیسجمهور به قدرت رسید. هنگامی که گورباچف پس از فروپاشی کودتا کنترل را از سر گرفت (۲۱ اوت ۱۹۹۱)، او در ۲۴ اوت ۱۹۹۱ از حزب کمونیست چین استعفا داد و عملیات به ایواشک واگذار شد. در ۲۹ اوت ۱۹۹۱ فعالیت حزب کمونیست شوروی CPSU در سراسر کشور تعلیق شد. در ۶ نوامبر یلتسین فعالیت حزب را در روسیه ممنوع کرد و گورباچف در ۲۵ دسامبر از ریاست جمهوری استعفا داد. روز بعد شورای جمهوریها آنچنانکه خواهیم دید اتحاد جماهیر شوروی را منحل کرد.
با این حال، گورباچف، خود را مسبب فروپاشی شوروی ابرقدرت نمیداند، بلکه او معتقد است تحولات را به گونهای مدیریت کردهاند که نظام اتحاد شوروی در مسیر فروپاشی قرار گرفته است. او رقیب قدیمی خود و اولین رئیسجمهوری پس از دوران شوروی سابق، بوریس یلتسین را به از هم پاشاندن شوروی به منظور ارتقای منافع شخصی خود متهم نمود. در اوت ۱۹۹۱، تندروهای کمونیست و نخبگان نظامی تلاش کردند تا گورباچف را سرنگون کنند و اصلاحات ناموفق را طی یک کودتا متوقف کنند، اما شکست خوردند. این آشفتگی باعث شد که دولت در مسکو بیشتر نفوذ خود را از دست بدهد و بسیاری از جمهوریها در روزها و ماههای بعد اعلام استقلال کنند. جدایی کشورهای بالتیک در سپتامبر ۱۹۹۱ به رسمیت شناخته شد. توافقنامه بلووژ Belavezha در ۸ دسامبر توسط رئیسجمهور بوریس یلتسین روسیه، رئیس جمهور کراوچوک از اوکراین و رئیس شوشکویچ از بلاروس امضا شد و استقلال یکدیگر را به رسمیت شناختند و کشورهای مشترک المنافع CIS = Commonwealth of Independent States را به جای اتحاد جماهیر شوروی ایجاد کردند. قزاقستان آخرین کشوری بود که اتحادیه را ترک کرد و در ۱۶ دسامبر اعلام استقلال کرد. تمام جمهوریهای شوروی سابق، به استثنای گرجستان و کشورهای بالتیک، در ۲۱ دسامبر با امضای پروتکل آلما آتا Alma-Ata Protocol به کشورهای مستقل مشترک المنافع پیوستند. در سال ۱۹۹۱، ارمنستان، آذربایجان، بلاروس، قزاقستان، قرقیزستان، مولداوی، روسیه، تاجیکستان، ترکمنستان، اوکراین و ازبکستان با پیوستن به کشورهای مستقل مشترکالمنافع با پروتکل های آلما آتا موافقت کردند. قرارداد اخیر شامل سه امضاکننده اصلی بلووژ Belavezha و همچنین هشت جمهوری دیگر شوروی سابق بود. گرجستان تنها جمهوری سابق بود که در آن شرکت نکرد، در حالی که لیتوانی، لتونی و استونی از انجام این کار خودداری کردند، زیرا طبق گفته دولتهای آنها، کشورهای بالتیک به طور غیرقانونی به اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۴۰ ملحق شدند.
در ۲۵ دسامبر، گورباچف استعفا داد و اختیارات ریاست جمهوری خود - از جمله کنترل کدهای پرتاب هستهای - را به یلتسین، که اکنون اولین رئیسجمهور فدراسیون روسیه بود، سپرد. عصر آن روز، پرچم شوروی از کاخ کرملین پایین آورده شد و پرچم سه رنگ روسیه جایگزین آن شد. روز بعد، شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی، شورای جمهوریها به طور رسمی اتحادیه را منحل کرد.
گام دیگر گورباچف در دروازه شرقی امپراطوری شوروی برداشته شد که با بیرون کشیدن نیروهای شوروی از افغانستان، چهره واقعی افغانستان را به نمایش گذاشت؛ جنگهای داخلی و برادرکشی ظاهر شد، همانگونه که در دوره لنین در ایران رخ داده بود. خروج نیروهای خارجی تجربهای بود که بعدها نیز تکرار شد تا برخی افغانها زیرکانه تقصیر را بر گردن آمریکا (یا شوروی یا هر خارجی دیگر) نیندازند (و این نکتهای بود که شخصأ از برخی دانشجویان افغان در دوران حضور آمریکا در کمال حیرت میشنیدم، سوا از تحلیلهای درست دیگر افغان).
پس از جنگ سرد، تعدادی از جمهوریهای شوروی سابق روابط نزدیک خود را با روسیه حفظ کرده و سازمانهای چندجانبهای مانند CIS، سازمان پیمان امنیت جمعی (CSTO)، اتحادیه اقتصادی اوراسیا (EAEU) و کشورهای اتحادیه را برای همکاریهای اقتصادی و نظامی تشکیل دادهاند.. از سوی دیگر، کشورهای بالتیک و اکثر کشورهای سابق پیمان ورشو بخشی از اتحادیه اروپا شدند و به ناتو پیوستند، در حالی که برخی از جمهوریهای دیگر شوروی سابق مانند اوکراین، گرجستان و مولداوی علناً علاقه خود را برای دنبال کردن همین مسیر از دهه ۱۹۹۰ ابراز کردهاند.
گورباچف در میانه فشارهای دو گروه تندرو تحولات شوروی و جهان را به گونهای که خواندیم، رقم زد اگرچه شاید این تحولات کاملأ مطابق میل و اراده او نبود. اما باید در نظر گرفت بازیگران بخشی از سرنوشت بازی را تشکیل میدهند و عوامل و متغیرهای بسیار دیگر بیشتر داخلی در تعیین سرنوشت دخیل هستند.