دیدن دیگری
فرهاد قنبری
فعال حوزه رسانه
در جامعه ما برخی خود را نماینده خداوند بر روی زمین میدانند و معتقدند که خداوند فقط و فقط آنها را به مسیر درست هدایت کرده و دیگران همه غرق در شهوات و نفسانیات هستند. آنها با این منطق عجیب و غریب این حق را برای خود قائلند که هر گونه که دلشان میخواهد در زندگی دیگران سرک کشیده و حدود و ثغور آزادی آنها را مشخص کنند.
در نگاه این طیف، طبقات متوسط شهری اغلب افراد عیاش و بیبندوباری هستند که دغدغهای جز لذتجویی بیشتر ندارند. آنها سعی میکنند تا آنجا که میتوانند با ایجاد مانع بر سر زندگی و تفریح دیگران، برای ساعاتی هم که شده اوقاتشان را تلخ کنند. آنها با چنین منطقی به کسانی که حیوان خانگی دارند، یا زنانی که خواهان حضور در ورزشگاه هستند، به افرادی که قصد حضور در کنسرت دارند و.. به چشم دشمن مینگرند و از اینکه مانع تفریح و آسایش آنها شوند به کیف و لذت درونی میرسند.
اما این طیف در برداشت خود از زندگی دیگران هم به مانند دیگر چیزها به غایت در اشتباه است.
آنها نمیدانند شاید در پس ظاهر جوانان و نوجوانانی که لباسها و آرایشهای عجیبی دارند حس تنهایی، افسردگی و غمی سنگین نهفته باشد.
آنها نمیدانند دختری که میخواهد برای تماشای فوتبال به راهی ورزشگاه شود، دختری بیبندوبار و عیاش نیست بلکه زنی خسته از زندگی و فشارهای خانوادگی و اجتماعی است که میخواهد برای ساعتی هم شده در هیاهوی فوتبال واقعیت زمخت زندگی را به فراموشی بسپارد. (به یاد بیاوریم خودسوزی دختر آبی را که فوتبال و تیم محبوبش تمام دلخوشی زندگیش بود)
آنها نمیدانند فردی که حیوان خانگی نگه میدارد شاید انسانی تنها و بی کس است که دلش به نفس کشیدن همین یک موجود زنده در خانه خوش است، آنها نمیدانند کسی که به سگها محبت میکند شاید زخم خورده خباثت و خیانت و پلشتی انسانهاست، آنها نمیدانند کسی که به حیوانات محبت میکند شاید از محبت و مهربانی به انسانها خیری ندیده است و حالا غریزه مهرطلبی خود را در محبت به این حیوان بیزبان یافته است.
آنها نمیدانند کسی که در چشم حیوانات نیاز به کمک و ترحم را میبیند از قدرت بینایی برخوردار است و عموما او همان فردی است که استیصال و درماندگی را در چشم کودکان کار و زباله گردها و کارتن خوابها و.. هم میبیند و در حد توانش ترحم و دستگیری میکند.
آنها نمیدانند و به احتمال بسیار هیچگاه هم نخواهند دانست که در پس این ظواهر بزک شده و لباسهای رنگارنگ و پرسه زنیها در کافهها، خیابانها، پاساژها، در پس تلاش برای رفتن به ورزشگاهها، در پس کمک کردن به حیوانات و غذا دادن به سگها و رفتارهایی از این قبیل شاید صورتهای غمزدهای وجود دارد که همین دلخوشیهای لحظهای و کوچک را آخرین مفر برای گریز از روزمرگی و کسالت کشنده زندگی در این جهان پر از نیرنگ و پلشتی میبینند.
آنها نمیدانند چرا که قدرت و توان «دیدنِ دیگری» را ندارند. آنها درماندگی و خستگی و شکستگی چهره دیگری را نمیبینند. و چون نمیبینند از به رسمیت شناختن و پذیرش هر «غیری» عاجزند.