از قطعنامه 598 تا احیای برجام
صلاحالدین خدیو
روزنامهنگار
شواهد و قرائن موجود نشان میدهد که پاسخ نهایی ایران به طرح پیشنهادی بورل برای احیای برجام، یک "بله مشروط" است.
این جواب، به لحاظ ماهوی تفاوت چندانی با "نهی مشروطی" ندارد که ایران به قطعنامه 598 در بدو تصویب آن در تیرماه 1366، داد.
نه مشروط به قطعنامه کمتر از یک سال به آری تبدیل شد و انتظار میرود که بله مشروط به طرح بورل در روزها و هفتههای آینده به بله کامل بدل شود.
کمتر کسی در این نکته تردید دارد که پرونده هستهای و مسائل بینالمللی آن، پس از جنگ هشت ساله، مهمترین مسأله کشور در 44 سال اخیر است.
عمدتا از این منظر که بحرانی شدن تدریجی آن در دو دهه گذشته، خود را در قامت یک جنگ عظیم سیاسی و اقتصادی نمایان کرده است.
تقریبا همه هم اتفاق نظر دارند که الگوی رفتاری ایران در هر دو تابع منطقی مشابه بوده است: خودداری از مصالحه و مقاومت حداکثری به منظور کسب بیشترین دستاورد و فرصتسوزی در برهههایی که با عینک واقع بینی، میشد حداکثر دستاوردهای ممکن را تحصیل نمود.
طرح بورل و قطعنامه یک وجه تشابه دیگر هم دارند: هر دو به نوعی فصل الخطاب در میانه بنبست و متضمن برخی الزامات اجرایی هستند.
قطعنامه 598 مفصلترین متنی بود که تا آن زمان در شورای امنیت به جنگ ایران و عراق پرداخته بود. این قطعنامه از دو نظر با قطعنامههای پیشین که جملگی توسط ایران رد شده بودند، تفاوت داشت:
اول، اشاره به تشکیل کمیسیونی برای تعیین آغازگر جنگ و مسئولیتهای آن که یکی از خواستههای اصلی ایران بود.
دوم هم اشاره تلویحی آن به لازمالاجرا بودن این قطعنامه که توسط همه اعضا بدون رای مخالف و ممتنع به تصویب رسیده و حکایت از عزم جدی قدرتهای بزرگ برای پایان جنگ داشت.
یحتمل ایران با ملاحظه دو وجه ایجابی و سلبی پیشگفته به سیاق سابق برای رد آن رفتار نکرد و باب گفتگو و مذاکره را درباره آن باز گذاشت.
این موضع متفاوت اما در آن زمان، بازتاب چندانی در رسانههای رسمی و افکار عمومی نیافت، عمدتا بدین خاطر که خدشهای به سیاست رسمی و شعار معروف، جنگ جنگ تا پیروزی وارد نشود.
پس از آنکه تحولات میدانی به زیان ایران رقم خورد، قطعنامه پذیرفته شد و از قضا از این به بعد به متنی مقدس و مبنایی جاودانه برای حل اختلافات ایران و عراق تبدیل گردید.
دست ایران از این لحاظ، زمانی پرتر شد که عراق دو سال بعد قرارداد الجزایر را هم مجددا پذیرفت و ایران با دو اهرم قطعنامه که مسئول تعیین آغازگر جنگ بود و قرارداد که متضمن خواست دیرین تهران در تعیین مرزهای آبی بود، در موضعی برتر قرار گرفت.
برجام هم که نخستین بار در سال 1394 تنفیذ شد، حکایتی مشابه دارد. اصل این قرارداد برای ایران که در موقعیتی نسبتا برابر رودروی بازیگران اصلی سیاست بین الملل قرار گرفته و برخی از مهمترین خواستههای خود را بدست آورده بود، حکم پیروزی را داشت.
درست مانند قرارداد هلسینکی در سال 1975 میان شوروی و قدرتهای غربی.
مسکو در هلسینکی در ازای برخی عقب نشینیهای حقوق بشری، موفق شد به مرزهای پس از جنگ خود در اروپا رسمیت بخشد و نظم دو قطبی را به رویهای عادی تبدیل کند.
برجام اما علیرغم پیشبینی درباره خوش فرجامی آن اسیر دو روند منفی شد: جنگ قدرت میان تندروها و میانهروها و این نگرانی که ممکن است عادی سازی روابط ایران با غرب به فرادستی دسته دوم بینجامد.
دوم هم پدیده غیرمترقبه ترامپ و خیز رقبای منطقهای برای تبدیل کردن آن به چماقی علیه ایران.
سایه این دو تهدید دستکم به صورت موقت از سر برجام رفته و احیای آن را هرچند دیرهنگام ممکن کرده است. اما زنده شدن برجام خاصیت آغازگاه بودن و اصل ضرورت فرا رفتن از آن را از بین نمیبرد.
برجام مانند قطعنامه 598 ماهیتا مبنایی برای آتش بس است و امید است که مانند آن آخرین قطعنامه باشد. اما انتفاع اقتصادی ایران و سوددهی برجام منوط به عادیسازی روابط ایران با غرب است.
چیزی که احتمالا در سال 2015 در چشمانداز سیاسی اوباما و امیدواری وی برای بازتعریف ساختارهای امنیتی منطقه از رهگذر تبدیل ایران از قدرتی منطقهای به بازیگری در منطقه وجود داشت. نسخه ایرانی این نظرگاه، کلیدواژههای برجام دو و سه بود که چندباری بر زبان رئیس جمهور سابق جاری شد.
لازم به گفتن است که قدرت منطقهای و بازیگر منطقهای مفاهیمی همسطح هستند، با این تفاوت ماهوی که دومی بازیگری است که در چارچوب نظم بینالمللی و زیر سیستمهای منطقهای آن عمل میکند.
آیا یکدست شدن قدرت و ظهور حاکمیت یکپارچه و الزامات متعدد سیاسی و اقتصادی و ...امکان آشتی بزرگتری را فراهم میآورد؟